اراده استوار مرحوم شیخ آقا بزرگ تهرانى
نقل شده است كه معظم له در سن 65 سالگى در اثر نقاهتى به پزشك مراجعه كرد، پزشك پس از معاینات اولیه مى گوید: علائمى از بیمارى سل در شما مشاهده مى شود كه براى پیشگیرى از توسعه آن نخست باید سیگار را ترك كنید.
علامه تهرانى جواب مى دهند: من تا حالا در استعمال سیگار مرتكب اشتباهى شده ام و بعد از این، این اشتباه بزرگ را تكرار نمى كنم و به شما قول مى دهم كه از همین لحظه سیگار را ترك كنم و از همان روز آن را ترك كرد و هر وقت میل به سیگار پیدا مى كرد یك عدد آب نبات در دهان مى گذاشت.(1752)
مردم عادت داده مى شدند كه هیچ چیزى بر خلاف میل خلیفه بر زبان نیاورند
مقام معظم رهبرى فرمودند: دوران خلافت مروانى و سفیانى و عباسى، دورانى بود كه ارزشهاى اسلامى از محتواى واقعى خودشان خالى شدند. صورتهایى باقى ماند؛ ولى محتواها، به محتواهاى جاهلى و شیطانى تبدیل شد. آن دستگاهى كه مى خواست انسانها را عاقل، متعبّد، مؤمن آزاد، و دور از آلایشها، خاضع عندالله و متكبر در مقابل متكبران تربیت كند و بسازد -كه بهترینش، همان دستگاه مدیریت اسلامى در زمان پیامبر(صلى الله علیه و آله) بود- به دستگاهى تبدیل شد كه انسانها را با تدابیر گوناگون، اهل دنیا و هوى و شهوات و تملق و دورى از معنویات و انسانهاى بى شخصیت و فاسق و فاسدى مى ساخت و رشد مى داد. متأسّفانه در تمام دوران خلافت اموى و عباسى، این طور بود.
در كتابهاى تاریخ، چیزهایى نوشتند كه اگر بخواهیم آنها را بگوییم، خیلى طول مى كشد از زمان خود معاویه هم شروع شد. معاویه را معروفش كردند، یعنى مورّخان نوشتند كه او آدمى حلیم و با ظرفیت بوده و به مخالفانش اجازه مى داده كه در مقابلش حرف بزنند و هر چه مى خواهند، بگویند البته در برهه اى از زمان و در اوایل كارش. نوشته اند این كه او چه طور اشخاص و رؤسا و وجوه و رجال را وادار مى كرد كه از عقاید و ایمان خودشان دست بكشند و حتى در راه مقابله با حق، تجهیز بشوند، اینها را خیلى ها ننوشته اند، البته باز هم در تاریخ ثبت است و همینهایى را هم كه ما الان مى دانیم باز یك عده نوشته اند.
مردمانى كه در آن دستگاهها پرورش پیدا مى كردند عادت داده مى شدند كه هیچ چیزى را برخلاف میل و هواى خلیفه، بر زبان نیاورند. این، چه جامعه اى است؟! این چه طور انسانى است؟! این چه طور اراده الهى و اسلامى در انسانهاست كه بخواهند مفاسد را اصلاح كنند و از بین ببرند و جامعه را جامعه اى الهى درست كند آیا چنین چیزى ممكن است؟ «جاحظ» و یا شاید «ابوالفرج اصفهانى» نقل مى كند كه معاویه در دوران خلافتش، با اسب به مكه مى رفت. یكى از رجال آن روز هم در كنار او بود. معاویه سرگرم صحبت با آن شخص بود. پشت سر اینها هم عده اى مى آمدند. معاویه در حال صحبت با آن شخص بود. پشت سر اینها هم عده اى مى آمدند. معاویه مفاخر اموى جاهلى خودش را نقل مى كرد كه در جاهلیت، این جا این طورى بود، آن طورى بود، پدر من -ابوسفیان- چنین كرد، چنان كرد. بچه ها هم در مسیر، بازى مى كردند و ظاهراً سنگ مى انداختند. در این بین، سنگى به پیشانى كسى كه كنار معاویه اسب مى راند و حركت مى كرد، خورد و خون جارى شد. او چیزى نگفت و حرف معاویه را قطع نكرد و تحمل كرد. خون، روى صورت و محاسنش ریخت. معاویه همین طور كه سرگرم صحبت بود، ناگهان به طرف این برگشت و دید خون روى صورت اوست. گفت: از پیشانى تو خون مى ریزد. آن فرد، در جواب معاویه گفت: خون؟! از صورت من؟! كو؟ كجا؟ وانمود كرد كه از بس مجذوب معاویه بوده، خوردن این سنگ و مجروح شدن پیشانى و ریختن خون را نفهمیده است!
معاویه گفت: عجب، سنگ به پیشانیت خورده، ولى تو نفهمیدى؟! گفت: نه، من نفهمیدم. دست زد و گفت: عجب خون؟! بعد به جان معاویه و یا به مقدسات قسم خورده كه تا وقتى تو نگفتى، شیرینى كلام تو نگذاشت كه بفهمم خون جارى شده است! معاویه پرسید: سهم عطیه ات در بیت المال، چقدر است؟ مثلاً گفت: فلان قدر. معاویه گفت: به تو ظلم كرده اند، این را باید سه برابر كنند!
این، فرهنگ حاكم بر دستگاه حكومت معاویه بود.(1753)
كنترل عادتها
شب پنج شنبه 28/8/66 در معیت برادر فاضل شیخ جواد ابراهیمى (دامت توفیقانه) به منزل استاد حسن زاده رفتیم تا -طبق قرار قبلى- ایشان را به مركز تحقیقات باقرالعلوم بیاوریم تا در جلسه گروه فلسفه دوستان شركت فرمایند.
درب منزل را زدیم، استاد تشریف آوردند، گفتیم تا شروع جلسه چند دقیقه اى فرصت هست، استاد فرمودند: پس بفرمایید داخل تا من هم آماده شوم. اتاقى كه وارد شدیم پر از كتاب بود، كتابهایى با جلدهاى چرمى قدیمى كه همگى روى زمین چیده شده بود، و لذا جاى كمى در اتاق براى نشستن باقى مانده بود. به هر حال به گوشه اى نشستیم. دو تا میز كوچك در دو طرف اتاق روى زمین گذاشته شده بود و روى هر یك نوشتجاتى دیده مى شد كه بعداً استاد فرمودند: یكى براى نوشت كتاب عیون مسائل است و دیگرى محل نوشتن درسهاى هیئت.
بنده خدمتشان عرض كردم: اگر مى خواهید كتاب ها را مرتب كنید، افتخار مى كنیم كه به شما كمك كنیم و براى این خدمت حاضریم. ایشان فرمودند: نه آقا جان، خیلى ممنونم، این ها ترتیبش همین است كه مى بینید، من قبلاً محلّ كار و مطالعه ام زیر زمین بود، اما خانواده و بچه ها گفتند كه آن جا براى شما ضرر دارد و مریض مى شوید، لذا كتاب هاى لازم را به این اتاق منتقل كردند.
قدرى میوه و گز در اتاق بود، استاد فرمودند: نمى دانم آقا چرا كسى از این ها نمى خورد، چند روز است كه همین جا مانده است، شماها اقلاً بخورید، سپس استاد رفتند و چایى آوردند، من سینى را از دست ایشان گرفتم یك چاى هم براى خودشان گذاشتم.
ایشان چند لحظه اى سر را پایین انداخته بودند و در حالت خاصى همراه با تفكّر ساكت بودند، سپس فرمودند: آقا این ها چه بوده اند، این علما و بزرگان گذشته چه طور موجوداتى بوده اند، چه مقدار این ها زحمت كشیده اند، چقدر كار كرده اند، نمى دانم، این ها فولاد بوده اند، از آهن و كوه هم سخت تر بوده اند، واقعاً انسان متحیّر مى ماند. واقعاً عجیب است!
وقتى چایى را خوردند، پس از چند لحظه اى كه در حال سكوت و فكر بودند فرمودند: هان، اشكال ما همین است، هر چه را چشم دید مى خواهیم و انجام مى دهیم. الآن من چایى نمى خواستم، اما چشمم افتاد كه شما مى خورید و روى عادت، من هم خوردم، همین است كه ماها كودنیم. این كه امام صادق(علیه السلام) فرمودند: «چیزى را كه طبع مایل و نیازمند نیست نخورید كه كودن بار مى آیید»، همین است. هر چیزى را به محض عادت و این كه چشممان افتاد، نباید بخوریم و بیاشامیم، این تنبلى ها و كودنى ها مال همین است. در پایان فرمودند: اصلاً این چایى ها چه اثرى دارند كه ما این قدر مى خوریم. سپس با لبخند شیرین خاصّى فرمودند: هذا الشّاى لایزید الاّ بولا!(1754)