فهرست کتاب


گنجینه معارف 3 (110 موضوع)

محمد رحمتی شهرضا

یهودى خبیث

مى گویند: وقتى كه «ابوبكر» مُرد، خاندان او و از جمله «عایشه» كه دختر ابوبكر و همسر پیغمبر بود، گریه و شیون مى كردند. صداى شیون كه از خانه ابوبكر بلند شد، «عمر» پیغام داد كه به این زنها بگوئید ساكت شوند.
ساكت نشدند. دو مرتبه پیغام داد بگوئید ساكت شوند، اگر نه با تازیانه ادبشان مى كنم. هى پیغام پشت سر پیغام. به عایشه گفتند: عمر دارد تهدید مى كند و مى گوید گریه نكنید.
گفت: پسر خطاب را بگوئید بیاید تا ببینم چه مى گوید.
عمر به احترام عایشه آمد. عایشه گفت: چه مى گویى كه پشت سر هم پیغام مى دهى؟
گفت: من از پیغمبر شنیدم كه اگر كسى بمیرد و كسانش برایش بگریند، هر چه اینها بگریند او معذّب مى شود، گریه هاى اینها براى او عذاب است.
عایشه گفت: تو نفهمیده اى، اشتباه كرده اى، قضیه چیز دیگرى است، من مى دانم قضیه چیست؛ یك وقت مرد یهودى خبیثى مرده بود و كسانش براى او گریه مى كردند. پیغمبر(صلى الله علیه و آله) فرمود: در حالى كه اینها مى گریند، او دارد عذاب مى شود، نگفت گریه اینها سبب عذاب اوست بلكه گفت اینها دارند برایش مى گریند ولى نمى دانند كه او دارد عذاب مى شود. این چه ربطى به این مسئله؟! به علاوه اگر گریه كردن بر میّت حرام باشد، ما گناه مى كنیم چرا خدا یك بى گناه را عذاب كند؟! او چه گناهى دارد كه ما گریه كنیم و خدا او را عذاب كند؟!
عمر گفت: عجب! اینطور بوده مطلب؟!
عایشه گفت: بله اینطور بوده.
عمر گفت: اگر زنها نبودند، عمر هلاك شده بود!(1859)

عزادارى امام زمان(علیه السلام)

توفیقى بود چند عاشورا كربلا بودم. روز عاشورا مردم كربلا عزادارى را زود تمام كرده و به استقبال هیئت طویریج مى روند.
من علماى زیادى را دیدم كه پابرهنه در این هیئت شركت كرده و به سر و سینه مى زدند، از جمله شهید محراب آیت اللّه مدنى. از ایشان پرسیدم: راز این قصه چیست؟
فرمودند: سید بحرالعلوم كه از علماى بزرگ نجف بود، براى زیارت به كربلا آمده بودند. در مسیر راه حرم، به تماشاى هیئت عزاداراى طویریج مى ایستد. ناگهان مردم مى بینند سید بحرالعلوم عبا و عمّامه را به كنارى گذارده وبه داخل جمعیّت رفته و یاحسین! یاحسین مى كند.
طلبه ها مى روند آقا را از داخل جمعیّت نجات دهند تا زیر دست و پا له نشود؛ امّا اجازه نمى دهند. بعد از عزادارى مى بینند سید در آستانه غش كردن است، علّت این حركت را مى پرسند؟ سید مى گوید: همین كه مشغول تماشاى هیئت بودم، حضرت مهدى(علیه السلام) را دیدم كه با پاى برهنه و سر بدون عمامه، در میان عزاداران به سر و سینه مى زند، من شرم كردم كه تماشاچى باشم.(1860)

شدت گریه حضرت زهرا(علیها السلام)

فقدان پیامبر(صلى الله علیه و آله) و تجاوز به حریم ولایت و ضربات مصدوم كننده و... سبب شد تا حضرت زهرا گریان شود.
مردم مدینه از گریه اش ناراحت شدند و به زهرا(علیها السلام) گفتند: ما از گریه ات ناراحت مى شویم! پس مجبور شد به مقابر شهداء احد برود و آنجا گریه كند و سپس به شهر مدینه بازگردد.
در خبر دیگر آمده است كه: بزرگان مدینه نزد حضرت على(علیه السلام) آمدند و گفتند: اى ابالحسن! فاطمه(علیها السلام) شب و روز گریه مى كند، هیچ كس از ما شب به خواب نمى رویم، روزها به علت طلب معاش قرار نداریم و شبها از گریه زهرا، به او بگو یا شب گریه كند یا روز.(1861)
امام این پیغام را به حضرت زهرا(علیها السلام) رساند، در جواب گفت: «اى اباالحسن! آنقدر در دنیا مكث نخواهم كرد و به زودى از میان مردم مى روم، و از گریه هم آرام نمى شوم تا به پدرم ملحق شوم.»
بعد از این جواب، امام خارج از شهر مدینه در بقیع اطاقى از خشت و شاخه خرما بنام بیت الاحزان ساخت، و زهرا(علیها السلام) صبحها فرزندانش را برمى داشت، متوجه بقیع مى شد و پیوسته بین قبور گریه مى كرد؛ چون شب مى شد امام مى آمد و او را به منزل بازمى گرداند.(1862)