گریه امیر مؤمنان
عبداللَّه بن یحیى از پدرش نقل كرده است كه: با على(علیه السلام) به سوى صفّین مى رفتیم، چون به نینوا رسیدیم امیر مؤمنان(علیه السلام) فریاد زد: «اى اباعبداللَّه صبر كن! اى اباعبداللَّه صبر كن به شط فرات.»
عرض كردم: منظورتان از این سخنان چیست؟ فرمود: «روزى خدمت رسول خدا(صلى الله علیه و آله) رسیدم در حالى كه ایشان گریه مى كردند، پرسیدم چرا گریه مى كنید؟
فرمود: جبرئیل خبر كشته شدن حسین را در كنار شطّ فرات به من داد. سپس فرمود: آیا مى خواهى تربت پاكش را ببوسى؟» آنگاه مشتى از آن خاك را به من داد و من به آن خاطر مى گریستم.(1856)
همچنین نقل شده است كه: امیر مؤمنان(علیه السلام) به همراه دو نفر از اصحاب خود به صحراى كربلا رسید، چون وارد آن سرزمین شد گریست و فرمود: «این محلّ خوابیدن شتران ایشان است و این محلّ فرود آوردن بارهاى ایشان است، در اینجا خون ایشان ریخته مى شود خوشا به حال تو اى تربت! كه خونهاى دوستان خدا بر تو ریخته مى شود.»(1857)
گریه در خانه حمزه
حضرت حمزه عموى پیامبر(صلى الله علیه و آله) از مكه به مدینه مهاجرت كرده بود، و لذا كسى را نداشت، جنگ احد فرا رسید، حمزه در جنگ فعالانه شركت كرد و از سایر رزمندگان بهتر درخشید تا مظلومانه به فیض شهادت رسید.
و به همین مناسبت لقب «سیّدالشهداء» یعنى سالار شهیدان، را به او دادند.
جنگ احد به پایان رسید، خانواده شهدا در سوگ عزیزانشان نشسته بودند و با گریه هایشان خاطره آنان را بزرگ مى داشتند. پیامبر(صلى الله علیه و آله) از احد برگشت، وقتى به مدینه وارد شدند دیدند كه در خانه همه شهداء گریه هست جز خانواده حمزه. حضرت فقط یك جمله فرمود: «اما حمزة فلابواكى له؛ همه شهدا گریه كننده دارند جز حمزه كه گریه كننده ندارد.»
تا این جمله را فرمود، صحابه رفتند به خانه هایشان و گفتند: پیامبر(صلى الله علیه و آله) فرمود حمزه گریه كننده ندارد. ناگهان زنانى كه براى فرزندان خودشان یا شوهرانشان، یا پدرشان یا برادرشان مى گریستند، به احترام پیامبر و به احترام جناب حمزة بن عبدالمطلب، به خانه حمزه آمدند و براى آن جناب گریستند. و بعد از این دیگر سنّت شد، هر كس براى هر شهیدى كه مى خواست بگرید، اول مى رفت خانه جناب حمزه و براى او مى گریست.(1858)
یهودى خبیث
مى گویند: وقتى كه «ابوبكر» مُرد، خاندان او و از جمله «عایشه» كه دختر ابوبكر و همسر پیغمبر بود، گریه و شیون مى كردند. صداى شیون كه از خانه ابوبكر بلند شد، «عمر» پیغام داد كه به این زنها بگوئید ساكت شوند.
ساكت نشدند. دو مرتبه پیغام داد بگوئید ساكت شوند، اگر نه با تازیانه ادبشان مى كنم. هى پیغام پشت سر پیغام. به عایشه گفتند: عمر دارد تهدید مى كند و مى گوید گریه نكنید.
گفت: پسر خطاب را بگوئید بیاید تا ببینم چه مى گوید.
عمر به احترام عایشه آمد. عایشه گفت: چه مى گویى كه پشت سر هم پیغام مى دهى؟
گفت: من از پیغمبر شنیدم كه اگر كسى بمیرد و كسانش برایش بگریند، هر چه اینها بگریند او معذّب مى شود، گریه هاى اینها براى او عذاب است.
عایشه گفت: تو نفهمیده اى، اشتباه كرده اى، قضیه چیز دیگرى است، من مى دانم قضیه چیست؛ یك وقت مرد یهودى خبیثى مرده بود و كسانش براى او گریه مى كردند. پیغمبر(صلى الله علیه و آله) فرمود: در حالى كه اینها مى گریند، او دارد عذاب مى شود، نگفت گریه اینها سبب عذاب اوست بلكه گفت اینها دارند برایش مى گریند ولى نمى دانند كه او دارد عذاب مى شود. این چه ربطى به این مسئله؟! به علاوه اگر گریه كردن بر میّت حرام باشد، ما گناه مى كنیم چرا خدا یك بى گناه را عذاب كند؟! او چه گناهى دارد كه ما گریه كنیم و خدا او را عذاب كند؟!
عمر گفت: عجب! اینطور بوده مطلب؟!
عایشه گفت: بله اینطور بوده.
عمر گفت: اگر زنها نبودند، عمر هلاك شده بود!(1859)