فهرست کتاب


گنجینه معارف 3 (110 موضوع)

محمد رحمتی شهرضا

داستانها

سختى كسب علم

آیت الله العظمى آخوند محمد كاظم خراسانى كه نامش در حوزه هاى علمیّه مى درخشد و كتاب معروفش، كفایة الاصول، همچنان سالهاست تدریس مى شود. ایشان از رهبران مشروطیت بودند و در این راستا زحمات فراوان كشیدند. این فقیه و اصولى نامى و رهبر سیاسى از دوران تحصیل خود چنین گزارش مى دهد: چون مجلس درس به پایان رسید، شیخ [مرتضى انصارى ]به من نگاه كرده گفت: آخوند! مى بینم خیلى مؤدّب مى نشینى؟ من سر به زیر افكندم و عباى خود را بر روى سینه ام بیشتر كشیدم و حالتى داشتم قرین انفعال. شیخ دریافت كه پیراهن من به تنم نیست و قباى خود را پیش آورده ام تا گردن خود را بپوشانم و معلوم نشود كه پیراهن ندارم! زیرا [از كفش و لباس ]تنها چیزى كه داشتم و مى توانستم بگویم مالك آن هستم یك قباى پاره بود با یك عباى كهنه و یك جفت كفش كه آن هم ته نداشت و با زحمت، پاى خود را بالاتر مى گرفتم و به رویه كفش مى چسباندم كه پایم بر زمین كشیده نشود كه نجس یا كثیف نشود تا آنجا كه یك روز مجبور شدم سه بار پاى خود را بشویم و یكى از طلاب به گوشه مدرسه نشسته بود مرا دید و به حالم رقّت كرد و كفش مندرس به من داد. در این وقت چنان بود كه گفتى دنیا را به من داده اند! آن روز هم شیخ پس از مجلس درس، از برهنگى من آگاه گردیده فهمید كه پیراهن به تنم نیست و به این جهت قباى خود را به روى سینه ام كشیده ام و مى نماید كه مؤدّب نشسته ام، امر كرد پیراهنى به من دادند. چهل سال، نه گوشت خوردم و نه آرزوى گوشت داشتم و تنها خوراك من، فكر بود و با این زندگى راضى و قانع بودم و هیچگاه نشد كه سخنى یاد كنم كه گمان كنند از زندگانى خود ناراضى هستم.(1902)

درّ یتیم و دامان خزف

حضرت استاد علاّمه ذوفنون حسن حسن زاده آملى مى فرماید: براى افراد در زندگى تحوّلاتى پیش مى آید كه گاه ممكن است سبب آن حادثه اى خاص و یا گفته اى نغز باشد. این جانب بزرگترین تحول در زندگى خویش را همان آغاز طلبگى و افتادن در دامن معارف قرآن و دین مى دانم كه منشأ مهم آن مطلبى است قرآنى كه خداوند متعال به سبب آن مرا به این راه با میمنت و بركت هدایت كرد. آن مطلب كه به عنوان یك خاطره شیرین قرآنى در ذهن باقى مانده، این است:
در حدود پانزده سال داشتم و قرآن را تازه فرا گرفته بودم. از قواعد تجوید چیزى نمى دانستم كه یك روز رفتم به صحرا، نزد بنده خدایى كه از خویشاوندانمان بود و ایشان قرائت قرآنش خوب بود و مشغول شخم زدن زمین بود. گفتم من سؤالى دارم و آن اینكه در سوره توحید در قرآن نوشته شده است: «و لم یكنْ له كُفُواً احدٌ(1903)؛ و براى او (=خدا) هیچگاه شبیه و مانندى نبوده است»؛ چرا با اینكه با نون نوشته شده ما آن را به صورت «و لم یكلْ له» به لام مى خوانیم؟ آن مرد كشاورز گفت: باید با نون نوشت و با لام خواند زیرا نون به حروف یرملون رسیده است. گفتم: یرملون یعنى چه؟ ایشان توضیحاتى در آن باب دادند و سپس با لحنى جدى و خوش فرمود: شما با این سن و سال فرصت را غنیمت بشمارید و بسیار مناسب است كه به دنبال تحصیل علوم و معارف دینى بروید.
این كلام تحوّلى در من ایجاد كرد و بسان آتشى بود كه در روح من روشن شد و شعله ور گردید. این جمله منشأ آن شد تا من با توجه به آمادگى روحى، نزد عالم بزرگوار آقاى ابوالقاسم فَرَسیو بروم. ایشان به گردن من زیاد حقّ دارند به دنیا بسیار بى اعتنا بود و از سوى رضاخان خیلى آزار دید. ایشان ما را راهنمایى كردند و گفتند كتاب جامع المقدمات را تهیه كنید و از آن روز بود كه در سلك طلاب علوم دینى و روحانیت قرار گرفتم و به فضل خداوند راه تحصیل را با شوق و رغبت فراوان تعقیب كردم. البته در این راه با مشكلات بسیارى مواجه بودم و از جمله اینكه حدود دو ماه در طلبگى درس خوانده بودم و به كتاب عوامل ملامحسن (=كتابى در علم نحو) رسیده بودم كه پدرم به رحمت خدا رفت و قبلاً نیز حدود ده سال داشتم كه مادرم را از دست دادم. اینها براى ما مشكلاتى پیش آورد ولى با عنایت خداوند در راه تحصیل بسیار با شوق و رغبت بودم و در راه رسیدن به مطلوب خیلى اشك ریختم: «ناز پروردِ تنعّم نبرد راه به دوست». و در الهى نامه دارم كه: «الهى شكرت كه تا خود را شناختم تن خسته و دل شكسته دارم». بلى ضرر نكردم. بسیار خوب است انسان خون دلى بخورد و كمالى كسب كند. در باب این خاطره و مشكلات دوران تحصیل، غزلى در دیوانم دارم با این عنوان: «پروَرَد دُرّ یتیمى را به دامان خَزَف».(1904)