معذرت خواهى بیجا ممنوع!
یك روز خاتم انبیاء محمّد مصطفى(صلى الله علیه و آله) به خانه صفیه دختر عمه اش، زوجه عمّار تشریف آورد. فوراً این مجلّله هاشمیّه هرچه در داخل خانه بود جلو رسول خدا(صلى الله علیه و آله) گذاشت و عذرخواهى كرد: یا رسول اللّه! شرمسارم. رسول خدا(صلى الله علیه و آله) فرمود: «چه مى گوئى تو خوراك پیغمبران را براى من آوردى باز هم مى گوئى كم است؟ نان جو خیلى مهم است آثار روحانیت دارد خوراك پیغمبر است. خیلى مبارك و بابركت است. سركه هم همین قِسْم، خورش پیغمبران است.»
از عادات زشتى كه ما داریم و انشاء اللّه باید ترك بكنیم، مكروه است صاحب منزل، نعمت را تحقیر كند، بگوید قابل شما را ندارد. خیلى هم قابل دارد، مى دانید چه دستهائى زحمت كشیده اند چند ماه در بیابان رنج برده اند برنج بدست آمده، این نعمت عظیم الهى آن روغنش آن گوشتش تمام بزرگ است، مبادا تحقیر كنى، منّت بر او نگذار نعمت را هم تحقیر نكن، حالا مى خواهى احترام بگذارى بگوئى، بگو بیش از این میسر نشد. نه اینكه نعمت را كوچك كنى. نعمتِ الهى، عظیم است. لكن بخواهى در مهمان دارى به كوتاهى خودت اقرار كنى عیبى ندارد بگو بیش از این دسترسى نشد، بیش از این موفق نشدم، پذیرائى شما باید بیش از این باشد. اینگونه حرفها مانعى ندارد.(360)
تلاش براى عذر خواهى
مرحوم ملامحسن فیض كاشانى حكیم و مفسّر و محقّق معروف اسلام كه در سال 1091 هجرى قمرى در سنّ 84 سالگى در شهر خود كاشان از دنیا رفت و همانجا به خاك سپرده شد، از علماى وارسته و پارساى شیعه است.
روزى درباره یك مسئله علمى با یكى از علماى قزوین، مباحثه كردند، و نظر این دو عالم با هم متفاوت بود، هر كدام براى خود دلیل مى آورد، و بحث ادامه یافت و سرانجام آن دانشمند قزوینى مرحوم فیض را تخطئه كرد و نظر خود را صحیح دانست.
دانشمند قزوینى به قزوین بازگشت، و بعد از چند روز فهمید كه نظر مرحوم فیض كاشانى درست بوده و نظر خودش درست نیست. براى عذرخواهى از مرحوم فیض از قزوین -با وسائل آن زمان- به كاشان آمد تا به خدمت ملامحسن فیض كاشانى برسد، وقتى كه به در منزل او رسید فریاد آورد: یا محسن قد اتاك المسیى؛ اى محسن! خطاكار به نزد تو آمد.
پس از دیدار و سلام و احوالپرسى، عرض كرد: در آن مسئله، حق با شماست و من عذر مى خواهم. این را گفت به طرف قزوین برگشت، هر چه مرحوم فیض اصرار كرد كه در كاشان بماند، قبول نكرد و گفت: من فقط براى این جهت آمده بودم.(361)
ابو خیثمه
مالك بن قیس مشهور به ابوخیثمه از یاران رسول خدا(صلى الله علیه و آله) بود و در بسیارى از جنگها شركت داشت. او و چند نفر از رفتن به جنگ تبوك خوددارى كردند. بعد از ده روز از حركت رسول خدا به سوى تبوك، در ظهر گرماى شدید تابستان، از بیرون بخانه آمد و در میان باغى كه داشت براى دو همسر خود سایبانى ساخته بود. آنان كوزه آب خنك آماده و غذا مطبوعى تهیه و دیوارهاى سایبان را آب پاشیده تا هواى داخل آن خنك باشد و منتظر همسرشان بودند. وقتى ابوخیثمه نظرى به زنان و آب سرد و غذا و همسران زیبا در آسایش انداخت به یاد رسول خدا افتاد و نفسش به او گفت: رسول خدا در گرما و سختى، من در راحتى و آسایش روا نبود، بعد گفت: منافق در دین شك مى كند ولى نفسم به همان جهتى كه دین توجه مى كند روى مى آورد.
وسائل سفر را برایش آماده و با شتر بسوى جنگ تبوك رهسپار شد. در راه با عمیر بن وهب رفیق شد، وقتى نزدیك اردو و خیمه پیامبر رسید به عمیر گفت: من تخلف از همراهى پیامبر كرده ام بگذار تنها براى عذرخواهى بروم.
شخصى به پیامبر عرض كرد: كسى از راه مى رسد! پیامبر(صلى الله علیه و آله) فرمود: «خدا كند ابوخیثمه باشد.»
چون نزدیك شد و شتر را خوابانید، شرفیاب حضور پیامبر شد و پیامبر(صلى الله علیه و آله) فرمود: «از تو همین انتظار را داشتم»؛ و او داستان حركت و حدیث نفس خود به عرض پیامبر رسانید؛ و پیامبر(صلى الله علیه و آله) درباره اش دعا فرمود.(362)