ارزش معنوى تألیف كتب روشنگر
فرزند علّامه امینى گوید: در سال 50 كه خواستند عراق نباشم، براى خداحافظى نزد آیت الله سیّد محمّد تقى -كه از نواده هاى مرحوم بحرالعلوم بزرگ بود- رفتم. گفت: چطور شد كه به اینجا آمدى؟
عرض كردم: مى خواهم از عراق بروم ولى شما مثل اینكه مرا دیدید. اشك هایتان جارى شد!
فرمود: بعد از وفات پدرت پیوسته در این فكر بودم علّامه امینى كه عمرش را وقف على(علیه السلام) نموده، على(علیه السلام) در آن عالم با علّامه امینى چگونه رفتار مى فرمایند؟ این فكر مدّتها در ذهنم بود، تا شبى در عالم رؤیا دیدم مثل اینكه قیامت برپا شده و عالم حشر است و بیابان مملوّ از جمعیّت است و مردم همه متوجّه یك ساختمانى هستند. من پرسیدم: آنجا چه خبر است؟ گفتند: آنجا حوض كوثر است.
من جلو آمدم، دیدم حوضى است و باد، امواجى در آن پدید آورده، متلاطم است. وجود مقدّس على بن ابیطالب(علیه السلام) كنار حوض ایستاده اند و لیوان هاى بلورى را پر مى كنند و به افرادى كه خود مى شناسند، مى دهند. در این اثنا همهمه اى برخاست. پرسیدم: چه خبر است؟ گفتند: امینى آمد. به خود گفتم: بایستم و رفتار على(علیه السلام) با امینى را به چشم ببینم كه چگونه خواهد بود. ده، دوازده قدم مانده بود كه امینى به حوض برسد، دیدم حضرت امیر(علیه السلام) لیوان ها را به جاى خود گذاشتند و دو مشت خود را از آب كوثر پر كردند، چون امینى به ایشان رسید، به روى امینى پاشیدند و فرمودند: خدا روى تو را سفید كند كه روى ما را سفید كردى. بعد از خواب برخاستم و فهمیدم كه على(علیه السلام) پاداش تألیف الغدیر را به مرحوم امینى داده است.(2182)
اوضاع كواكب
عبدالملك بن اعین، برادر زرارة بن اعین با آنكه از راویان حدیث بود، به نجوم احكامى و تأثیر اوضاع كواكب اعتقاد راسخ داشت. كتابهاى زیادى در این باب جمع كرده بود و به آنها مراجعه مى كرد. هر تصمیمى كه مى خواست بگیرد و هر كارى كه مى خواست بكند، اول به سراغ كتابهاى نجومى مى رفت و به محاسبه مى پرداخت تا ببیند اوضاع كواكب چه حكم مى كند.
تدریجاً این كار برایش عادت شده و نوعى وسواس در او ایجاد كرده بود. به طورى كه در همه كارها به نجوم مراجعه مى كرد. حس كرد كه این كار امور زندگى او را فلج كرده است و روز به روز بر وسواسش افزوده مى شود و اگر این وضع ادامه پیدا كند و به سعد و نحس روزها و ساعتها و طالع نیك و بد و امثال اینها ترتیب اثر بدهد، نظم زندگیش بكلى به هم مى خورد. از طرفى هم در خود توانایى مخالفت و بى اعتنایى نمى دید. و همیشه به احوال مردمى كه بى اعتنا به این امور، دنبال كار خود مى روند و به خدا توكّل مى كنند و هیچ درباره این چیزها فكر نمى كنند رشك مى برد.
این مرد روزى حال خود را با امام صادق(علیه السلام) در میان گذاشت، عرض كرد: من به این علم مبتلا شده ام و دست و پایم بسته شده و نمى توانم از آن دست بردارم.
امام صادق(علیه السلام) با تعجب از او پرسید: «تو به این چیزها معتقدى و عمل مى كنى؟»
- بلى یا ابن رسول اللّه!
- «من به تو فرمان مى دهم برو تمام آن كتابها را آتش بزن.»
فرمان امام به قلبش نیرو بخشید، رفت و تمام آنها را آتش زد و خود را راحت كرد.(2183)
شعر
اندیشه تو گرچه بود دُر خوشاب
تابان نشود تا كه نیاید به كتاب
گر طبع نشد، به دست مردم نفتاد
چون برق جهنده است و چون نقش بر آب
«شاهزاده افسر»
قلم گفتا كه من شاه جهانم
قلمزن را به دولت مى رسانم
كارى كه قلم به یك زبان ساخت
شمشیر به صد زبان نسازد