مسیحى تازه مسلمان
زكریا -پسر ابراهیم- مى گوید: من مسیحى بودم و مسلمان شدم. هنگامى كه جهت انجام مراسم حج به مكّه رفتم در آنجا به حضور امام صادق(علیه السلام) رسیدم و عرض كردم: من مسیحى بودم و مسلمان شده ام. امام فرمود: از اسلام چه دیدى كه به خاطر آن، مسلمان شدى؟ گفتم: این آیه موجب هدایت من گردید كه خداوند به پیامبرش مى فرماید: «ما كنتَ تَدرى مَا الكتابُ و لَا الایمانُ ولكن جَعَلناهُ نوراً نهدى به مَن نَشاءُ مِن عبادنا(794)؛ تو پیش از این نمى دانستى كه كتاب و ایمان چیست (و از محتواى قرآن آگاه نبودى) ولى ما آن را نورى قرار دادیم كه به وسیله آن هر كس از بندگان خویش را بخواهیم هدایت مى كنیم.»
از مضمون این آیه دریافتم كه اسلام دین كاملى است و از كسى كه هیچ نوع مكتب و مدرسه اى را ندیده (=اُمّى) چنین سخنانى ممكن نیست بنابراین باید به محمد (صلى الله علیه و آله) وحى شده باشد. حضرت فرمود: به راستى خدا تو را هدایت كرده است. بعد سه مرتبه فرمود: «اللّهمَّ اهْدِهِ؛ خدایا! او را به راه ایمان هدایت فرما.» سپس به من فرمود: «پسر جان! هر چه مى خواهى سؤال كن.» گفتم: پدر و مادر و خانواده ام همه نصرانى (=مسیحى) هستند و مادرم نابیناست. آیا من كه مسلمان شده ام و با آنان زندگى مى كنم مى توانم با آنان بر سر یك سفره نشسته و در ظروف آنان غذا بخورم؟ امام(علیه السلام) فرمود: «آنان گوشت خوك مى خورند؟» گفتم: خیر، حتى به آن دست نمى زنند. امام(علیه السلام) فرمود: «با آنان باش، مانعى ندارد. آنگاه تأكید نمودند: به ویژه نسبت به مادرت خیلى مهربانى كن و اگر وفات نمود او را به دیگرى واگذار مكن (خودت او را كفن و دفن كن) و به هیچ كس مگو كه به نزد من آمده اى تا به خواست خدا در مِنى نزد من بیایى.»
زكریا در ادامه مى گوید: در منى به خدمت آن حضرت رسیدم، مردم همانند بچه هاى مكتب خانه دور آن حضرت را گرفته بودند و از ایشان سؤال مى كردند. وقتى به كوفه بازگشتم، با مادرم بسیار مهربانى كردم به او غذا مى دادم و لباس و سرش را مى شستم. روزى مادرم گفت: پسر جان! تو در موقعى كه به دین ما بودى این گونه با من مهربانى نمى كردى. اكنون چه شده است كه این گونه با من رفتار مى كنى؟ گفتم: من مسلمان شده ام و مردى از فرزندان یكى از پیامبران خدا مرا به خوشرفتارى با مادر فرمان داده است. مادرم گفت: آن شخص پیامبر است؟ گفتم: خیر. او پسر پیامبر است. مادرم گفت: او خود باید پیامبر باشد زیرا چنین سفارشهایى (در مورد احترام به مادر) روش خاصّ انبیاست. گفتم: نه، مادر! بعد از پیامبر ما، پیامبرى نخواهد آمد و او پسر پیامبر است. مادرم گفت: دین تو بهترین ادیان است، آن را بر من عرضه نما. من نیز شهادتین را به مادرم آموختم و او هم مسلمان شد و نماز خواندن را نیز یاد گرفت و نماز ظهر، عصر، مغرب و عشا را خواند. بعد از مدتى مادرم بیمار شد. روى به من كرد و گفت: اى نور دیده! آنچه به من آموختى تكرار كن. من شهادتین را به او تلقین نمودم. مادرم شهادتین بر زبان آورد و همان دم درگذشت. صبحگاه، مسلمانان او را غسل دادند و من بر جنازه اش، نماز گزاردم و او را دفن نمودم.(795)
سلب توفیقِ خواندن قرآن
آورده اند كه: آخوند همدانى در مكه به مسجدالحرام مشرّف مى شود و یك قرآن خیلى خیلى خوش خطى، خوش چاپى داشته است و مشغول خواندن آن بوده است. در مسجدالحرام مى بیند یك عربى پیدا مى شود نگاهش به این قرآن مى افتد مى گوید: این قرآن را به من مى دهى؟ آخوند همدانى مى گوید: نه. مى بیند چیزى زیر بغلش است مى گوید: این چیست؟ عرب مى گوید: دیوان یزید است -یزید هم یك دیوانى دارد-. آخوند همدانى مى گوید: من بالاخره راضى شدم آن دیوان را با این قرآن عوض كنم، خیلى دلم مى خواست اشعار یزید را ببینم، از آن به بعد، دیگر توفیق تلاوت قرآن از من سلب شد. هر چه خودم را مهیّا مى كردم كه قرآن بخوانم، اسباب فراهم نمى شد.(796)
مردى كه توفیق نداشت
«سُمرة بن جُندَب» درخت خرمایى در باغ یكى از انصار داشت، خانه مسكونى مرد انصارى در همان باغ بود، سمره هر گاه براى رسیدگى به درختش مى آمد، بدون اعتنا و سرزده داخل خانه مى شد، و ضمناً چشم چرانى هم مى كرد. صاحب منزل از او خواهش كرد كه: هر وقت خواستى وارد منزل ما شوى سرزده وارد نشو، اما او قبول نكرد. ناچار صاحب خانه به رسول خدا شكایت كرد و گفت: این مرد سرزده وارد خانه من مى شود، شما به او بگویید بدون اطلاع و اجازه وارد نشود، تا خانواده من خود را بپوشانند. حضرت، سمره را خواست و به او فرمود: فلانى شكایت دارد و مى گوید تو بدون اطلاع و اجازه وارد خانه او مى شوى، از این پس هر گاه خواستى وارد منزل او شوى اجازه بگیر. سمره قبول نكرد و گفت: من براى سركشى از درخت خرمایى كه در خانه او دارم مى روم و نیازى به اجازه ندارم. حضرت فرمود: پس درخت را بفروش، گفت: نمى فروشم، رسول خدا قیمت را بالا برد، باز نپذیرفت. فرمود: اگر از درختت صرف نظر كنى ضمانت مى كنم كه در بهشت درختى بهتر از این به تو بدهم، باز نپذیرفت و مى گفت: نه مى فروشم و نه مى بخشم. رسول خدا در این وقت از حكم ولایى خود استفاده كرد و به آن مرد فرمود: هم اكنون مى روى و درختش را از ریشه قطع مى كنى و نزد او مى اندازى، چرا كه در اسلام ضرر و زیان نیست.(797) همین طور كه مشاهده مى كنید افرادى مثل سمره توفیق یارشان نشد و با اینكه شخص اول خلقت، یعنى رسول خدا(صلى الله علیه و آله) ضمانت مى كند كه در بهشت مددكار او شود، اما او بر اثر نداشتن توفیق از یك درخت دنیایى نمى گذرد.