قرعه براى شهادت
در سفینة البحار، داستانى از مردى به نام «خشیمه» و یا «خثیمه» نقل مى كند كه چگونه پدر و پسرى براى نوبت گرفتن در شهادت با یكدیگر منازعه داشتند. مى نویسد كه هنگامى كه جنگ بدر پیش آمد، این پسر و پدر با همدیگر مباحثه و مشاجره داشتند: پسر مى گفت من مى روم به جهاد و تو در خانواده بمان و پدر مى گفت: خیر، تو بمان من مى روم به جهاد. آخرش قرعه كشى كردند، و قرعه به نام پسر درآمد او رفت و شهید شد. بعد از مدّتى پدر، پسر را در عالم رؤیا دید كه در سعادت خیره كننده اى است و به مقامات عالى نائل آمده است، به پدر گفت: پدر جان! اِنَّهُ قَدْ وَعَدَنِى رَبّى حَقّاً؛ آنچه كه خدا به ما وعده داده بود، همه حق و همه راست بود»؛ خداوند به وعده خود وفا كرد. پدر پیر آمد خدمت رسول اكرم(صلى الله علیه و آله) عرض كرد: یا رسول الله! اگر چه من پیر شده ام، اگر چه استخوان هاى من ضعیف و سست شده است، امّا خیلى آرزوى شهادت دارم، یا رسول الله! من آمدم از شما خواهش كنم، دعا كنید كه خدا به من شهادت روزى كند. پیغمبر اكرم(صلى الله علیه و آله) دعا كرد: «خدایا براى این بنده مؤمنت شهادت روزى فرما». یك سال طول نكشید كه جریان احد پیش آمد و این مرد در اُحُد شهید شد.(1078)
پایم در بهشت ماند!
مرحله سوم عملیات محرم در منطقه جنوب غربى كشور -محور شمال فكه- به وقوع پیوست. ساعت 11 شب بود. رمز مقدس «یا زینب ((علیها السلام))» در میان بى سیم گروه ها پیچید و نوید پیروزى را سر داد. برادران جان بركف گروه تخریب مشغول پاكسازى معبر بودند و راه را براى هم رزمان خود باز مى كردند كه ناگهان با صداى انفجارى سكوت شكسته شد و با عجله خود را به محل انفجار رساندم. حسین را مشاهده كردم كه غرق در خون لبخندى بر لب دارد. تعجّب كردم با خود گفتم: نكند خواب مى بینم، به او گفتم: چرا مى خندى؟ در جواب گفت: در حال خنثى كردن مین، بهشت پیش چشمم مجسّم شد، خواستم داخل شوم، پایم را كه درون بهشت گذاشتم، در بسته شد! و پایم در بهشت ماند ولى خودم را راه ندادند. در این میان نگاهم به پاى قطع شده حسین افتاد. درونم پر از آشوب بود روحیه والاى او به شدّت مرا تحت تأثیر قرار داد و با خود گفتم: این ها واقعاً یاران صدیق امامند.(1079)
شعر
به مى، سجّاده رنگین كن گرت پیر مُغان گوید:
كه سالك، بى خبر نبوَد ز راه و رسمِ منزل ها
«حافظ»
دیدى كه خون ناحقِ پروانه، شمع را
چندان امان نداد كه شب را سحر كند
«حكیم شفایى»
به خون، اى برادر میالاى دست
كه بالاى دست تو هم دست هست
«تاریخ گزیده»
چون دشمن به جنگ تو یازید چنگ
شود چیره گر سستى آرى به جنگ
«اسدى»
حاضر به جنگ باش، اگر صلحت آرزوست. «امثال و حكم دهخدا»