حقّ القلم
علاّمه سیّد محمّد حسین طباطبایى مى فرمودند: من دستنویس جلد اوّل تفسیر المیزان را به چاپخانه بردم. مسئول چاپخانه گفت: خطّ شما را حروفچین هاى ما نمى توانند بخوانند باید بازنویسى شود. من این كار را به چند نفر از شاگردانم، محوّل كردم آنها این كار را انجام دادند و دست نویس هاى جدید را به من تحویل دادند. من نیز در قبال زحمتشان به آنها حقّ القلم دادم ولى آنان امتناع كردند. به آنها گفتم: درست است كه من استاد شما هستم اما من بهره كشى را تحت هر عنوان باشد كارى ناپسند مى دانم، مجّانى و حتّى ارزان كار كشیدن، بیگارى گرفتن است. من باید حقّ القلم شما را بدهم. خواهش مى كنم رودرواسى نكنید. بالاخره آنها از گرفتن حقّ القلم امتناع كردند.(984)
قرض مقروض را پرداخت
امام زین العابدین(علیه السلام) روزى به عیادت محمد بن اسامة كه مریض بود، رفتند و محمد را گریان دیدند. به او فرمودند: حالت چطور است؟ عرض كرد: قرض دارم (و ناراحت بدهى خود هستم)! امام فرمود: «چه مقدار مقروض هستى!» گفت: پانزده هزار دینار؛ فرمود: «همه آن قرض را مى پردازم» و قرض او را پرداخت.(985)
همسایه نو
مرد انصارى خانه جدیدى در یكى از محلات مدینه خرید و به آنجا منتقل شد، تازه متوجه شد كه همسایه ناهموارى نصیب وى شده است. به حضور رسول اكرم(صلى الله علیه و آله) آمد و عرض كرد: در فلان محله، میان فلان قبیله، خانه اى خریده ام و به آنجا منتقل شده ام، متأسّفانه نزدیكترین همسایگان من شخصى است كه نه تنها وجودش براى من خیر و سعادت نیست، از شرش نیز در امان نیستم. اطمینان ندارم كه موجبات زیان و آزار مرا فراهم نسازد.
رسول اكرم(صلى الله علیه و آله) چهار نفر: على(علیه السلام) ، سلمان ابوذر و شخصى دیگر را كه گفته اند مقداد بوده است مأمور كرد، با صداى بلند در مسجد به عموم مردم از زن و از مرد ابلاغ كنند كه هركس همسایگانش از آزار او در امان نباشند ایمان ندارد. این اعلام در سه نوبت تكرار شد. بعد رسول اكرم(صلى الله علیه و آله) با دست خود به چهار طرف اشاره كرد و فرمود: «از هر طرف تا چهل خانه همسایه محسوب مى شوند.»(986)