فهرست کتاب


گنجینه معارف 3 (110 موضوع)

محمد رحمتی شهرضا

فهم قرآن در حركت و عمل

مرحوم حضرت آیت اللَّه سید محمود طالقانى -صاحب تفسیر «پرتوى از قرآن»(789)- در سخنرانى خود به سال 1358 شمسى در حسینیه ارشاد تهران چنین فرمودند: اگر تفسیرى نوشتم(790) كه به هر حال مورد توجّه واقع شده، مى دانید از بركت چه بود؟ از بركت زندان بود! زندانى كه دیگر هیچ مسئولیتى نداشتم جز این كه راه بروم، یك سوره اى، یك آیه اى را در نظر بگیرم. دور حیاط زندان، وقت خوابیدن، وقت آسایش، چیزى بفهمم و یادداشت كنم -مهم ترین مسئولیت را براى خودم همین مى دیدم- و با وسایل و مشكلاتى به خارج زندان بفرستم تا به صورت انتشار دربیاید.ولى از باب خالى نبودن عریضه، این نكته را عرض مى كنم كه از خصایص قرآن و درك قرآنى -كه شاید كمتر ما توجّه داشته باشیم- این است كه بعضى از مسایل و حقایق قرآن در ضمن حركت براى انسان تبیین مى شود، نه نشستن در یك گوشه اى و این تفسیر و این بیان و آن بیان، این اظهار را دیدن و اینها را جمع كردن، به طور مثال عرض مى كنم، تفسیر سوره «نازعات» را -همان طورى كه كسانى دیده اند- در «پرتوى از قرآن» نوشته ام ولى وقتى از زندان- بیرون آمدم و این حركت انقلاب را دیدم، باز دیدم یك مسایل جدیدى براى من روشن شد و این سعه نظر قرآن است. همان طور كه خود قرآن بیان كرده(791)، با حركت و احتیاجات و برخوردهاست كه بعضى از متشابهات باید تأویل یابد.(792)

نجات از قبر و تألیف تفسیر

امین الدین ابو على فضل بن حسن طبرسى (متوفاى 548 ق) از علماى بزرگ اسلامى است. گویند سكته اى بر ایشان عارض شده بود و كسانى كه بر بالینش حاضر بودند گمان بردند كه وفات كرده است. او را غسل داده و كفن نموده و به خاك سپردند و از سر قبرش مراجعت نمودند. پس از مدت كوتاه به هوش آمد و احساس كرد كه در قبر دفن شده است. در همان حال نذر كرد كه اگر خداوند او را نجات دهد، تفسیرى درباره قرآن تألیف نماید.
اتفاقاً یكى از كفن دزدها به دنبال نبش قبر او بود تا كفنش را به سرقت ببرد. در همان حال قبر او را شكافت و شروع به باز كردن كفن هایش نمود كه ایشان دست دزد را گرفت، دزد بسیار ترسید. علامه طبرسى با او سخن گفت و در نتیجه كفن دزد بیشتر ترسید، اما علامه به او گفت: نترس و قصه كار خود را براى او بیان كرد.
كفن دزد او را بر پشت خود حمل كرده و به منزلش رسانید او نیز تمامى كفن ها را به او داد و مال فراوانى به او بخشید و كفن دزد هم به دست علامه طبرسى توبه كرد. آنگاه علامه به نذرش وفا كرد و تفسیر شریف و گران سنگ مجمع البیان را تألیف نمود.(793)

مسیحى تازه مسلمان

زكریا -پسر ابراهیم- مى گوید: من مسیحى بودم و مسلمان شدم. هنگامى كه جهت انجام مراسم حج به مكّه رفتم در آنجا به حضور امام صادق(علیه السلام) رسیدم و عرض كردم: من مسیحى بودم و مسلمان شده ام. امام فرمود: از اسلام چه دیدى كه به خاطر آن، مسلمان شدى؟ گفتم: این آیه موجب هدایت من گردید كه خداوند به پیامبرش مى فرماید: «ما كنتَ تَدرى مَا الكتابُ و لَا الایمانُ ولكن جَعَلناهُ نوراً نهدى به مَن نَشاءُ مِن عبادنا(794)؛ تو پیش از این نمى دانستى كه كتاب و ایمان چیست (و از محتواى قرآن آگاه نبودى) ولى ما آن را نورى قرار دادیم كه به وسیله آن هر كس از بندگان خویش را بخواهیم هدایت مى كنیم.»
از مضمون این آیه دریافتم كه اسلام دین كاملى است و از كسى كه هیچ نوع مكتب و مدرسه اى را ندیده (=اُمّى) چنین سخنانى ممكن نیست بنابراین باید به محمد (صلى الله علیه و آله) وحى شده باشد. حضرت فرمود: به راستى خدا تو را هدایت كرده است. بعد سه مرتبه فرمود: «اللّهمَّ اهْدِهِ؛ خدایا! او را به راه ایمان هدایت فرما.» سپس به من فرمود: «پسر جان! هر چه مى خواهى سؤال كن.» گفتم: پدر و مادر و خانواده ام همه نصرانى (=مسیحى) هستند و مادرم نابیناست. آیا من كه مسلمان شده ام و با آنان زندگى مى كنم مى توانم با آنان بر سر یك سفره نشسته و در ظروف آنان غذا بخورم؟ امام(علیه السلام) فرمود: «آنان گوشت خوك مى خورند؟» گفتم: خیر، حتى به آن دست نمى زنند. امام(علیه السلام) فرمود: «با آنان باش، مانعى ندارد. آنگاه تأكید نمودند: به ویژه نسبت به مادرت خیلى مهربانى كن و اگر وفات نمود او را به دیگرى واگذار مكن (خودت او را كفن و دفن كن) و به هیچ كس مگو كه به نزد من آمده اى تا به خواست خدا در مِنى نزد من بیایى.»
زكریا در ادامه مى گوید: در منى به خدمت آن حضرت رسیدم، مردم همانند بچه هاى مكتب خانه دور آن حضرت را گرفته بودند و از ایشان سؤال مى كردند. وقتى به كوفه بازگشتم، با مادرم بسیار مهربانى كردم به او غذا مى دادم و لباس و سرش را مى شستم. روزى مادرم گفت: پسر جان! تو در موقعى كه به دین ما بودى این گونه با من مهربانى نمى كردى. اكنون چه شده است كه این گونه با من رفتار مى كنى؟ گفتم: من مسلمان شده ام و مردى از فرزندان یكى از پیامبران خدا مرا به خوشرفتارى با مادر فرمان داده است. مادرم گفت: آن شخص پیامبر است؟ گفتم: خیر. او پسر پیامبر است. مادرم گفت: او خود باید پیامبر باشد زیرا چنین سفارشهایى (در مورد احترام به مادر) روش خاصّ انبیاست. گفتم: نه، مادر! بعد از پیامبر ما، پیامبرى نخواهد آمد و او پسر پیامبر است. مادرم گفت: دین تو بهترین ادیان است، آن را بر من عرضه نما. من نیز شهادتین را به مادرم آموختم و او هم مسلمان شد و نماز خواندن را نیز یاد گرفت و نماز ظهر، عصر، مغرب و عشا را خواند. بعد از مدتى مادرم بیمار شد. روى به من كرد و گفت: اى نور دیده! آنچه به من آموختى تكرار كن. من شهادتین را به او تلقین نمودم. مادرم شهادتین بر زبان آورد و همان دم درگذشت. صبحگاه، مسلمانان او را غسل دادند و من بر جنازه اش، نماز گزاردم و او را دفن نمودم.(795)