فهرست کتاب
خسیسى رو به دوستش كرد و گفت: امروز جان یك نفر را از مرگ نجات دادم. دوستش با تعجّب گفت: بعیده كه بتونى این كار رو بكنى. خسیس گفت: باور كن، گدایى به من گفت: اگر به من هزار تومان بدهى از خوشحالى مى میرم، من هم به او ندادم.