فهرست کتاب


گنجینه معارف 3 (110 موضوع)

محمد رحمتی شهرضا

داستانها

ناامیدِ امیدوار

محمّد بن عجلان ثروتش را از دست داد و به شدّت فقیر شد و مقدار زیادى نیز بدهكار شد. بالاخره به فكر افتاد كه پیش حاكم مدینه كه از خویشاوندانش بود، برود و از نفوذ او استفاده كند. در بین راه، به پسر عموى امام صادق(علیه السلام) رسید، پس از سلام و احوال پرسى، پسر عموى امام از او پرسید: كجا مى روى؟
محمد گفت: مقدار زیادى بدهى دارم، پیش امیر مى روم تا كارم را اصلاح كند. پسر عموى امام گفت: از پسر عمویم حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) چند حدیث قدسى شنیده ام كه مى خواهم برایت نقل كنم.
خداوند مى فرماید: «به عزّت و جلالم سوگند كسى كه به غیر من امیدوار باشد امیدش را قطع مى كنم.» و نیز مى فرماید: «واى بر این بنده، او بدون اینكه ما را بخواند، و از ما بخواهد، نعمت هاى خود را به او عطا نمودیم، آیا اگر ما را بخواند و درخواستى نماید، خواسته اش را رد مى كنیم؟»
ما عَدَم بودیم،تقاضامان نبود
لطف حق ناگفته ما مى شنود
آیا تو گفتى خدایا چشم مى خواهم كه خداوند به تو چشم داد؟ آیا وقتى خداوند به تو گوش و دهان و دست و پا داد، تو آنها را از خداوند خواسته بودى؟ محمد كه این احادیث را براى اولین مرتبه مى شنید، با اشتیاق گفت: دوباره آنها را برایم بخوان.
پسر عموى امام صادق(علیه السلام) دوباره احادیث را خواند. و محمد با دقّت به آن گوش فرا داد. بالاخره فرمایش خداوند در او اثر كرد. و گفت: به خداوند امیدوار شدم و كارم را به او واگذار كردم.
این را گفت و راهش را كج كرد و به خانه بازگشت. طولى نكشید كه گرفتاریهایش برطرف گردید و قرض هایش پرداخته شد.(2090)

ساده زیستى و قناعت سلمان

روزى سلمان، ابوذر را به خانه دعوت كرد و از انبانى كه داشت نان خشكى درآورد آن را با آب نرم نموده نزد ابوذر گذاشت.
ابوذر: چقدر خوب بود كه با این نان، نمك هم بود؟!
سلمان از خانه بیرون رفت و ظرفى را (كه از پوست ساخته شده بود) نزد شخصى گرو گذاشت و نمك گرفته و نزد ابوذر نهاد.
ابوذر نمك روى نان مى ریخت و مى خورد و مى گفت: «الحمدُللَّه الّذى رَزقَنا هذا القَناعَةَ؛ خدا را شكر مى كنم كه صفت قناعت را به ما روزى گردانید.»
سلمان: اگر تو قناعت مى كردى، ظرف من به گرو نمى رفت.(2091)