فهرست کتاب


گنجینه معارف 3 (110 موضوع)

محمد رحمتی شهرضا

فرماندار

مردى از اهل رى گفت: یكى از نویسندگان (یحیى بن خالد) فرماندار شهر شد. مقدارى مالیات بدهكار بودم كه اگر مى گرفتند فقیر مى شدم. هنگامى كه او فرماندار شد ترسیدم مرا بخواهد و مالیات از من بگیرد. بعضى از دوستان گفتند: او پیرو امامان است؛ لكن هراس داشتم شیعه نباشد و مرا به زندان بیاندازد.
به قصد انجام حج، خدمت امام كاظم(علیه السلام) رسیدم، از حال خویش شكایت كردم و جریان را گفتم. امام نامه اى براى فرماندار نوشت به این مضمون:
بسم الله الرحمن الرحیم
بدان كه خداوند را زیر عرش، سایه رحمتى است كه جا نمى گیرد در آن سایه مگر كسى كه نیكى و احسان به برادر دینى خویش كند و او را از اندوه برهاند و وسائل شادمانیش را فراهم كند، اینك آورنده نامه از برادران تو است والسلام.
چون از مسافرت حج بازگشتم، شبى به منزل فرماندار رفتم و به دربان او گفتم بگو شخصى از طرف امام كاظم(علیه السلام) پیامى براى شما آورده است.
همین كه به او خبر دادند با پاى برهنه از خوشحالى تا در خانه آمد درب را باز كرد و مرا در آغوش گرفت و شروع به بوسیدن نمود و مكرّر پیشانیم را مى بوسید و از حال امام مى پرسید.
هر چه پول و پوشاك داشت با من تقسیم كرد، و هر مالى كه قابل قسمت نبود معادل نصف آن، پول مى داد؛ بعد از هر تقسیم مى گفت: آیا مسرورت كردم؟ مى گفتم: به خدا سوگند زیاد خوشحال شدم. دفتر مطالبات را گرفت و آنچه به نام من بود محو كرد، و نوشته اى داد كه در آن گواهى كرده بود كه از من مالیات نگیرند.
از خدمتش مرخص شدم و با خود گفتم: این مرد بسیار به من نیكى كرد، هرگز قدرت جبران آن را ندارم، بهتر آن است كه حجى بگزارم و در موسم حج برایش دعا كنم و به امام نیكى او را شرح دهم.
آن سال به مكّه رفتم و خدمت امام رسیدم و شرح حال او را عرض كردم. پیوسته صورت آن جناب از شادمانى افروخته مى شد. گفتم: مگر كارهاى او شما را مسرور كرده است؟ فرمود: «آرى، به خدا قسم كارهایش مرا شاد نمود، او خدا و پیامبر(صلى الله علیه و آله) و امیرالمؤمنین(علیه السلام) را شاد نموده است.»(2120)

خاموش كردن چراغ

حارث گوید: شبى در خدمت امیرمؤمنان(علیه السلام) به صحبت و گفتگو مى پرداختیم، پس در میان سخن عرض كردم براى من حاجتى پیش آمده است.
امام فرمود: «اى حارث! آیا مرا براى بیان نمودن حاجت شایسته مى دانى؟» عرض كردم: البته یا على(علیه السلام) ! خدا شما را جزاى خیر عنایت كند.
ناگهان امام از جاى برخاست، چراغ را خاموش كرد و با ملاطفت و مهربانى هر چه بیشتر مخصوص به خود، پهلو به پهلوى من نشست و فرمود: «مى دانى چرا چراغ را خاموش نمودم؟ براى اینكه بدون ملاحظه و رودربایستى، هر چه در دل دارى بگوئى، من ذلّت احتیاج را در چهره ات نبینم، اكنون هر حرفى دارى بزن، كه شنیدم پیامبر(صلى الله علیه و آله) مى فرمود: «در صورتیكه حوائج مردم بر دل دیگرى سپرده شود، یك امانت الهى است كه باید آن را از دیگران پنهان داشت، و كسى كه آن را فاش نكند ثواب عبادت به او مى دهند، و هر گاه افشا گردید، بر هر كس كه مى شنود شایسته است كه به كمك حاجتمند برخیزد و براى او كار سازى نماید!».»(2121)

علامه مجلسى

سید نعمت الله جزائرى شاگرد مقرّب علاّمه مجلسى گوید: من با استادم مجلسى قرار گذاشتم هر كدام زودتر از دنیا برویم به خواب دیگرى بیائیم تا بعضى قضایا منكشف شود.
بعد از اینكه استادم از دنیا رفت، بعد از هفت روز كه مراسم فاتحه تمام شد، این معاهده به یادم آمد و رفتم سر قبر علامه مجلسى، قدرى قرآن خواندم و گریه كردم و مرا خواب ربود و در عالم رؤیا استاد را با لباس زیبا دیدم كه گویا از میان قبر بیرون شده!
فهمیدم او مرده است و انگشت ابهام او را گرفتم و گفتم: وعده كه دادى وفا كن و قضایاى قبل از مردن و بعد از مردن را برایم تعریف كن.
فرمود: چون مریض شدم و مرض بحدى رسید كه طاقت نداشتم، گفتم: خدایا دیگر طاقت ندارم و به رحمت خود فرجى برایم كن.
در حال مناجات دیدم شخص جلیلى (فرشته) آمد به بالین من و نزد پایم نشست و حالم را پرسید و من شكوه خود را گفتم، آن ملك دستش را گذاشت به انگشت پاهایم و گفت: آرام شدى؟ گفتم: آرى، همینطور دست را یواش یواش به طرف سینه بالا مى كشید و دردم آرام مى گرفت، چون به سینه ام رسید، جسد من افتاد روى زمین و روحم در گوشه اى به جسدم نظر مى كرد.
اقارب و دوستان و همسایگان آمدند و اطراف جسد من گریه مى كردند و ناله مى زدند، روحم به آنها مى گفت: من ناراحت نیستم من حالم خوب است چرا گریه مى كنید، كسى حرفم را نمى شنید.
بعد آمدند جنازه را بردند غسل و كفن و نماز بجاى آوردند و جسدم را درون قبر گذاشتند، ناگاه منادى ندا كرد: اى بنده من، محمد باقر براى امروز چه مهیا كردى؟
من آنچه از نماز و روزه و موعظه و كتاب و... را شمردم، مورد قبول نشد، تا اینكه عملى یادم آمد، كه مردى را به خاطر بدهكارى در خیابان مى زدند و او مؤمن بود و من بدهكارى او را دادم و از دست مردم او را نجات دادم، آن را عرض كردم.
خداوند به خاطر این عمل خالص همه اعمالم را قبول و مرا به بهشت (برزخ) داخل نمود.(2122)