غذاى بهشتیان
مرحوم علّامه محمد باقر مجلسى در كتاب حلیة المتقین چنین مى نویسد: در حدیث معتبرى منقول است كه پسر برادر شهاب (بن عبدربّه) به حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) شكایت كرد از دردها و امتلا (=پُرى) و فساد معده، حضرت فرمود كه چاشت و شام بخور و در میان (این دو) دیگر چیزى مخور. زیرا كه خداوند عالمیان در وصف طعام اهل بهشت مى فرماید: «لَهم رِزقُهُم فیها بُكرَةً و عشیّاً(1046)؛ (در آن بهشت) روزىِ آن ها صبح و شام (بى هیچ رنج) به آنها مى رسد.»
ترجمه اش این است كه مهیّاست براى اهل بهشت روزى ایشان در بهشت، در بامداد و پسین یا خفتن.(1047)
نه چندان بخور كز دهانت برآید
شیخ اجلّ سعدى شیرین سخن چنین حكایت كند: یكى از حكما پسر را نهى همى كرد از بسیار خوردن كه سیرى مردم را رنجور كند. گفت: اى پدر! گرسنگى خلق را بكشد. نشنیده اى كه ظریفان (=شوخ طبعان) گفته اند: به سیرى مردن بهْ كه گرسنگى بردن؟ پدر گفت: اندازه نگهدار. «كُلوا و اشْرَبوا و لا تُسرِفوا(1048)؛ بخورید و بیاشامید ولى اسراف نكنید.»
سفره خلیفه
شریك بن عبداللّه نخعى از فقهاى معروف قرن دوم هجرى به علم و تقوا معروف بود. مهدى بن منصور خلیفه عباسى علاقه فراوان داشت كه منصب (قضا) را به او واگذار كند، ولى شریك بن عبداللّه، براى آنكه خود را از دستگاه ظلم دور نگه دارد زیر این بار نمى رفت. و نیز خلیفه علاقه مند بود كه شریك را معلم خصوصى فرزندان خود قرار دهد تا به آنها علم حدیث بیاموزد، شریك این كار را نیز قبول نمى كرد و به همان زندگى آزاد و فقیرانه اى كه داشت قانع بود.
روزى خلیفه او را طلبید و به او گفت: باید امروز یكى از این سه كار را قبول كنى، یا عهده دار منصب (قضا) بشوى، یا كار تعلیم و تربیت فرزندان مرا قبول كنى، یا آنكه همین امروز نهار با ما باشى و بر سر سفره ما بنشینى.
شریك با خود فكرى كرد و گفت، حالا كه اجبار و اضطرار است، البته از این سه كار، سومى بر من آسانتر است.
خلیفه ضمناً به مدیر مطبخ دستور داد كه امروز لذیذترین غذاها را براى شریك تهیه كن. غذاهاى رنگارنگ از مغز استخوان آمیخته به نبات و عسل تهیه كردند و سر سفره آوردند.
شریك كه تا آن وقت همچو غذایى نخورده و ندیده بود، با اشتهاى كامل خورد. خوانسالار آهسته بیخ گوش خلیفه گفت: به خدا قسم كه دیگر این مرد روى رستگارى نخواهد دید.
طولى نكشید كه دیدند شریك هم عهده دار تعلیم فرزندان خلیفه شده و هم منصب (قضا) را قبول كرده و برایش از بیت المال مقررى نیز معین شد.
روزى با متصدّى پرداخت حقوق حرفش شد، متصدّى به او گفت: تو كه گندم به ما نفروخته اى كه این قدر سمجامت مى كنى؟
شریك گفت: چیزى از گندم بهتر به شما فروخته ام، من دین خود را فروخته ام.(1049)