فهرست کتاب


گنجینه معارف 3 (110 موضوع)

محمد رحمتی شهرضا

اسیر عراقى

یه عراقى زنگ مى زنه به قرارگاهِشون كه من تنهایى 10 تا ایرانى رو اسیر كردم. بهش مى گن آفرین بیارِشون عقب. میگه نیرو بفرستین تنهایى نمى تونم اصلاً حرف گوش نمى دن! مى خوان منو با خودِشون ببرن. مى گن عیب نداره خونسردى خودت رو حفظ كن، دستت رو بذار رو سرت و بگو الموت للصّدام!

دقت

آیات