فهرست کتاب


گنجینه معارف 3 (110 موضوع)

محمد رحمتی شهرضا

احتیاج به حدیث

سیّد نعمت اللَّه شوشترى در رساله منبع الحیاة مى نویسد: استاد مجتهدم شیخ جعفر بحرانى و شیخ محدّثم (=میرزا محمد جزائرى) صاحب جوامع الكلم قدَّس اللَّه روحَهما در مسأله جواز اخذ احكام از قرآن بحث مى كردند و گفتگوشان به اینجا رسید كه فاضل مجتهد (شیخ جعفر بحرانى) خطاب به وى (=میرزا محمد جزائرى) گفت: در معنى «قل هو اللَّه احد»(390)؛ بگو خداوند یكتا و یگانه است، چه عقیده اى دارى؟ آیا براى فهمیدن معناى آن هم محتاج به حدیثیم؟ گفت: آرى، زیرا ما معنى احدیّت و فرق بین احد و واحد و امثال آن را نمى دانیم.(391)

هر چه مى خواهید از من بپرسید

اصبغ بن نباته مى گوید: هنگامى كه مردم با امیرالمؤمنین على(علیه السلام) به جهت خلافت ایشان بر مسلمانان بیعت كردند حضرت به مسجد رفتند و (خطاب به مردم) فرمودند: پیش از آنكه مرا از دست بدهید هر آنچه مى خواهید از من بپرسید(392) سوگند به خدا، من به قرآن و تأویل (و تفسیر) آن از هر كسى كه مدّعى دانستن آن علم باشد، داناترم. سوگند به كسى كه دانه را شكافت(393) و انسان را آفرید(394)، اگر از هر آیه قرآن سؤال كنید، شما را بر وقت نزول و نیز خصوصیات كسانى كه آیه درباره آنان نازل شده است، آگاه مى سازم.(395)

رئیس قبیله و پیامبر اكرم(صلى الله علیه و آله)

قضیه دیگر كه باز در سیره ابن هشام است، از این بالاتر است. در زمانى كه هنوز حضرت رسول(صلى الله علیه و آله) در مكه بودند و قریش مانع بودند كه ایشان تبلیغ كنند و وضع سخت و دشوار بود، در ماههاى حرام(396)، مزاحم پیغمبر نمى شدند یا لااقل زیاد مزاحم نمى شدند. یعنى مزاحمت بدنى مثل كتك زدن نبود ولى مزاحمت تبلیغاتى وجود داشت.
رسول اكرم(صلى الله علیه و آله)، همیشه از این فرصت استفاده مى كرد وقتى مردم در بازار «عكاظ» در «عرفات» جمع مى شدند. آن موقع هم حج بود ولى با یك سبْك مخصوص مى رفت در میان قبائل گردش مى كرد و مردم را دعوت مى نمود. نوشته اند آنجا «ابولهب» مثل سایه پشت سر پیغمبر حركت مى كرد و هر چه پیغمبر مى فرمود، او مى گفت: دروغ مى گوید، به حرفش گوش نكنید.
رئیس یكى از قبایل خیلى بافراست بود. بعد از این كه مقدارى با پیغمبر صحبت كرد، به قوم خودش گفت: اگر این شخص از من مى بود لا كلت به العرب.
یعنى: من این قدر در او استعداد مى بینم كه اگر از ما مى بود، به وسیله وى عرب را مى خوردم او به پیغمبر گفت: من و قومم حاضریم به تو ایمان بیاوریم -بدون شك ایمان آنها، ایمان واقعى نبود- به شرط این كه، تو هم به ما قولى بدهى و آن اینكه براى بعد از خودت من یا یكى از ما را تعیین كنى.
فرمود: این كه چه كسى بعد از من باشد، با من نیست با خداست.
این، مطلبى است كه در كتب تاریخ اهل تسنّن آمده است.(397)