فهرست کتاب


گنجینه معارف 3 (110 موضوع)

محمد رحمتی شهرضا

رئیس قبیله و پیامبر اكرم(صلى الله علیه و آله)

قضیه دیگر كه باز در سیره ابن هشام است، از این بالاتر است. در زمانى كه هنوز حضرت رسول(صلى الله علیه و آله) در مكه بودند و قریش مانع بودند كه ایشان تبلیغ كنند و وضع سخت و دشوار بود، در ماههاى حرام(396)، مزاحم پیغمبر نمى شدند یا لااقل زیاد مزاحم نمى شدند. یعنى مزاحمت بدنى مثل كتك زدن نبود ولى مزاحمت تبلیغاتى وجود داشت.
رسول اكرم(صلى الله علیه و آله)، همیشه از این فرصت استفاده مى كرد وقتى مردم در بازار «عكاظ» در «عرفات» جمع مى شدند. آن موقع هم حج بود ولى با یك سبْك مخصوص مى رفت در میان قبائل گردش مى كرد و مردم را دعوت مى نمود. نوشته اند آنجا «ابولهب» مثل سایه پشت سر پیغمبر حركت مى كرد و هر چه پیغمبر مى فرمود، او مى گفت: دروغ مى گوید، به حرفش گوش نكنید.
رئیس یكى از قبایل خیلى بافراست بود. بعد از این كه مقدارى با پیغمبر صحبت كرد، به قوم خودش گفت: اگر این شخص از من مى بود لا كلت به العرب.
یعنى: من این قدر در او استعداد مى بینم كه اگر از ما مى بود، به وسیله وى عرب را مى خوردم او به پیغمبر گفت: من و قومم حاضریم به تو ایمان بیاوریم -بدون شك ایمان آنها، ایمان واقعى نبود- به شرط این كه، تو هم به ما قولى بدهى و آن اینكه براى بعد از خودت من یا یكى از ما را تعیین كنى.
فرمود: این كه چه كسى بعد از من باشد، با من نیست با خداست.
این، مطلبى است كه در كتب تاریخ اهل تسنّن آمده است.(397)

ارزش اعتقاد به مقام امامت امامان

مُیَسِّر بن عبد العزیز (یكى از شیعیان و مؤمنین راستین) مى گوید: به حضور امام صادق(علیه السلام) رفتم و عرض كردم: در همسایگى ما، مردى زندگى مى كند كه من شب براى نماز بیدار نمى شوم مگر از صداى او، كه گاهى مشغول قرائت قرآن است. و آیات مكرّر را مى خواند و زار زار گریه مى كند و گاهى مناجات و دعا مى كند. و از حال او به جستجو پرداختم، گفتند: او شخصى است كه از همه گناهان پرهیز مى كند (خلاصه یك چنین همسایه مؤمن و پاكى دارم).
امام صادق(علیه السلام) فرمودند: «آیا آنچه را تو اعتقاد دارى (یعنى قبولى ولایت و رهبرى ما)، او اعتقاد دارد؟» گفتم: تحقیق نكرده ام، خدا بهتر مى داند. پس از این ملاقات، سال بعد موسم حج فرا رسید، قبل از رفتن به مكّه، از احوال آن مرد همسایه جویا شدم، دریافتم كه اعتقاد به امامت ائمّه اطهار(علیهم السلام) ندارد. به حجّ رفتم و در مكّه به حضور امام صادق(علیه السلام) رسیدم و پس از احوالپرسى، باز از همسایه خودم تعریف كردم و گفتم: همواره به تلاوت آیات قرآن و دعا و مناجات اشتغال دارد و امام فرمود: «آیا آنچه تو معتقدى، او نیز اعتقاد دارد؟ ( یعنى امامت ما را قبول دارد)؟» عرض كردم: نه.
امام صادق(علیه السلام) فرمود: «اى مُیَسِّر! احترام كدام سرزمین از سرزمین هاى دیگر بیشتر است؟» گفتم: خدا و پیامبر و فرزندان او آگاهترند.
فرمود: «بهترین زمین ها بین ركن و مقام (بین حجر الاسود و مقام ابراهیم در كنار كعبه) است كه گلشنى از گلشن هاى بهشت مى باشد، و همچنین میان قبر رسول خدا(صلى الله علیه و آله) و منبر آن حضرت كه گلستانى از گلستان هاى بهشت است، سوگند به خدا اگر كسى عمر بسیار كند و بین ركن و مقام، و قبر و منبر رسول خدا(صلى الله علیه و آله) هزار سال به عبادت خدا سرگرم شود، و سپس او را مظلوم و بى گناه در بسترش مانند گوسفند زاغ چشم سر ببرند، و خدا را با آن حال ملاقات نماید ولى داراى اعتقاد به ولایت ما نباشد «لَكان حقیقاً عَلَى اللهِ اَنْ یَكُبَّهُ عَلى مِنْخَرَیْهِ فِى نارِ جَهَنَّمَ؛ بر خداوند روا باشد كه او را به رو در آتش دوزخ بیفكند.»(398)

اخلاق امام، مرد تند خویى را پشیمان كرد

روزى شخصى به امام سجاد(علیه السلام) ناسزا گفت. غلامان تصمیم گرفتند جوابش را بدهند، امام فرمود: «رهایش كنید، آنچه بر ما مخفى است بیشتر است از آنچه مى گویند»، سپس به او فرمود: «آیا نیازى دارى؟» آن مرد شرمنده شد، و اظهار پشیمانى كرد و لباس امام را گرفت و عذر خواهى نمود، امام دستور داد به او هزار درهم دادند.
آن مرد برگشت در حالى كه فریاد مى زد: گواهى مى دهم كه تو فرزند رسول خدا(صلى الله علیه و آله) هستى.(399)