فهرست کتاب


گنجینه معارف 3 (110 موضوع)

محمد رحمتی شهرضا

سلامتى مردم مدینه و دكتر بى مشترى

عصر پیامبر(صلى الله علیه و آله) بود، یكى از شاهان غیر عرب، پزشك حاذقى را به محضر رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در مدینه فرستاد (تا به درمان بیماران آن دیار بپردازد) آن پزشك یك سال در آنجا ماند، ولى (بخاطر نبودن بیمار) كسى براى درمان بیمارى خود نزد او نرفت، و درخواست معالجه از او نكرد.
پزشك نزد پیامبر(صلى الله علیه و آله) آمد و گله كرد كه من براى درمان یاران به اینجا آمده ام، ولى در این مدت، كسى به من توجه نكرد، تا خدمتى را كه بر عهده من است انجام دهم.
پیامبر(صلى الله علیه و آله) به او فرمود: «این مردم (مسلمان) در زندگى شیوه اى دارند كه تا اشتها به غذا بر آنها غالب نشود، غذا نمى خورند، و وقتى كه مشغول غذا خوردن شدند تا اشتها دارند و هنوز سیر نشده اند، دست از غذا برمى دارند.» (از این رو همواره سلامت و تندرست هستند و نیاز به مراجعه به طبیب ندارند.)
پزشك گفت: راز مطلب را یافتم، همین شیوه موجب تنگدستى آنها شده است، خاضعانه به پیامبر(صلى الله علیه و آله) احترام كرد، و از محضرش رفت.
سخن آنگه كند حكیم آغاز
یا سر انگشت سوى لقمه دراز
كه ز ناگفتنش خلل زاید
یا ز ناخوردنش به جان آید
لاجرم حكمتش بود گفتار
خوردنش تندرستى آرد بار(601)

دامپزشكى كه بینا را كور كرد

مرد نادانى درد چشم سخت گرفت و به جاى پزشك نزد دامپزشك رفت. دامپزشك همان دارویى را كه براى درد چشم حیوانات تجویز مى كرد به چشم او كشید و او كور شد. او از دست دامپزشك شكایت كرد. دادگاه دو طرف دعوا را حاضر كرده و به محاكمه كشید. رأى نهایى دادگاه این شد كه قاضى به دامپزشك گفت: برو هیچ تاوانى بر گردن تو نیست، اگر این كور، خر نبود، براى درمان چشم خود، نزد دامپزشك نمى آمد.
هدف از این حكایت آن است كه هر كس مهمّى را به شخص ناآزموده و غیر متخصّص واگذارد، علاوه بر اینكه پشیمان خواهد شد، در نزد خردمندان به عنوان كم خرد و سبكسر خوانده خواهد شد.
ندهد هوشمند روشن رأى
به فرومایه كارهاى خطیر
بوریاباف اگر چه بافنده است
نبرندش به كارگاه حریر(602)

ایمنى از مرگ براى هیچكس

عمر بن عبدالعزیز (هشتمین خلیفه اموى كه از نیكان بود) در بستر بیمارى مرگ قرار گرفت، پزشك به بالینش آوردند، او پس از معاینه گفت: احساس مى كنم مسموم شده و ایمنى از مرگ ندارد.
عمربن عبدالعزیز گفت: كسى كه مسموم هم نشده باشد ایمنى از مرگ ندارد. آنوقت رو به خدا كرد و گفت: الهى! انا الذى امرتنى فقصرت، و نهیتنى فعصیت؛ اى خدا! من كسى هستم كه مرا امر كردى، كوتاهى در انجام آن نمودم، و نهى كردى، گناه كردم.
پس از آن، از دنیا رفت.(603)