اثر كتابهاى دینى
یكى از علماى ربانى فرموده بودند: از یكى از شهرهاى عراق به شهر دیگرى مى رفتم وقتى سوار قطار شدم داخل كوپه نشستم مسافرهاى دیگر، زنهاى بى حجاب بودند، دیدم باید این مسیر طولانى را با این زنهاى بى حجاب طى كنم، گفتم چه كنم كه محیط را عوض كنم، (چون آدم مسلمان وقتى در محیط گناه قرار گرفت باید سعى كند محیط را عوض كند.)
یادم آمد كه یك نسخه از صحیفه سجادیه را همراه دارم صحیفه را درآوردم، یكى از فرازهاى نورانىِ صحیفه را خواندم و چون اینها عرب بودند و زبان مادرى آنها بود، مفاهیم را درك مى كردند و مى فهمیدند.
دیدم كلمات نورانى صحیفه آنها را عوض كرد، یكى از آنها بلند شد یك روسرى سرش كرد، یكى دیگر چشمانش اشك آلود شد، خلاصه محیط عوض شد. بعد از اتمام دعاى صحیفه برگشتند به من گفتند: آقا این حرفها مال كى بود كه مهم بود؟
گفتم: كلمات نورانى صحیفه سجادیه امام زین العابدین(علیه السلام) است. گفتند: ما متأسفانه از این معارف محروم هستیم اگر مى شود این كتاب را به ما بدهید.
مى فرمود: با خواهش و تمنا این نسخه را از من به عنوان یادگار گرفتند.(1722)
مجلس و صحیفه كامله سجادیه
مرحوم حاج نورى در حكایت شصت و چهاردم نجم ثاقب از شرح من لا یحضره الفقیه ملا محمد تقى مجلسى نقل كرده كه فرموده است: من اوایل تلكیف براى تحصیل رضاى خدا زیاد كوشش مى كردم، به حدى كه مرا از ذكر خدا قرارى نبود تا اینكه در میان بیدارى و خواب دیدم كه صاحب الزمان صلوات الله علیه در مسجد جامع قدیم اصفهان كه الان محل درس من است، ایستاده پس بر آن جناب سلام كردم، قصد كردم كه پاى مباركش را ببوسم، ایشان مانع شدند؛ پس دست مباركش را بوسیدم، چند مسئله مشكل را از آن جناب پرسیدم كه یكى از آنها این بود كه من در نمازهاى خود وسوسه داشتم و با خود مى گفتم آنها آن طورى كه خداوند از من خواسته نیستند، قضاى آن نمازهاى را دوباره مى خواندم، با این حال به جا آوردن نماز شب براى من میسر نبود. از استاد خودم شیخ بهائى(رحمه الله) حكم آن را سؤال كردم، شیخ فرمود: یك نماز ظهر و عصر و مغرب به قصد نماز شب بجاى آور. من هم چنین مى كردم. پس از امام(علیه السلام) سؤال كردم كه نماز شب بجاى آورم؟ فرمود: نماز شب بجاآور و مانند آن نماز مصنوعى را به قصد نماز شب بجا نیاور و مسائل دیگرى پرسیدم كه اكنون در خاطرم نمانده. آنگاه عرض كردم: اى مولاى من، براى من میسر نمى شود كه همیشه به خدمت شما شرفیاب شوم و مسائل خود را بپرسم، پس به من كتابى عطا كن كه همیشه به آن عمل كنم. فرمود: من به تو بوسیله مولى محمد تاج كتابى عطا مى كنم (من او را در خواب مى شناختم) پس فرمود: برو آن كتاب را از او بگیر. پس از در مسجدى كه مقابل روى آن حضرت بود به سمت دار بطیخ كه محله ایست در اصفهان بیرون رفتم. چون به آن شخص رسیدم، او به من گفت تو را صاحب الامر نزد من فرستاده؟ گفتم آرى. پس از بغل خود كتاب كهنه اى بیرون آورد. چون آن را باز كردم معلوم شد كه كتاب دعا است. پس آن را بوسیدم و بر چشم خود گذاشتم به سوى صاحب الامر(علیه السلام) برگشتم كه ناگهان بیدار شدم و آن كتاب با من نبود. پس به علت از دست دادن آن كتاب تا طلوع صبح گریه كردم، چون از نماز صبح و تعقیب آن فارغ شدم، به فكرم چنین رسید كه مولى محمد همان شیخ بهائى است و اینكه حضرت او را به تاج تعبیر كرد به جهت شهرت او در میان علماست. پس به محل درس او در نزدیكى مسجد جامع بود رفتم.
دیدم كه مشغول مقابله صحیفه كامله است. پس ساعتى نشستم تا اینكه فراغت پیدا كرد. پس نزد شیخ رفتم و خواب خود را گفتم در حالى كه به علت از دست دادن آن كتاب گریه مى كردم. شیخ گفت: بر تو مژده باد به علوم الهیه و معارف یقینه و تمام آنچه همیشه مى خواستى. پس قلبم آرام نشد با گریه و تفكر بیرون رفتم. ناگهان بنظرم رسید كه به آن طرفى بروم كه در خواب رفته بودم چون به محله دار بطیخ رسیدم مرد صالحى را دیدم كه اسمش آقا حسن بود و لقبش تاج بود. پس به او سلام كردم، گفت: اى فلانى نزد من كتابهاى وقفى است كه هر طلبه اى مى گیرد به شرط وقف عمل نمى كند ولى تو عمل مى كنى، بیا و از آن كتابها هر چه مى خواهى بگیر. پس با او به كتابخانه اش رفتیم. كتاب اولى كه به من داد همان كتابى بود كه در خواب دیده بودم. پس شروع به گریه و ناله كردم گفتم همین كتاب مرا بس است. آن وقت نزد شیخ آمدم و شروع كردم به مقابله با نسخه او كه جد پدر او نوشته بود. از نسخه شهید(قدس سره) و شهید(قدس سره) نسخه خود را از روى نسخه عمیدالروسا و ابن سكوم نوشته بود و با نسخه ابن ادریس بدون واسطه یا به یك واسطه مقابله كرده بود و نسخه اى كه حضرت صاحب الامر(علیه السلام) به من عطا فرموده از خط شهید(قدس سره) نوشته بود و نهایت موافقت با آن را داشت. بعد از آنكه از مقابله فارغ شدم، مردم در نزد من شروع به مقابله كردند و به بركت عطاى امام زمان(علیه السلام) صحیفه كامله در بلاد من مانند آفتاب طلوع كرد و آنچه خداوند به من عطا فرمود از بركت صحیفه حساب نداریم.(1723)
علامه طنطاوى جوهرى
در سال 1353 ه ق مرجع فقید شیعه حضرت آیت الله العظمى مرعشى نجفى(رحمه الله) نسخه اى از كتاب شریفه صحیفه سجادیه را براى علامه معاصر مؤلّف تفسیر طنطاوى (مفتى اسكندریه) به «قاهره» فرستاد. وى در پاسخ چنین نگاشت: نامه گرامى مدتى پیش به ضمیمه كتاب صحیفه سجادیه از كلمات امام زاهد اسلام، على زین العابدین، ابن امام حسین شهید، ریحانة مصطفى رسید. كتاب را با دست تكریم گرفتم و آن را كتابى یگانه یافتم كه مشتمل بر علوم و معارف و حكمت هایى است كه در غیر آن یافت نمى شود. حقّاً كه این از بدبختى است ما (اهل سنّت) تاكنون به این اثر گرانبهاى جاوید از میراثهاى نبوت و اهل بیت دست نیافته ایم. من هرچه در آن مطالعه و دقت مى كنم مى بینم كه آن بالاتر از كلام مخلوق و دون كلام خالق است، راستى چه كتاب كریمى است!
سپس علامه طنطاوى جوهرى از مرحوم آیت الله العظمى مرعشى نجفى رضوان الله تعالى علیه سؤال مى نماید كه آیا كسى از علماى اسلام آن را شرح كرده؟ و آیا چیزى از آن شروح نزد شما یافت مى شود یا نه؟ مرجع فقید شیعه در پاسخ سؤال نامبرده، شارحین را كه مى شناخته نام مى برد و كتاب ریاض السالكین را جهت ایشان ارسال مى فرمایند. معظم له در جواب مى نویسد كه آماده اى براى این صحیفه گرامى شرحى بنویسى و پیرامون كتاب «ریاض السالكین» نیز چنین اظهار نظر مى كند كه در باب خود از كتب بى نظیر بود.(1724)