فهرست کتاب


گنجینه معارف 3 (110 موضوع)

محمد رحمتی شهرضا

گریه رسول خدا(صلى الله علیه و آله)

رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در حجره امّ سلمه بود و به او فرمود: هیچكس را به دیدن من راه مده!
لحظاتى نگذشته بود كه امام حسین(علیه السلام) كه كودك خردسالى بود وارد شد، امّ سلمه نتوانست از ورود او جلوگیرى كند، پس به دنبال او وارد حجره شد و مشاهده كرد كه حسین (علیه السلام) روى سینه رسول خدا(صلى الله علیه و آله) قرار گرفته است.
رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در حالى كه اشك مى ریخت و چیزى در دست داشت خطاب به امّ سلمه فرمود: جبرئیل هم اكنون به من خبر داد كه فرزندم حسین(علیه السلام) كشته خواهد شد. پس تربتى را كه در دست داشت به او داد و فرمود: «این خاك را نگهدار، وقتى دیدى به خون تبدیل شده است، بدان كه او را كشته اند.»
امّ سلمه گفت: اى رسول خدا! از پروردگار عزّ و جلّ بخواهید كه او را حفظ كند.
رسول خدا(صلى الله علیه و آله) فرمود: «من درخواست كردم ولى به من وحى شد كه براى او درجه اى است كه هیچ كس به آن نمى رسد و شیعیانش را شفاعت مى كند و مهدى (علیه السلام) از فرزندان اوست، پس خوش به حال دوستان حسین، به خدا قسم كه شیعیان او روز قیامت رستگار خواهند شد.»(1855)

گریه امیر مؤمنان

عبداللَّه بن یحیى از پدرش نقل كرده است كه: با على(علیه السلام) به سوى صفّین مى رفتیم، چون به نینوا رسیدیم امیر مؤمنان(علیه السلام) فریاد زد: «اى اباعبداللَّه صبر كن! اى اباعبداللَّه صبر كن به شط فرات.»
عرض كردم: منظورتان از این سخنان چیست؟ فرمود: «روزى خدمت رسول خدا(صلى الله علیه و آله) رسیدم در حالى كه ایشان گریه مى كردند، پرسیدم چرا گریه مى كنید؟
فرمود: جبرئیل خبر كشته شدن حسین را در كنار شطّ فرات به من داد. سپس فرمود: آیا مى خواهى تربت پاكش را ببوسى؟» آنگاه مشتى از آن خاك را به من داد و من به آن خاطر مى گریستم.(1856)
همچنین نقل شده است كه: امیر مؤمنان(علیه السلام) به همراه دو نفر از اصحاب خود به صحراى كربلا رسید، چون وارد آن سرزمین شد گریست و فرمود: «این محلّ خوابیدن شتران ایشان است و این محلّ فرود آوردن بارهاى ایشان است، در اینجا خون ایشان ریخته مى شود خوشا به حال تو اى تربت! كه خونهاى دوستان خدا بر تو ریخته مى شود.»(1857)

گریه در خانه حمزه

حضرت حمزه عموى پیامبر(صلى الله علیه و آله) از مكه به مدینه مهاجرت كرده بود، و لذا كسى را نداشت، جنگ احد فرا رسید، حمزه در جنگ فعالانه شركت كرد و از سایر رزمندگان بهتر درخشید تا مظلومانه به فیض شهادت رسید.
و به همین مناسبت لقب «سیّدالشهداء» یعنى سالار شهیدان، را به او دادند.
جنگ احد به پایان رسید، خانواده شهدا در سوگ عزیزانشان نشسته بودند و با گریه هایشان خاطره آنان را بزرگ مى داشتند. پیامبر(صلى الله علیه و آله) از احد برگشت، وقتى به مدینه وارد شدند دیدند كه در خانه همه شهداء گریه هست جز خانواده حمزه. حضرت فقط یك جمله فرمود: «اما حمزة فلابواكى له؛ همه شهدا گریه كننده دارند جز حمزه كه گریه كننده ندارد.»
تا این جمله را فرمود، صحابه رفتند به خانه هایشان و گفتند: پیامبر(صلى الله علیه و آله) فرمود حمزه گریه كننده ندارد. ناگهان زنانى كه براى فرزندان خودشان یا شوهرانشان، یا پدرشان یا برادرشان مى گریستند، به احترام پیامبر و به احترام جناب حمزة بن عبدالمطلب، به خانه حمزه آمدند و براى آن جناب گریستند. و بعد از این دیگر سنّت شد، هر كس براى هر شهیدى كه مى خواست بگرید، اول مى رفت خانه جناب حمزه و براى او مى گریست.(1858)