فهرست کتاب


گنجینه معارف 3 (110 موضوع)

محمد رحمتی شهرضا

وامانده قافله

در تاریكى شب، از دور، صداى جوانى به گوش مى رسید كه استغاثه مى كرد و كمك مى طلبید و مادر جان! مادر جان! مى گفت. شتر ضعیف و لاغرش از قافله عقب مانده بود و سرانجام از كمال خستگى خوابیده بود. هر كار كرد شتر را حركت دهد نتوانست. ناچار بالا سر شتر ایستاده بود و ناله مى كرد. در این بین، رسول اكرم(صلى الله علیه و آله) كه معمولاً بعد از همه و در دنبال قافله حركت مى كرد كه اگر احیاناً ضعیف و ناتوانى از قافله جدا شده باشد، تنها و بى مددكار نماند، از دور صداى ناله جوان را شنید، همینكه نزدیك رسید پرسید: «كى هستى؟»
- من جابرم.
- «چرا معطل و سرگردانى؟»
- یا رسول اللّه! فقط به علت اینكه شترم از راه مانده.
- «عصا همراه دارى؟»
- بلى.
- «بده به من.»
رسول اكرم(صلى الله علیه و آله) عصا را گرفت و به كمك آن عصا شتر را حركت داد و سپس او را خوابانید، بعد دستش را ركاب ساخت و به جابر گفت: «سوار شو.»
جابر سوار شد و با هم راه افتادند. در این هنگام شتر جابر، تندتر حركت مى كرد. پیغمبر(صلى الله علیه و آله) در بین راه دائماً جابر را مورد ملاطفت قرار مى داد. جابر شمرد، دید مجموعاً 25 بار براى او طلب آمرزش كرد.
در بین راه از جابر پرسید: «از پدرت عبداللّه چند فرزند باقى مانده؟»
- هفت دختر و یك پسر كه منم.
- «آیا قرضى هم از پدرت باقى مانده؟»
- بلى.
- «پس وقتى به مدینه برگشتى، با آنها قرارى بگذار و همینكه موقع چیدن خرما شد مرا خبر كن.»
- بسیار خوب.
- «زن گرفته اى؟»
- بلى.
- «با چه كسى ازدواج كردى؟»
- با فلان زن، دختر فلان كس، یكى از بیوه زنان مدینه.
- «چرا دوشیزه نگرفتى كه همبازى تو باشد؟»
- یا رسول اللّه! چند خواهر جوان و بى تجربه داشتم نخواستم زن جوان و بى تجربه بگیرم، مصلحت دیدم عاقله زنى را به همسرى انتخاب كنم.
- «بسیار خوب كارى كردى. این شتر را چند خریدى؟»
- به پنج وقیه طلا.
- «به همین قیمت مال ما باشد، به مدینه كه آمدى بیا پولش را بگیر.»
آن سفر به آخر رسید و به مدینه مراجعت كردند. جابر شتر را آورد كه تحویل بدهد، رسول اكرم(صلى الله علیه و آله) به بلال فرمود: «پنج وقیه طلا بابت پول شتر به جابر بده، به علاوه سه وقیه دیگر، تا قرضهاى پدرش عبداللّه را بدهد، شترش هم مال خودش باشد.»
بعد، از جابر پرسید: «با طلبكاران قرارداد بستى؟»
- نه یا رسول اللّه!
- «آیا آنچه از پدرت مانده وافى به قرضهایش هست؟»
- نه یا رسول اللّه!
- «پس موقع چیدن خرما ما را خبر كن.»
موقع چیدن خرما رسید، رسول خدا(صلى الله علیه و آله) را خبر كرد. پیامبر(صلى الله علیه و آله) آمد و حساب طلبكاران را تصفیه كرد. و براى خانواده جابر نیز به اندازه كافى باقى گذاشت.(2093)

ابوعلى سینا

آورده اند كه (شیخ الرئیس ابوعلى سینا) روزى با كوبه وزارت مى گذشت، كناسى را دیده كه به كار متعفن خویش مشغول است و این شعر به آواز بلند مى خواند:
گرامى داشتم اى نفس از آنت
كه آسان بگذرد بر دل جهانت
ابوعلى سینا تبسّمى نمود و به او فرمود: حقّاً خوب نفس خود را گرامى داشته اى كه به چنین شغل پست (در آوردن خاك و نجاسات از چاه) مبتلا هستى. آن كناس از كار دست كشید و رو به ابوعلى سینا كرد و گفت: نان از شغل خسیس (كار پست) مى خورم تا بار منت شیخ الرئیس نكشم.(2094)

شعر

دَه روز مهرِ گردون افسانه است و افسون
نیكى به جاى آر و فرصت شمار یارا
«حافظ»
اندر جهان تُهى تر از آن نیست خانه اى
كز وام كرد مرد ورا فرش و اوستام(2095)
«ناصر خسرو»
خانه قرضدار هر جا هست
مَلِك الموت را نظرگاهست!
«مكتبى»
نَفْس را وعده دادن به طعام، آسان تر است كه بقّال را به دِرَم.
«نظامى»