فهرست کتاب


گنجینه معارف 3 (110 موضوع)

محمد رحمتی شهرضا

راهنمایى اجنّه

«عَنْ أَبِى حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ حَوْضِ زَمْزَمَ فَأَتَانِی رَجُلٌ فَقَالَ لِی لَا تَشْرَبْ مِنْ هَذَا الْمَاءِ یَا أَبَا حَمْزَةَ فَإِنَّ هَذَا یَشْتَرِكُ فِیهِ الْجِنُّ وَ الْإِنْسُ وَ هَذَا لَا یَشْتَرِكُ فِیهِ إِلَّا الْإِنْسُ قَالَ فَتَعَجَّبْتُ مِنْ قَوْلِهِ وَ قُلْتُ مِنْ أَیْنَ عَلِمَ هَذَا قَالَ ثُمَّ قُلْتُ لِأَبِى جَعْفَرٍ(علیه السلام) مَا كَانَ مِنْ قَوْلِ الرَّجُلِ لِى فَقَالَ(علیه السلام) لِى إِنَّ ذَلِكَ رَجُلٌ مِنَ الْجِنِّ أَرَادَ إِرْشَادَكَ؛(854) ابوحمزه ثمالى مى گوید: در كنارِ حوضِ زمزم ایستاده بودم كه مردى به سویَم آمد و گفت: اى ابا حمزه! از این آب نخور! چون جنّ و انس در آن شریكند؛ از این آب بخور كه فقط انسان ها از آن خورده اند. از گفتارِ این مرد تعجّب كردم و آنچه را كه رخ داده بود به امام باقر(علیه السلام) گفتم. حضرت در جواب فرمودند: این مرد از جنّ بود و مى خواست تو را راهنمائى كند.»

تذكّر امام

«قال على(علیه السلام) : إِذَا خَلَعَ أَحَدُكُمْ ثِیَابَهُ فَلْیُسَمِّ لِئَلَّا یَلْبَسَهَا الْجِنُّ فَإِنَّهُ إِذَا لَمْ یُسَمِّ عَلَیْهَا لَبِسَهَا الْجِنُّ حَتَّى یُصْبِحَ؛(855) امام على(علیه السلام) : وقتى یكى از شما لباسش را در آورد، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ بگوید، كه اگر این كار را نكند، آن را اجنّه تا صبح مى پوشد.»

همراهى جنّیان با امامان(علیهم السلام)

«عَنْ سَدِیرٍ الصَّیْرَفِیِّ قَالَ أَوْصَانِی أَبُو جَعْفَرٍ(علیه السلام) بِحَوَائِجَ لَهُ بِالْمَدِینَةِ فَخَرَجْتُ فَبَیْنَا أَنَا بَیْنَ فَجِّ الرَّوْحَاءِ عَلَى رَاحِلَتِى إِذَا إِنْسَانٌ یَلْوِی ثَوْبَهُ قَالَ فَمِلْتُ إِلَیْهِ وَ ظَنَنْتُ أَنَّهُ عَطْشَانُ فَنَاوَلْتُهُ الْإِدَاوَةَ فَقَالَ لِى لَا حَاجَةَ لِى بِهَا وَ نَاوَلَنِى كِتَاباً طِینُهُ رَطْبٌ قَالَ فَلَمَّا نَظَرْتُ إِلَى الْخَاتَمِ إِذَا خَاتَمُ أَبِى جَعْفَرٍ(علیه السلام) فَقُلْتُ مَتَى عَهْدُكَ بِصَاحِبِ الْكِتَابِ قَالَ السَّاعَةَ وَ إِذَا فِى الْكِتَابِ أَشْیَاءُ یَأْمُرُنِى بِهَا ثُمَّ الْتَفَتُّ فَإِذَا لَیْسَ عِنْدِی أَحَدٌ قَالَ ثُمَّ قَدِمَ أَبُو جَعْفَرٍ(علیه السلام) فَلَقِیتُهُ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ رَجُلٌ أَتَانِى بِكِتَابِكَ وَ طِینُهُ رَطْبٌ فَقَالَ یَا سَدِیرُ إِنَّ لَنَا خَدَماً مِنَ الْجِنِّ فَإِذَا أَرَدْنَا السُّرْعَةَ بَعَثْنَاهُمْ وَ فِى رِوَایَةٍ أُخْرَى قَالَ إِنَّ لَنَا أَتْبَاعاً مِنَ الْجِنِّ كَمَا أَنَّ لَنَا أَتْبَاعاً مِنَ الْإِنْسِ فَإِذَا أَرَدْنَا أَمْراً بَعَثْنَاهُمْ؛(856) سدیر صیرفى گفته است: امام باقر(علیه السلام) سفارش هایى در مدینه داشتند كه به من فرمودند تا آن ها را به جا آورم. من از مكّه به سوىِ مدینه حركت كردم. وقتى در راه بر شترم سوار بودم، ناگاه انسانى را دیدم كه لباسش را، براىِ جلب نظرِ من حركت مى دهد. راهَم را به سوىِ او كج كردم و گمان بردم كه وى تشنه است. پس ظرفِ آبَم را به او دادم ولى او به من گفت: مرا به آن نیازى نیست. سپس نامه اى به من داد كه جوهرش تازه بود. وقتى به مهرش نگریستم، مُهرِ حضرت باقر(علیه السلام) را دیدم. پس گفتم چه زمانى با صاحبِ این نامه بودى؟ گفت: هم اكنون! به نامه كه نگریستم فرمانهایى به من داده بودند. سپس سر برداشتم و دیدم كسى نزدِ من نیست. او مى گوید: سپس امام باقر(علیه السلام) به مدینه آمد و من به زیارتِ ایشان رفتم و عرض كردم: جانم به فدایت! مردى نامه شما را برایَم آورد و هنوز جوهرِ آن تازه بود و به اصطلاح خشك نشده بود. حضرت(علیه السلام) فرمودند: اى سدیر! ما خدمتگزارانى از جنّیان داریم كه وقتى براىِ كارى شتاب داریم به سراغِشان مى فرستیم و در روایتِ دیگرى فرموده است: ما پیروانى از جنّیان داریم، چنانكه پیروانى از انسان داریم. وقتى كارى داشتیم به سراغِشان مى فرستیم.»