امام جواد(علیه السلام) و دستور مدارا با پدر
بكر پسر صالح مى گوید: من دامادى داشتم به امام جواد(علیه السلام) نامه اى نوشت و در آن اظهار داشت كه پدرم دشمن اهل بیت است و عقیده فاسد دارد، با من هم بدرفتارى مى كند و خیلى اذیتم مى نماید.
سرورم! نخست از تو مى خواهم براى من دعا كنى! ضمناً نظر تو در این باره چیست؟ آیا علیه او افشاگرى كنم و عقیده فاسد و رفتار زشت او را براى دیگران بیان كنم؟ یا با او مدارا نموده و خوش رفتار باشم؟
امام جواد(علیه السلام) در پاسخ نوشت: «مضمون نامه تو و آنچه كه راجع به پدر خود نوشته بودى فهمیدم، البته به خواست خداوند من از دعاى خیر تو غفلت نمى كنم اما این را هم بدان مدارا و خوش رفتارى براى تو، بهتر از افشاگرى و پرده درى است و نیز بدان با هر سختى، آسانى است. شكیبا باش و عاقبت نیكو اختصاص به پرهیزگاران دارد. خداوند تو را در دوستى اهل بیت ثابت قدم بدارد! ما و شما در پناه خداوند هستیم و پروردگار نیز پناهندگان خود را نگهدارى مى كند.»
بكر مى گوید: پس از آن خداوند قلب پدر دامادم را چنان دگرگون ساخت كه دوستدار اهل بیت شد و به پسرش هم محبت نمود.(1342)
با دوستان، مدارا
رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در حالى كه نشسته بودند، ناگهان لبخندى بر لبانشان نقش بست، به طورى كه دندان هایشان نمایان شد! از ایشان علت خنده را پرسیدند، فرمود: «دو نفر از امت من مى آیند و در پیشگاه پروردگار قرار مى گیرند؛ یكى از آنان مى گوید: خدایا! حق مرا از ایشان بگیر! خداوند متعال مى فرماید: «حقّ برادرت را بده!» عرض مى كند: خدایا! از اعمال نیك من چیزى نمانده متاعى دنیوى هم كه ندارم. آنگاه صاحب حق مى گوید: پروردگارا! حالا كه چنین است از گناهان من بر او بار كن!»
پس از آن اشك از چشمان پیامبر(صلى الله علیه و آله) سرازیر شد و فرمود: «آن روز، روزى است كه مردم احتیاج دارند گناهانشان را كسى حمل كند. خداوند به آن كس كه حقش را مى خواهد مى فرماید: «چشمت را برگردان، به سوى بهشت نگاه كن، چه مى بینى؟» آن وقت سرش را بلند مى كند، آنچه را كه موجب شگفتى اوست از نعمت هاى خوب مى بیند، عرض مى كند: پروردگارا! اینها براى كیست؟
مى فرماید: «براى كسى است كه بهایش را به من بدهد.»
عرض مى كند: چه كسى مى تواند بهایش را بپردازد؟
مى فرماید: «تو.»
مى پرسد: چگونه من مى توانم؟
مى فرماید: «به گذشت تو از برادرت.»
عرض مى كند: خدایا! از او گذشتم.
بعد از آن، خداوند مى فرماید: «دست برادر دینى ات را بگیر و وارد بهشت شوید!»
آن گاه رسول خدا(صلى الله علیه و آله) فرمود: «پرهیزكار باشید و مابین خودتان را اصلاح كنید!»(1343)
اینگونه باشیم!
على بن عیسى اربلى(قدس سره) در كتاب كشف الغمه به سند خود از ابى سعید خدرى روایت كرده كه روزى على بن ابیطالب(علیه السلام) مختصرى به عنوان قیلوله خوابید و چون برخاست به فاطمه(علیها السلام) فرمود: اى فاطمه! آیا غذایى پیش تو هست كه مرا بدان سیر كنى؟ فاطمه عرض كرد: نه! سوگند به آن خدایى كه پدرم را به نبوّت و تو را به وصیّت گرامى داشته امروز چیزى كه بتوانم بدان تو را سیر كنم ندارم و بلكه دو روز است كه غذایى جز همان كه براى تو مى آوردم در خانه نبود و من تو را بر خود و دو فرزندم حسن و حسین(علیهماالسلام) مقدم مى داشتم و آن غذا را براى تو مى آوردم! على(علیه السلام) فرمود: اى فاطمه چرا به من خبر ندادى تا براى شما چیزى تهیه كنم؟ فاطمه(علیها السلام) عرض كرد: اى ابوالحسن از خداى خود شرم داشتم چیزى از تو بخواهم و تو را به چیزى تكلیف كنم كه قدرت آن را ندارى.(1344)