اهمیّت تاریخ (گذرى بر مقدمه كتاب زرد شهید آیت الله مدرس)
كتاب زرد، نسخه منحصر به فردى است كه در آن مدرس فقیه و عالم و مجتهد مسلم با بحث در زمینه تاریخ پرداخته است در مورد این كتاب كه از آسیب زمانه و مأموران خشن و بیسواد رضاخان در امان مانده و اینك چون هدیه اى گرانبها براى ما مانده است. این كتاب نوشته اى است بر پایه یك دید تاریخى جهانى داراى یك مقدمه مجزّا در 128 صفحه با خط ریز و 348 صفحه متن با همان سیاق.
مرحوم مدرس در مقدمه كتاب مى گوید: در نجف یكسال قحط آب شد و مردم از بى آبى سخت در عذاب بودند، مجالس و محاضر و درس تعطیل شد، موقع را مغتنم شمرده براى دیدن آثار باقیمانده از بابل و مدائن به تنهائى از نجف بیرون رفتم، سفرى بود كه از قحطى آب فرار مى كردم تا به فراوانى نشانه هاى حیات برسم، هیأتى خرابه هاى بابل را مى كندند و مى كاویدند. به شرطى اجازه تماشا به من دادند كه عبا و عمامه خود را هنگام ورود به آن محل تحویل دهم و هنگام خروج بازگیرم، راضى شدم. چند روزى مى رفتم و به تماشاى كمانه زدن ها و كندنها مى پرداختم، از دقتى كه هیأت اكتشافى بعمل مى آورد حیرت كردم، ظرافت كار به حدّى بود كه گاهى خود را در آن میان فراموش مى نمودم. قطعه اى را كه بیشتر شبیه به یك كلوخ بود، با نهایت دقت از دل خاك بیرون مى آورند، كارشناس آن روى صفحه اى مجمع(684) مانند مى گذاشت و مى برد در محلّ معینى، آنجا عدّه اى با مهارت خاكها و غبار قرون و اعصار را از روى بدنه آن پاك مى كردند. تصور مى كردم كتره اى براى وقت گذرانى به این تكه گِل كلوخ شده ور مى روند، ولى كم كم آثارى پیدا مى شد صورت اصلى آن بهتر آشكار مى گشت تا عاقبت نشانى از زندگانى مردمانى كه صدها سال پیش بوده اند به دست مى داد و معلوم مى نمود هنرشان چه بوده و بیشتر به چه اشیاء و شكلهائى علاقه مند بوده اند، چرغ پیه سوز، گلدان، شمشیر، سرنیزه و این چیزها.
همانجا به فكر افتادم كه اینها دارند براى آیندگان سند و مدرك تاریخ گذشتگان را تهیه مى كنند همانجا كه نشسته بودم به خاطرم رسید كه در تاریخ و تاریخ نویسى هم باید چنین كارى را انجام داد تا واقعیت را پیدا كرد و گل و خاك انحرافها، بدعتها و عیبهاى دیگر را از آن زدود و آن را پاك و صاف كرد و گذاشت سر راه مردم كه ببینند ولى نه اینكه اگر هم بود و پیدا شد از چشم همه پنهان كرد و یا مثل اینها خوبهایش را برد در انبارهاى خودشان و تركیده ها و شكسته هایش را كه كاسه سفالى بیش نیست براى صاحب اصلیش گذاشت. در آنجا من روابط مللى را سنجیدم كه باید مبنى بر فایده و نفع بردن نباشد، روابط عدمى باشد نه وجودى، این فكرى بود كه من در آن وقت به آن رسیدم، آنجاها را هم دیدم، تنهائى اگر همراه با تعمق و تفكر باشد بهترین نعمت است. چندین ماه مهمان بیابان و كوه و دشت بودم تمام اراضى یثرب و حجاز را گشتم، این مدت درون سرادق تاریخ بودم توى آن راه مى رفتم. اینجاها فهمیدم ملل اسلامى تاریخ ندارد، تاریخ مطالعه و تفحّص در تاریخ را در برنامه درس خود جام دادم. در نجف تاریخ ملل را كه فراوان به زبان عربى ترجمه شده بود، روزى سه ساعت و نیم شبها مى خواندم. همه جا تاریخ داشت جز اسلام و ایران، تاریخ مسیحیت خیلى زیاد است، زحمت كشیده اند براى خودشان تاریخ نوشته اند، نشانى و هویت خودشان را ثبت كرده اند.(685)
مدرس در جستجوى تاریخ
مى گوید: اغلب كتابخانه هاى عمومى مدارس و خصوصى افراد را مى گشتم تا تاریخهائى را كه به زبان عربى و فارسى باشد بیابم، آنچه بود همان تاریخهائى بود كه كارهاى امویان و عباسیان را با دروغ و تحریف نوشته بودند. البته موارد راستى هم داشت كه خلیفه را در جنگ فشار بول از خود بى خود ساخت، از اسب بادپیماى خود پیاده شد تا مثانه را خالى كند و در آن هنگام تیر مرگش از كمان قضا رها شد، این تاریخ را مى خواندم و كتب تاریخ یونان و روم را كه مردم عصر جدید را مجبور مى كردند كه فرهنگ و تمدن آن دوره ها را بشناسند و احساس برترى را در خود حفظ و تقویت كنند. در حالى كه نمى توانستم از تحرفات هردوت و اروسیوس و بى اطلاعى آنان بگذرم باز آنان را تحسین مى كردم كه كارى كرده اند و بنائى را پایه ریزى نموده اند.(686)
مرحوم مدرس از آگاهى به تاریخ لذّت مى برد
مرحوم مدرس مى گوید: دلیلى نداشت با این همه مدرسه و مسجد خالى پیشنهاد عده اى را بپذیرم كه برایم مدرسه و مسجد بسازند، مگر مدرسه جده چه عیبى دارد؟ سكوى آن هم منبر و هم تخت براى نشستن و خوابیدن است، جاى خوبى هم براى تدریس است. درس و بحث جاى خاصى نمى خواهد، سقراط در كوچه و بازار راه مى رفت و حكمت مى گفت و همه مى دانند كه سقراط موفق تر بود چون آزاد زیست و آزادانه هم مرد و اصولاً خود افلاطون را تربیت كرد، گذشته از آن ملاى بزرگ خودمان «ملا صدرا» در دهى از گوشه هاى تفرش بناى عظیم فلسفه فكرى خود را پى افكند. مدرسه جده كوچك جاى خوبى براى فكر كردن بود، بعد از هفت سال وارد مدرسه جده شدم، آنچه برایم مسرّت بخش بود، رسیدن به مدارج عالى و اجاره نامه ها نبود، وقتى مجسم مى ساختم كه از روى این سكوى متحیر و منتظر مى توانم تاریخ اقوال و ملل غریبه را باز گویم و بفهمانم كه چه اشتباهاتى داشته و چرا اشتباه كرده اند و خودم مملو از لذت و حركت مى شدم، حالا دیگر مى توانستم با شجاعت تمام نهج البلاغه مولا على(علیه السلام) جدم را به عنوان سندى معتبر از تاریخ عقل و كمال شرط اصلى درس و بحث خود قرار دهم. حقیقت این بود كه من با پیرزال فرسوده تاریخ كه بد جورى مورد قهر و غضب و بى محلى قرار گرفته بود آشتى مى كردم و این عروس بدصورت و خوش سیرت را مى پذیرفتم. مطلوب است كه بگویم عیالم بشدت از این هووى قوى پنجه خود گله و شكایت داشت و حق هم با او بود. بالاخره به این نتیجه رسیدم كه باید تاریخ نویسى را آغاز نمایم و خودم هموار كنند راه باشم، هم تاریخ را علماً و عملاً بسازم و هم به دیگران بفهمانم. وارد شدن در كار درس و سیاست مرا به این هدف نزدیك بلكه موفق مى ساخت. باید مانند طَبَقِ آفتابگردان بود، در تاریكى دیده را در انتظار طلوع خورشید به افق دوخت و با حركت نور آن حركت كرد، من عاشقى بهتر و پایدارتر از گُلِ آفتابگردان سراغ ندارم، باید مانند این درخت تكساله چشم به گرمى و حرارت نور دوخت تا پخته و مایه حیات گردید.(687)