سفارش به تقوا و پندپذیرى از تاریخ
«أُوصِیكُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ الَّذِی أَلْبَسَكُمُ الرِّیَاشَ وَ أَسْبَغَ عَلَیْكُمُ الْمَعَاشَ فَلَوْ أَنَّ أَحَداً یَجِدُ إِلَى الْبَقَاءِ سُلَّماً أَوْ لِدَفْعِ الْمَوْتِ سَبِیلًا لَكَانَ ذَلِكَ سُلَیْمَانَ بْنَ دَاوُدَ(علیه السلام) الَّذِی سُخِّرَ لَهُ مُلْكُ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ مَعَ النُّبُوَّةِ وَ عَظِیمِ الزُّلْفَةِ فَلَمَّا اسْتَوْفَى طُعْمَتَهُ وَ اسْتَكْمَلَ مُدَّتَهُ رَمَتْهُ قِسِیُّ الْفَنَاءِ بِنِبَالِ الْمَوْتِ وَ أَصْبَحَتِ الدِّیَارُ مِنْهُ خَالِیَةً وَ الْمَسَاكِنُ مُعَطَّلَةً وَ وَرِثَهَا قَوْمٌ آخَرُونَ وَ إِنَّ لَكُمْ فِى الْقُرُونِ السَّالِفَةِ لَعِبْرَةً أَیْنَ الْعَمَالِقَةُ وَ أَبْنَاءُ الْعَمَالِقَةِ أَیْنَ الْفَرَاعِنَةُ وَ أَبْنَاءُ الْفَرَاعِنَةِ أَیْنَ أَصْحَابُ مَدَائِنِ الرَّسِّ الَّذِینَ قَتَلُوا النَّبِیِّینَ وَ أَطْفَئُوا سُنَنَ الْمُرْسَلِینَ وَ أَحْیَوْا سُنَنَ الْجَبَّارِینَ أَیْنَ الَّذِینَ سَارُوا بِالْجُیُوشِ وَ هَزَمُوا [الْأُلُوفَ بِالْأُلُوفِ وَ عَسْكَرُوا الْعَسَاكِرَ وَ مَدَّنُوا الْمَدَائِن؛(681) اى بندگان خدا! شما را به پرهیزكارى و ترس از خدایى سفارش مى كنم كه بر شما جامه ها پوشانید، و وسایل زندگى شما را فراهم كرد. اگر راهى براى زندگى جاودانه وجود مى داشت، یا از مرگ گریزى بود، حتماً سلیمان بن داوود(علیه السلام) چنین مى كرد، او كه خداوند حكومت بر جنّ و انس را همراه با نبوّت و مقام بلند قرب و منزلت، در اختیارش قرار داد. امّا آنگاه كه پیمانه عمرش لبریز و روزىِ او تمام شد، تیرهاى مرگ از كمان هاى نیستى بر او باریدن گرفت، و خانه و دیار از او خالى گشت، خانه هاى او بى صاحب ماند، و دیگران آنها را به ارث بردند. مردم! براى شما در تاریخ گذشته درس هاى عبرت فراوان وجود دارد؟ كجایند عمالقه(682) و فرزندانشان؟ (پادشاهان عرب در یمن و حجاز) كجایند فرعون ها و فرزندانشان؟ كجایند مردم شهر رس (درخت پرستانى كه طولانى حكومت كردند) آنها كه پیامبران خدا را كشتند، و چراغ نورانى سنّت آنها را خاموش كردند، و راه و رسم ستمگران و جبّاران را زنده ساختند؟ كجایند آنها كه با لشكرهاى انبوه حركت كردند و هزاران تن را شكست دادند، سپاهیان فراوانى گرد آوردند، و شهرها ساختند؟(683)
اهمیّت تاریخ (گذرى بر مقدمه كتاب زرد شهید آیت الله مدرس)
كتاب زرد، نسخه منحصر به فردى است كه در آن مدرس فقیه و عالم و مجتهد مسلم با بحث در زمینه تاریخ پرداخته است در مورد این كتاب كه از آسیب زمانه و مأموران خشن و بیسواد رضاخان در امان مانده و اینك چون هدیه اى گرانبها براى ما مانده است. این كتاب نوشته اى است بر پایه یك دید تاریخى جهانى داراى یك مقدمه مجزّا در 128 صفحه با خط ریز و 348 صفحه متن با همان سیاق.
مرحوم مدرس در مقدمه كتاب مى گوید: در نجف یكسال قحط آب شد و مردم از بى آبى سخت در عذاب بودند، مجالس و محاضر و درس تعطیل شد، موقع را مغتنم شمرده براى دیدن آثار باقیمانده از بابل و مدائن به تنهائى از نجف بیرون رفتم، سفرى بود كه از قحطى آب فرار مى كردم تا به فراوانى نشانه هاى حیات برسم، هیأتى خرابه هاى بابل را مى كندند و مى كاویدند. به شرطى اجازه تماشا به من دادند كه عبا و عمامه خود را هنگام ورود به آن محل تحویل دهم و هنگام خروج بازگیرم، راضى شدم. چند روزى مى رفتم و به تماشاى كمانه زدن ها و كندنها مى پرداختم، از دقتى كه هیأت اكتشافى بعمل مى آورد حیرت كردم، ظرافت كار به حدّى بود كه گاهى خود را در آن میان فراموش مى نمودم. قطعه اى را كه بیشتر شبیه به یك كلوخ بود، با نهایت دقت از دل خاك بیرون مى آورند، كارشناس آن روى صفحه اى مجمع(684) مانند مى گذاشت و مى برد در محلّ معینى، آنجا عدّه اى با مهارت خاكها و غبار قرون و اعصار را از روى بدنه آن پاك مى كردند. تصور مى كردم كتره اى براى وقت گذرانى به این تكه گِل كلوخ شده ور مى روند، ولى كم كم آثارى پیدا مى شد صورت اصلى آن بهتر آشكار مى گشت تا عاقبت نشانى از زندگانى مردمانى كه صدها سال پیش بوده اند به دست مى داد و معلوم مى نمود هنرشان چه بوده و بیشتر به چه اشیاء و شكلهائى علاقه مند بوده اند، چرغ پیه سوز، گلدان، شمشیر، سرنیزه و این چیزها.
همانجا به فكر افتادم كه اینها دارند براى آیندگان سند و مدرك تاریخ گذشتگان را تهیه مى كنند همانجا كه نشسته بودم به خاطرم رسید كه در تاریخ و تاریخ نویسى هم باید چنین كارى را انجام داد تا واقعیت را پیدا كرد و گل و خاك انحرافها، بدعتها و عیبهاى دیگر را از آن زدود و آن را پاك و صاف كرد و گذاشت سر راه مردم كه ببینند ولى نه اینكه اگر هم بود و پیدا شد از چشم همه پنهان كرد و یا مثل اینها خوبهایش را برد در انبارهاى خودشان و تركیده ها و شكسته هایش را كه كاسه سفالى بیش نیست براى صاحب اصلیش گذاشت. در آنجا من روابط مللى را سنجیدم كه باید مبنى بر فایده و نفع بردن نباشد، روابط عدمى باشد نه وجودى، این فكرى بود كه من در آن وقت به آن رسیدم، آنجاها را هم دیدم، تنهائى اگر همراه با تعمق و تفكر باشد بهترین نعمت است. چندین ماه مهمان بیابان و كوه و دشت بودم تمام اراضى یثرب و حجاز را گشتم، این مدت درون سرادق تاریخ بودم توى آن راه مى رفتم. اینجاها فهمیدم ملل اسلامى تاریخ ندارد، تاریخ مطالعه و تفحّص در تاریخ را در برنامه درس خود جام دادم. در نجف تاریخ ملل را كه فراوان به زبان عربى ترجمه شده بود، روزى سه ساعت و نیم شبها مى خواندم. همه جا تاریخ داشت جز اسلام و ایران، تاریخ مسیحیت خیلى زیاد است، زحمت كشیده اند براى خودشان تاریخ نوشته اند، نشانى و هویت خودشان را ثبت كرده اند.(685)