سلب توفیقِ خواندن قرآن
آورده اند كه: آخوند همدانى در مكه به مسجدالحرام مشرّف مى شود و یك قرآن خیلى خیلى خوش خطى، خوش چاپى داشته است و مشغول خواندن آن بوده است. در مسجدالحرام مى بیند یك عربى پیدا مى شود نگاهش به این قرآن مى افتد مى گوید: این قرآن را به من مى دهى؟ آخوند همدانى مى گوید: نه. مى بیند چیزى زیر بغلش است مى گوید: این چیست؟ عرب مى گوید: دیوان یزید است -یزید هم یك دیوانى دارد-. آخوند همدانى مى گوید: من بالاخره راضى شدم آن دیوان را با این قرآن عوض كنم، خیلى دلم مى خواست اشعار یزید را ببینم، از آن به بعد، دیگر توفیق تلاوت قرآن از من سلب شد. هر چه خودم را مهیّا مى كردم كه قرآن بخوانم، اسباب فراهم نمى شد.(796)
مردى كه توفیق نداشت
«سُمرة بن جُندَب» درخت خرمایى در باغ یكى از انصار داشت، خانه مسكونى مرد انصارى در همان باغ بود، سمره هر گاه براى رسیدگى به درختش مى آمد، بدون اعتنا و سرزده داخل خانه مى شد، و ضمناً چشم چرانى هم مى كرد. صاحب منزل از او خواهش كرد كه: هر وقت خواستى وارد منزل ما شوى سرزده وارد نشو، اما او قبول نكرد. ناچار صاحب خانه به رسول خدا شكایت كرد و گفت: این مرد سرزده وارد خانه من مى شود، شما به او بگویید بدون اطلاع و اجازه وارد نشود، تا خانواده من خود را بپوشانند. حضرت، سمره را خواست و به او فرمود: فلانى شكایت دارد و مى گوید تو بدون اطلاع و اجازه وارد خانه او مى شوى، از این پس هر گاه خواستى وارد منزل او شوى اجازه بگیر. سمره قبول نكرد و گفت: من براى سركشى از درخت خرمایى كه در خانه او دارم مى روم و نیازى به اجازه ندارم. حضرت فرمود: پس درخت را بفروش، گفت: نمى فروشم، رسول خدا قیمت را بالا برد، باز نپذیرفت. فرمود: اگر از درختت صرف نظر كنى ضمانت مى كنم كه در بهشت درختى بهتر از این به تو بدهم، باز نپذیرفت و مى گفت: نه مى فروشم و نه مى بخشم. رسول خدا در این وقت از حكم ولایى خود استفاده كرد و به آن مرد فرمود: هم اكنون مى روى و درختش را از ریشه قطع مى كنى و نزد او مى اندازى، چرا كه در اسلام ضرر و زیان نیست.(797) همین طور كه مشاهده مى كنید افرادى مثل سمره توفیق یارشان نشد و با اینكه شخص اول خلقت، یعنى رسول خدا(صلى الله علیه و آله) ضمانت مى كند كه در بهشت مددكار او شود، اما او بر اثر نداشتن توفیق از یك درخت دنیایى نمى گذرد.
توفیق و عدم توفیق در یك خانواده
«قرظة بن كعب انصارى» از صحابه رسول خدا(صلى الله علیه و آله) و از یاران امیرمؤمنان على(علیه السلام) بود و در جنگهاى امیرمؤمنان(علیه السلام) حضور داشت، آن حضرت ولایت فارس را به او واگذار كرد و در سال 51 درگذشت. «عمر بن قرظة» یكى از فرزندان اوست كه قبل از آغاز جنگ در كربلا به امام حسین(علیه السلام) پیوست و حضرت او را براى ارشاد نزد عمر بن سعد مى فرستاد. این جریان ادامه داشت تا آمدن شمر بن ذى الجوشن و چون شمر به كربلا آمد این ارتباط قطع شد. او در روز عاشورا از امام حسین(علیه السلام) اجازه گرفت و به میدان آمد و رجز خوانى كرد و آنگاه به مبارزه پرداخت، سپس براى دفاع از امام حسین(علیه السلام) نزد آن حضرت شتافت.
«ابن نما» نقل مى كند كه: او صورت و سینه خود را سپر تیرها قرار داده بود و نمى گذاشت تا به امام حسین(علیه السلام) اصابت كند، ولى در حالى كه جراحت زیادى برداشته بود رو به امام كرد و گفت: آیا به عهد خود وفا كردم؟ حضرت فرمود: آرى تو زودتر از من به بهشت خواهى رفت، سلام مرا به رسول خدا برسان و بگو كه من هم به دنبال تو خواهم آمد. عمر پس از شنیدن این سخنان بشارت آمیز به روى زمین افتاد و به ریاض جنّت پر كشید. اما برادرش «على» كه با عمر بن سعد به كربلا آمده بود، چون برادرش را كشته دید، از میان سپاه كوفه بیرون آمد و صدا زد: اى حسین! برادر مرا فریفتى و او را كشتى. امام حسین(علیه السلام) فرمود: من او را نفریفتم، خدا او را هدایت كرد و تو به گمراهى كشیده شدى. گفت: خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم، و به طرف امام حمله كرد. «نافع بن هلال» او را با ضربت نیزه از پا درآورد و روى زمین انداخت، یاران او آمدند و او را از معركه بیرون بردند و زخمهایش را مداوا كردند تا بهبودى یافت.(798) این است كه حضرت جواد الائمه(علیه السلام) مى فرماید: نشانه اول مؤمن این است كه: توفیقٌ مِنَ اللَّه.