در پیرى
من موى خویش را نه از آن مى كنم سیاه
تا باز نوجوان شوم و نو كنم گناه!
چون جامه ها به وقت مصیبت سیه كنند
من موى از مصیبت پیرى كنم سیاه!(1584)
آرزوى جوانى
مردى از دوستِ خود پرسید: آیا تا به حال كه شصت سال از عمرت مى گذرد به یكى از آرزوهاى جوانیت رسیده اى؟ گفت: آرى! فقط به یكى! و آن هم این كه هنگامى كه پدرم موهاىِ سرم را كشیده و مرا تنبیه مى كرد، آرزو مى كردم كه اى كاش به هیچ وجه مو نداشتم و امروز، بحمداللَّه، به این آرزویم رسیده ام!
حكیم و جوان خودخواه
یكى از حكماء جوانى را دید كه پوست پلنگى بر زین اسب خود انداخته و با كمال تبختر راه مى پیماید و خودى مى نماید. حكیم گفت: این پوستى كه بر پشت پلنگ نگذاشتند بر زین اسب تو چگونه خواهند گذاشت؟!