غلام سخن چین
شخصى براى خرید غلام به بازار برده فروشان رفت. عبدى را به او نشان دادند و گفتند: این برده هیچ عیبى ندارد، جز آنكه سخن چین است. او پذیرفت و عبد را با آن عیب خریدارى كرد و به منزل برد. بعد از گذشت چند روز آن عبد به همسر مولاى خود گفت: شوهرت تو را دوست نمى دارد و مى خواهد زن دیگرى بگیرد، اگر بخواهى من او را برایت سِحر مى كنم به شرط آنكه چند تار از موهاى او را برایم بیاورى؟
زن گفت: چطور موى او را برایت بیاورم؟ غلام گفت: وقتى كه خوابید با تیغ مقدارى از موهایش را قطع كن و بیاور تا كارى كنم كه به تو علاقمند شود!
سپس نزد شوهر او رفت و گفت: زن تو دوستى پیدا كرده و مى خواهد تو را به قتل برساند مواظب باش تا قضیه را بفهمى. مرد خود را بخواب زده بود كه زن با تیغ وارد شد. مرد به گمان اینكه او قصد قتلش را دارد از جا برخاست و زن را به قتل رسانید.
اقوام زن كه از قضیه مطلع شدند، همگى آمدند و آن مرد را به قتل رساندند. قبیله آن مرد هم به مقابله با اقوام زن پرداختند و جنگ و جدال و قتل و خونریزى بین دو طایفه به راه افتاد و تا مدتها خصومت و درگیرى بین آنها وجود داشت.(1275)
عكس العمل امام(علیه السلام)
عمرو بن نعمان جعفى گفت: امام صادق(علیه السلام) را دوستى بود كه هرجا حضرت مى رفت از او جدا نمى شد. وقتى حضرت به محلّى به نام حذائین مى رفتند، او و غلامش دنبال حضرت مى آمدند.
آن شخص دید غلامش دنبالش نیست. تا سه بار توجه كرد او را ندید. مرتبه چهارم او را دید و گفت: اى پسر زن بدكار! كجا بودى؟!
امام(علیه السلام) با شنیدن این كلمه دست مباركش را بر پیشانى زد و فرمود: «سبحان الله، به مادرش اسناد بد دادى، من تو را باورع مى پنداشتم، اكنون مى بینم ورعى ندارى.»
عرض كرد: فدایت شوم، مادرش سندیه و مشترك است (مانعى از این اسناد ندارد). فرمود: «آیا نمى دانى كه هر امتى را نكاحى هست، از من دور شو!»
راوى حدیث گوید: دیگر او را ندیدم با حضرت راه برود، تا اینكه مردن بین ایشان جدایى افكند.(1276)
شعر
بوى حرص و بوى كبر و بوى آز
در سخن گفتن بیاید چون پیاز(1277)
سخن، پدید كند كز من و تو مردم كیست
كه بى سخن، من و تو، هر دو نقش دیواریم(1278)
مى شود چون ز سخن، گوهر هر كس پیدا
بگشا لب به شكرریزى و بِنما گوهر(1279)
هر چه به دل هست ز پاك و پلید
در سخن آید اثر آن پدید(1280)
اى زبان! تو بس زیانى مَر مرا
چون تویى گویا، چه گویم مر تو را
اى زبان! هم آتشى، هم خِرمنى
چند از این آتش در این خرمن زنى(1281)
خردمند باش و بى آزار باش
همیشه زبان را نگهدار باش(1282)
زبان بند كردن به صد قِید و بند
بسى بِهْ ز گفتار ناسودمند(1283)
نبیست در عالمِ ایجاد، به جز تیغ زبان
بى گناهى كه سزاوار به حبس ابد است(1284)