فهرست کتاب


گنجینه معارف 3 (110 موضوع)

محمد رحمتی شهرضا

مذمّت از شراب

امّ خالد معبدیّه محضر مقدس امام صادق(علیه السلام) وارد شد و عرض كرد: فداى شما شوم اى پسر رسول خدا! بر من مرضى عارض شده و از شكم من صداهائى درمى آید.
به طبیب حاذقى مراجعه نمودم او مرا به آشامیدن نبیذ كه یك قِسمى از شراب است با قاووت امر نموده، ولى من از خوردن آن توقف نمودم زیرا دانستم شما از آن كراهت دارید و آن را حرام و بد مى دانید و براى همین خدمت شما آمدم و در این باب از شما سؤال كنم. شما چه دستورى مى دهید؟
امام صادق(علیه السلام) فرمود: «چه چیز مانع شد تو را كه از آن نخورى؟»
اُمّ خالد گفت: من در دین خود قلاّده طاعت شما را به گردنم انداخته ام تا روز قیامت بگویم جعفر بن محمد(علیه السلام) مرا امر و نهى كرد.
حضرت رو كرد به ابوبصیر كه راوى این حدیث است و فرمود: «اى ابوبصیر! آیا گوش نمى دهى به حرف این زن و مسائل او. سپس به آن زن فرمود: نه بخدا اذن نمى دهم تو را در خوردن یك قطره از آن. زیرا پشیمان خواهى شد از خوردن آن، وقتى كه جانت به اینجا برسد (اشاره به حنجره و گلوى مبارك نمود و سه دفعه تكرار فرمود) سپس فرمود: فهمیدى چه گفتم؟»(1611)

قاتل یحیى زنازاده بود

در زمان حضرت یحیى پیغمبر(علیه السلام) پادشاهى بود به نام هیرودیس كه به یحیى علاقه مند و او را مرد عادل، و رعایت حال او را مى نمود.
وقتى پادشاه با زنى زانیه رابطه داشت آن زن كه كمى پیر شد، دختر خود را آرایش كرد و نزد شاه جلوه مى داد تا عاشق او شد، خواست با او ازدواج كند. از یحیى پیغمبر سؤال كرد ایشان طبق دین مسیح آن را جایز ندانست. از اینجا كینه یحیى به دل زن رسوخ كرد.
مادر دختر وقتى پادشاه را مست شراب دید، دختر را آرایش كرده به نزدش فرستاد و پادشاه از او كام خواست او گفت: به شرط آنكه سر یحیى را از بدنش جدا كنى و شاه قبول كرد. به دستورش سر از بدن یحیى جدا كردند.
طبق نقل دیگر پادشاه قصد داشت با دختر خواهر یا دختر برادرش به نام هیرودیا ازدواج كند كه یحیى نهى كرد، و حاجت دختر از پادشاه قتل یحیى بود.
امام باقر(علیه السلام) فرمود: «قاتل یحیى فرزند زنا بود همانطور كه قاتل على(علیه السلام) و حسین بن على(علیه السلام) زنازاده بودند.»
چون یحیى به قتل رسید، خداوند بخت النصر (یا كردوس از پادشاهان بابل را) بر بیت المقدس مسلط كرد و هفتاد هزار نفر از آنان را كشت تا خون یحیى از جوشش ایستاد.(1612)

شعر

(ابلیس شبى رفت به بالین جوانى
آراسته با شكل مهیبى سر و بر را
گفتا كه منم مرگ وگر خواهى زنهار
باید بگزینى تو یكى زین سه خطر را
یا آن پدر پیر غمین را بكشى زار
یا بشكنى از خواهر خود سینه و سر را
یا خود ز مىِ ناب بنوشى دو سه ساغر
تا آنكه بپوشم ز هلاك تو نظر را
لرزید از این بیمْ جوان بر خود و جا داشت
كز مرگ فتد لرزه به تن، ضیغم(1613) نر را
گفتا نكنم با پدر و خواهر این كار
لكن به مى از خویش كنم دفع ضرر را
جامى دو سه مى خورد و چو شد خیره ز مستى
هم خواهر خود را زد و هم كشت پدر را...)
اى كاش شود خشك پىِ تاك، خداوند
زین مایه شر، حفظ كند نوع بشر را «ایرج میرزا»
یكى بَد نهال است خَمر اى برادر
كه برگش همه ننگ و عار است بارش
«ناصر خسرو»
مِىْ، چنانت كُنَد به نادانى
كه بُزِ ماده را پَرى دانى
«اوحدى»