فهرست کتاب


گنجینه معارف 3 (110 موضوع)

محمد رحمتی شهرضا

از فضل پدر تو را چه حاصل؟

عربى را دیدم به پسرش چنین مى گفت: «یا بُنَىّ اِنّكَ مسئولٌ یَومَ القیامَةِ ما ذا اكْتَسَبْتَ و لا یُقالُ بِمَن انتَسَبْتَ؟؛ پسرم! در روز قیامت از تو مى پرسند عملت چیست؟ نگویند پدرت كیست؟»
جامه كعبه را كه مى بوسند
او نه از كرم پیله نامى شد
با عزیزى نشست روزى چند
لاجرم همچو او گرامى شد(649)

هشت اندرز از كتابهاى آسمانى

پیشواى ششم، امام صادق(علیه السلام) ، روزى به یكى از شاگردانش فرمود، در تمام این مدّتى كه از من تعلّم نمودى، چه چیز یاد گرفتى؟
شاگرد: هشت مسأله از حضرتت آموختم.
امام صادق(علیه السلام) : «آن هشت مسأله را براى من بیان كن، تا بدانم چیست؟»
شاگرد، مسایل هشت گانه را به آن حضرت به این ترتیب، عرض كرد:
1- دیدم با هر دوستى هنگام مردن، جدایى حاصل مى شود، سعى كردم تا دوستم كسى باشد كه در وقت مرگ از من جدا نشود، بلكه در تنهایى مونس من باشد و آن انجام كارهاى نیك و خیر است كه خداوند در قرآن مى فرماید: «مَنْ یَعمَلْ سوءً یُجزَبِه؛ هر كس عمل بدى انجام دهد كیفر داده مى شود.»(650)
حضرت فرمود: «به خدا سوگند نیكو فهمیده اى!»
2- دیدم گروهى را به مال افتخار مى كنند و گروهى به حسب و طایفه مباهات مى نمایند و گروهى به.... ولى مشاهده نمودم كه خداوند متعال، افتخار عظیم را در تقوا قرار داده است آنجا كه در قرآن مى فرماید: «اِنَّ اَكرَمَكُم عنداللَّهِ اَتقاكُم؛ گرامى ترین شما نزد خدا پرهیزكارترین شما است.»(651)
كوشش كردم این كه نزد خدا، كریم باشم (كه بهترین افتخارات است) حضرت فرمود: «به خدا سوگند نیكو فهمیده اى!»
3- دیدم مردم در میان لهو و هواپرستى غوطه ور هستند، اما از قرآن شنیدم كه خدا مى فرماید: «و اَمّا مَن خافَ مقامَ رّبِّه و نَهَى النَّفْسَ عن الهوى فَاِنَّ الجَنَّةَ هىَ المَأوى ؛ آنان كه از خداوند ترسیدند و پیروى از هواى نفس ننمودند، بهشت جاى آنها است.»(652)
سعى نمودم تا نَفْسْ كُشى نموده و جلب رضایت و خشنودى خداوند نمایم. حضرت فرمود: «به خدا سوگند نیكو فهمیده اى!»
4- دیدم هر كسى كه چیز نفیسى به دستش مى رسد، مى كوشد تا آن را حفظ كند، ولى از خدا شنیدم كه در قرآن مى فرماید: «مَن ذَاالَّذى یُقرِضُ اللَّهَ قرضاً حسناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ اَضعافاً كثیراً؛ كیست كه وام به خدا (در راه خدا انفاق یا قرض الحسنه) بدهد تا خدا چندان برابر به او عنایت فرماید.»(653)
همّت گماشتم كه هر چیز نفیس و گرانبهایى كه به دستم رسید در راه خدا بدهم تا براى روز حاجت من (قیامت) ذخیره گردد. حضرت فرمود: «به خدا سوگند درست فهمیده اى!»
5- دیدم مردم بر سر رزق و روزى، حسادت مى ورزند، كلام خدا را شنیدم كه در قرآن مى فرماید: «نحنُ قَسَمْنا بَینَهم مَعیشتَهم فى الحیاة الدُّنیا و رَفَعنا بعضهم فوق بعضٍ درجاتٍ لِیَتَّخِذِ بعضُهُم بعضاً سُخریّاً و رحمةُ ربّكَ خیرٌ ممّا یَجمعونَ؛ ما در دنیا رزق و روزى انسان را تقسیم و تقدیر كردیم و بعضى را بر بعض دیگر بیشتر دادیم (بعضى را غنى و بعضى را فقیر كردیم) تا بعضى، حوایج بعضى دیگر را برآورند ولكن رحمت پروردگار بهتر از اموالى است كه آنها جمع مى كنند.»(654)
بر احدى حسد نبردم و از مالى كه از دستم رفت افسوس نمى خورم. حضرت فرمود: «به خدا سوگند كار خوب انجام مى دهى!»
6- دیدم بعضى از مردم به خاطر كینه هایى كه در دل دارند با بعض دیگر دشمن مى باشند، از خداوند شنیدم كه در قرآن مى فرماید: «اِنَّ الشَّیطانَ لكم عدوٌّ فاتّخذوه عدُوّا؛ شیطان دشمن شما است شما نیز او را دشمن قرار دهید.»(655)
مشغول شدم به دشمنى با شیطان، دیگر دشمنى با مردم نمى كنم.
حضرت فرمود: «آفرین، به خدا سوگند خوب كارى مى كنى!»
7- دیدم مردم در راه به دست آوردن روزى، بسیار تلاش و پافشارى مى كنند ولى از خدا شنیدم كه در قرآن مى فرماید: «و ما خلقتُ الجِنَّ و الاِنسَ اِلّا لَیَعبُدونَ - ما اُریدُ مِنهُم مِن رزقٍ و ما اُریدُ اَن یُطعِمونَ - اِنَّ اللَّهَ هو الرّزاق ذو القُوَّةِ المَتینِ؛ نیافریدم جنیان و انسان را مگر براى پرستش خدا، ما از آنان روزى نخواسته ایم و طعامى اراده نكرده ایم (یعنى روزى دهنده، ما هستیم و اراده نكردیم كه روزى دهنده و طعام بخشنده انسان باشد)، خداوند روزى دهنده توانا است.»(656)
دانستم كه وعده خدا حق است و گفتارش راست مى باشد، اطمینان به وعده او پیدا كردم و راضى به گفتارش شدم، از این راه به عطاى خداوند دل بستم، نه به مالم كه در نزد غیر خدا است.
حضرت فرمود:«به خدا سوگند نیكو فهمیده اى!»
8- دیدم بعضى به بدن و پیكر سالم خود اعتماد دارند و برخى به مال زیاد خویش دل بسته اند، و گروهى به افرادى مانند خودشان (ضعیف) تكیه نموده اند و شنیدم فرموده خداوند را كه مى فرماید: «و مَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجعَلْ له مَخرجاً -و یَرزُقْهُ مِن حیثُ لا یَحتَسِبُ و مَن یَتَوَكَّلْ على اللَّهِ فهو حسْبُهُ؛ كسى كه پرهیزكار باشد خداوند او را از گرفتارى ها بیرون آورده و روزى او را از راهى كه گمان به آن ندارد مى رساند، كسى كه به خدا توكّل نماید، خدا او را كافى است.»(657)
به خداوند توكل نمودم و به غیر او اعتماد نكردم.
امام صادق (علیه السلام) فرمود: «سوگند به خدا تعالیم تورات، انجیل، زبور، قرآن و سایر كتابهاى آسمانى به این چند مسأله برگشت مى كنند.»(658)

پنبه در گوش كن و گوش نكن

از عجیب ترین شیوه هاى مبارزه با قرآن، همان بلایى بود كه بر سر «اسعد بن زراره» آوردند. او از طایفه «خزرج» بود كه سالیان دراز با طایفه «اَوس» جنگ و ستیز داشتند. هنگامى كه «اسعد» از مدینه براى جلب همكارى نظامى مردم مكّه به آنجا آمد در ملاقات هاى اولیه از دوست قدیمى اش «عتبة بن ربیعه» این سخنان را شنید كه: این روزها در مكه شخصى به نام محمد پیدا شده كه بر ضدّ آیین بت پرستى -همان آیین نیاكان ما- قیام كرده و تمام حوادث را تحت الشعاع قرار داده است. به طورى كه ما قادر به هیچ گونه كمك نظامى به شما نیستیم. با شنیدن این سخنان، اسعد بسیار علاقه مند شد تا این مرد اعجوبه كه در این مدت كوتاه چنان تشویشى در افكار مردم مكّه به وجود آورده را از نزدیك ببیند. لذا از عتبه پرسید: این مرد الآن كجاست؟ عتبه گفت: در كنار كعبه در «حجر اسماعیل» نشسته و مردم را با كلمات مخصوصى به آیین خود دعوت مى كند.
اسعد پرسید: آیا من مى توانم با او ملاقات كنم؟ عتبه گفت: آرى. اما او بسیار خطرناك است زیرا ممكن است تو را با گفتار خویش سِحر كند. اسعد گفت: ولى من ناچارم اطراف خانه كعبه طواف كنم. چگونه ممكن است گفتار او را نشنوم مگر او در حِجر ننشسته است؟ عتبه گفت: چرا، ولى تو این پنبه را از من بگیر و در گوش خود بگذار تا سخنان سحرآمیز او را نشنوى.(659) اسعد با تعجّب پرسید: پنبه؟! عتبه گفت: آرى پنبه. آنگاه اسعد پنبه را گرفت و در گوش خود گذاشت و براى طواف به مسجدالحرام آمد. مشغول طواف شد، در دور اوّل طواف نگاه عمیقى به محمّد ((صلى الله علیه و آله)) افكند و مشاهده كرد كه عدّه اى از مردم پروانه وار دور شمع وجود آن حضرت گرد آمده اند و با دقّت به سخنانش گوش جان سپرده اند. اسعد در دور دوّم طواف، طاقت نیاورده با خود گفت: این چه كار احمقانه اى است كه من گوش خود را بسته و از چنین جریان مهمّى كه در مكه مى گذرد، بى خبر باشم باید این پنبه را از گوش خود بیرون آورم و ببینم چه خبر است. این را گفت و پنبه را با خشم و نفرت از گوش بدرآورد و بر زمین انداخت. آنگاه با رویى گشاده به خدمت پیامبر(صلى الله علیه و آله) آمد و گفت: اى محمد! بگو بدانم ما را به چه چیز دعوت مى كنى؟ پیامبر(صلى الله علیه و آله) فرمود: «به سوى خداوند یكتا و یگانه، و اینكه من فرستاده او هستم. سپس پیامبر دو آیه از سوره مباركه انعام(660) را -كه عصاره قسمت مهمّى از اصول و فروع اسلام است- بر او خواند. اسعد چنان مجذوب آیات قرآن شد كه بى اختیار فریاد زد: من گواهى مى دهم كه معبودى شایسته ستایش جز خداوند یگانه نیست و تو پیامبر او هستى... آرى، من نیز مسلمان شدم.(661)