پند یك پیرزن به جنازه پسرش
اصمعى مى گوید: روزى در بیابانى كه بعضى از قبایل عرب در آنجا سكونت داشتند عبور مى كردم، دیدم زنى در برابر فرزندش كه در حین جان كندن بود قرار گرفته و او را چنین تلقین مى كند: اى فرزند! اگر از اهل بهشت هستى، مرگ به تو ضرر نمى رساند و اگر از اهل جهنّم هستى، این زندگى براى تو نفعى ندارد، فرزندم! اگر مرگ بد مى بود! حبیب خدا حضرت محمد(صلى الله علیه و آله) از دنیا نمى رفت و اگر زندگانى فانى در این دنیا، نیك مى بود، خداوند به شیطان كه دشمنش هست تا آخر دنیا عمر نمى داد.(647)
سخن را نغز كن تا نغز بینى
گذر از پوست كن تا مغز بینى
عاقبت به خیرى در دنیا و آخرت
روزى حضرت عیسى(علیه السلام) با یاران مخصوصش كه با نام حواریّون مشخّص مى شدند، به سیر و سیاحت پرداختند. در مسیر خود به روستایى رسیدند، دیدند اهل آن روستا و حیواناتشان به طور عمومى و ناگهانى مرده اند. عیسى(علیه السلام) فرمود: «این منظره نشان مى دهد كه عذاب الهى و عمومى فرا رسیده و همه ساكنان این روستا را به هلاكت رسانده است، اگر آنها به تدریج مى مردند، همدیگر را دفن مى كردند، این كه جنازه هایشان دفن نشده دلیل آن است كه به عذاب عمومى گرفتار گشته اند.»
حواریّون گفتند: «اى روح خدا! از خداوند درخواست كن تا این مردگان را زنده كند، آنگاه علّت عذابى را كه به سراغ آنها آمده از آنها بپرس، تا مایه عبرت ما شود، و ما از گناهانى كه موجب عذاب مى شود پرهیز كنیم.»
حضرت عیسى(علیه السلام) از درگاه خدا خواست، تا آنها را زنده كند، از جانب آسمان به عیسى(علیه السلام) ندا شد: «آنها را صدا بزن.»
عیسى(علیه السلام) شبانه بر فراز تپه اى رفت و فرمود: «اى مردم روستا!» یك نفر از آنها زنده شد و گفت: بلى اى روح و كلمه خدا!
عیسى(علیه السلام) فرمود: «واى بر شما! كردار شما چه بوده كه این گونه شما را دستخوش بلا و عذاب عمومى نموده است؟»
مرد زنده شده گفت: «اى روح خدا! چهار چیز ما را به این روزگار سیاه و فلاكت بار انداخت:
1- طاغوت را مى پرستیدیم و از او پیروى مى كردیم.
2- دلبستگى به دنیا با ترس اندك از خدا داشتیم.
3- آرزوى دور و دراز داشتیم.
4- سرگرمى و غفلت به بازى هاى مادّى دنیا ما را فرا گرفته بود.»
عیسى(علیه السلام) فرمود: «دلبستگى شما به دنیا چه اندازه بود؟»
مرد زنده شده گفت: «همانند علاقه كودك به پستان مادرش، هنگامى كه دنیا به ما رو مى آورد شادمان و سرمست مى شدیم، و اگر از ما روى مى گردانید، آنچنان اندوهگین مى شدیم كه گریه مى كردیم.»
عیسى(علیه السلام) فرمود: «طاغوت را چگونه پرستش مى كردید؟»
مرد زنده شده گفت: «از گنهكاران پیروى مى كردیم.»
عیسى (علیه السلام) فرمود: «سرانجام و عاقبت كارتان چگونه پایان یافت؟»
مرد زنده شده گفت: «شبى را با خوشى به سر بردیم، صبح آن شب به «هاویه» افتادیم.»
عیسى(علیه السلام) فرمود: «هاویه چیست؟»
مرد زنده شده گفت: «هاویه، سجّین است.»
عیسى(علیه السلام) فرمود: «سجّین چیست؟»
مرد زنده شده گفت: «سجّین كوه هاى گداخته به آتش است كه تا روز قیامت بر ما مى افروزد.»
عیسى(علیه السلام) فرمود: «وقتى كه به هلاكت رسیدید چه گفتید، و مأموران الهى به شما چه گفتند؟»
مرد زنده شده گفت: «گفتیم ما را به دنیا بازگردانید، تا كارهاى نیك انجام دهیم و زاهد و پارسا گردیم. به ما گفته شد: دروغ مى گویید.»
عیسى(علیه السلام) فرمود: «واى به حال شما! چه شد كه غیر از تو شخص دیگرى از این هلاك شدگان با من سخن نگفت؟»
مرد زنده شده گفت: «اى روح خدا! دهان همه آنها با دهنه آتشین بسته شده است. و آنها در دست فرشتگان خشن الهى گرفتارند، من در دنیا در میان آنها زندگى مى كردم، ولى از آنها نبودم تا این كه عذاب عمومى فرا رسید و مرا نیز (كه از آنها فاصله نگرفته بودم) در بر گرفت. اینك در لبه دوزخ آویزان هستم نمى دانم مانند آنها واژگون مى شوم یا نجات مى یابم.»
در این هنگام عیسى(علیه السلام) به حواریّون گفت: «اى دوستان خدا! خوردن نان خشك یا نمك زبر و خشن، و خوابیدن بر روى خاشاك هاى آلوده، بسیار بهتر است، اگر همراه عافیت و سلامتى دنیا و آخرت باشد.»(648)