فهرست کتاب


گنجینه معارف 3 (110 موضوع)

محمد رحمتی شهرضا

درّ یتیم و دامان خزف

حضرت استاد علاّمه ذوفنون حسن حسن زاده آملى مى فرماید: براى افراد در زندگى تحوّلاتى پیش مى آید كه گاه ممكن است سبب آن حادثه اى خاص و یا گفته اى نغز باشد. این جانب بزرگترین تحول در زندگى خویش را همان آغاز طلبگى و افتادن در دامن معارف قرآن و دین مى دانم كه منشأ مهم آن مطلبى است قرآنى كه خداوند متعال به سبب آن مرا به این راه با میمنت و بركت هدایت كرد. آن مطلب كه به عنوان یك خاطره شیرین قرآنى در ذهن باقى مانده، این است:
در حدود پانزده سال داشتم و قرآن را تازه فرا گرفته بودم. از قواعد تجوید چیزى نمى دانستم كه یك روز رفتم به صحرا، نزد بنده خدایى كه از خویشاوندانمان بود و ایشان قرائت قرآنش خوب بود و مشغول شخم زدن زمین بود. گفتم من سؤالى دارم و آن اینكه در سوره توحید در قرآن نوشته شده است: «و لم یكنْ له كُفُواً احدٌ(1903)؛ و براى او (=خدا) هیچگاه شبیه و مانندى نبوده است»؛ چرا با اینكه با نون نوشته شده ما آن را به صورت «و لم یكلْ له» به لام مى خوانیم؟ آن مرد كشاورز گفت: باید با نون نوشت و با لام خواند زیرا نون به حروف یرملون رسیده است. گفتم: یرملون یعنى چه؟ ایشان توضیحاتى در آن باب دادند و سپس با لحنى جدى و خوش فرمود: شما با این سن و سال فرصت را غنیمت بشمارید و بسیار مناسب است كه به دنبال تحصیل علوم و معارف دینى بروید.
این كلام تحوّلى در من ایجاد كرد و بسان آتشى بود كه در روح من روشن شد و شعله ور گردید. این جمله منشأ آن شد تا من با توجه به آمادگى روحى، نزد عالم بزرگوار آقاى ابوالقاسم فَرَسیو بروم. ایشان به گردن من زیاد حقّ دارند به دنیا بسیار بى اعتنا بود و از سوى رضاخان خیلى آزار دید. ایشان ما را راهنمایى كردند و گفتند كتاب جامع المقدمات را تهیه كنید و از آن روز بود كه در سلك طلاب علوم دینى و روحانیت قرار گرفتم و به فضل خداوند راه تحصیل را با شوق و رغبت فراوان تعقیب كردم. البته در این راه با مشكلات بسیارى مواجه بودم و از جمله اینكه حدود دو ماه در طلبگى درس خوانده بودم و به كتاب عوامل ملامحسن (=كتابى در علم نحو) رسیده بودم كه پدرم به رحمت خدا رفت و قبلاً نیز حدود ده سال داشتم كه مادرم را از دست دادم. اینها براى ما مشكلاتى پیش آورد ولى با عنایت خداوند در راه تحصیل بسیار با شوق و رغبت بودم و در راه رسیدن به مطلوب خیلى اشك ریختم: «ناز پروردِ تنعّم نبرد راه به دوست». و در الهى نامه دارم كه: «الهى شكرت كه تا خود را شناختم تن خسته و دل شكسته دارم». بلى ضرر نكردم. بسیار خوب است انسان خون دلى بخورد و كمالى كسب كند. در باب این خاطره و مشكلات دوران تحصیل، غزلى در دیوانم دارم با این عنوان: «پروَرَد دُرّ یتیمى را به دامان خَزَف».(1904)

استاد نمونه

در قم استادى داشتم -حضرت آیت اللّه ستوده- روزى كه همسرش از دنیا رفت، در درس حاضر شد و فرمود: به خاطر اهمیّتى كه براى درس شما قائل هستم، اوّل به مجلس درس آمدم، سپس به تشییع جنازه همسرم مى روم.(1905)

رسول اكرم(صلى الله علیه و آله) و دو حلقه جمعیت

رسول اكرم(صلى الله علیه و آله) وارد مسجد مدینه(1906) شد، چشمش به دو اجتماع افتاد كه از دو دسته تشكیل شده بود و هر دسته اى حلقه اى تشكیل داده سرگرم كارى بودند: یك دسته مشغول عبادت و ذكر و دسته دیگر به تعلیم و تعلّم و یاد دادن و یاد گرفتن سرگرم بودند، هر دو دسته را از نظر گذرانید و از دیدن آنها مسرور و خرسند شد. به كسانى كه همراهش بودند روكرد و فرمود: «این هر دو دسته كار نیك مى كنند و بر خیر و سعادتند.» آنگاه جمله اى اضافه كرد: «لكن من براى تعلیم و دانا كردن فرستاده شده ام»، پس خودش به طرف همان دسته كه به كار تعلیم و تعلّم اشتغال داشتند رفت و در حلقه آنها نشست.(1907)