فهرست کتاب


گنجینه معارف 3 (110 موضوع)

محمد رحمتی شهرضا

قرآن را غلط مى خواند و افتخار مى كرد

بنى امیه به انتشار دین اسلام اهمیت نمى دادند و از پیروزى ها غنیمت و اموال مى خواستند، از آن رو در زمان آنان انتشار اسلام در جاهاى دوردست مانند تركستان و هند متوقف ماند، در صورتى كه مردم آن نواحى به اسلام تمایل داشتند و بدرفتارى خلفاى اموى آنان را از اسلام بیزار مى كرد و همین كه مختصر محبتّى مى دیدند، مسلمان مى شدند و سپس از بیداد مأمورین متنفر شده مرتد مى گشتند!
عده اى چاپلوس و در عین حال مستبد و ستمگر در دستگاه بنى امیه گرد آمدند كه با انواع تملق گویى خلفاى بنى امیه را بیش از آنچه كه بودند خودكام و ستمگر ساختند و اولین آنان حجاج است كه خلیفه را خلیفة الله خواند و خلافت را از نبوت برتر شمرد... و همان طور كه عمال خلیفه از خلیفه تملق مى گفتند، سایرین هم از عمال خلیفه تملق مى گفتند و آنان را از اهانت بر اسلام، جرَى مى ساختند.
مى گویند، خالد قسرى (عامل هشام) مرد بى اطلاعى بود، قرآن نمى دانست و اگر آیه اى از حفظ مى خواند چند جاى آن غلط بود، روزى براى مردم خطابه مى خواند و در وسط خطابه چند خطا و غلط از او سر زد به قسمى كه سراسیمه خطبه را برید، اما در آن میان یكى از همان تملق گویان فریاد زد: اى امیر، از چه هراس دارى؟ بى جهت نگران مشو، مرد عاقل كه قرآن حفظ نمى كند، قرآن حفظ كردن كار احمقان است! خالد از این سخن جان تازه گرفته گفت: راست گفتى خدا تو را بیامرزد!(833)

عدالت بین فرزندان

زنى با دو فرزند كوچك خود وارد خانه عایشه همسر رسول خدا(صلى الله علیه و آله) شد. عایشه سه دانه خرما به مادر بچه ها داد. او به هر یك از آنها یك دانه خرما داد و خرماى سوم را نصف و به هر یك نیم از آن داد.
وقتى پیامبر اكرم(صلى الله علیه و آله) به منزل آمد، عایشه جریان را براى پیامبر(صلى الله علیه و آله) تعریف كرد.
پیامبر(صلى الله علیه و آله) فرمود: «آیا از عمل آن زن تعجب كردى؟ خداوند متعال به سبب مساوات و عدالتش او را به بهشت مى برد.»
و نقل شده كه پدرى با دو فرزند خود شرفیاب محضر رسول اكرم(صلى الله علیه و آله) شد. یكى از فرزندان خود را بوسید و به فرزند دیگر اعتنا نكرد. پیامبر(صلى الله علیه و آله) این رفتار نادرست را مشاهده نمود و فرمود: «چرا با فرزندان خود به طور مساوى رفتار نمى كنى؟»(834)

ابواسحق صابى

ابواسحق صابى از فضلا و نویسندگان معروف قرن چهارم هجرى است. مدتى در دربار خلیفه عباسى و مدتى در دربار عزالدوله بختیار از آل بویه مستوفى بود. ابواسحق داراى كیش صابى بود كه به اصل توحید ایمان دارند، ولى به اصل نبوت معتقد نیستند. عزالدوله بختیار سعى فراوان كرد بلكه بتواند ابواسحق را راضى كند كه اسلام اختیار كند، اما میسر نشد. ابواسحق در ماه رمضان به احترام مسلمانان روزه مى گرفت و از قرآن كریم زیاد حفظ داشت. در نامه ها و نوشته هاى خویش از قرآن زیاد اقتباس مى كرد.
ابواسحق، مردى فاضل و نویسنده و ادیب و شاعر بود و با سید شریف رضى كه نابغه فضل و ادب بود دوست و رفیق بودند. ابواسحق در حدود سال 384 هجرى از دنیا رفت و سید رضى قصیده اى عالى در مرثیه وى سرود كه مضمون سه شعر آن این است:
آیا دیدى چه شخصیتى را روى چوبهاى تابوت حركت دادند؟ و آیا دیدى چگونه شمع محفل خاموش شد؟
كوهى فرو ریخت كه اگر این كوه به در یا ریخته بود دریا را به هیجان مى آورد و سطح آن را كف آلود مى ساخت.
هان! قبل از آنكه خاك، تو را در برگیرد باور نمى كردم كه خاك مى تواند روى كوههاى عظیم را بپوشاند.(835)
بعدها بعضى از كوته نظران سید را مورد ملامت و شماتت قرار دادند كه كسى مثل تو كه ذُریّه پیغمبر(صلى الله علیه و آله) است، شایسته نبود كه مردى صابى مذهب را كه منكر شرایع و ادیان بود، مرثیه بگوید و از مردن او اظهار تأسف كند. سید گفت: من به خاطر علم و فضلش او را مرثیه گفتم، در حقیقت علم و فضیلت را مرثیه گفته ام.(836)