كفاره گناه
پیامبرى از پیامبران بنى اسرائیل به شخصى گذشت كه زیر دیوارى جان داده بود، و نیمى از بدنش را بیرون از دیوار درنده و حیوانات پاره كرده بود.
از آن شهر گذشت و به شهر دیگرى آمد و دید: یكى از بزرگان آن شهر كه مرده بود كفن دیباج بر او نموده و بر تابوت زر قیمت نهاده و عود و عنبر بر جنازه اش مى یختند و جمعیت زیادى در تشییع جنازه اش شركت كرده اند!
عرض كرد: «خدایا تو حكیم عادل هستى و ستم روا نمى دارى از چه رو آن بنده ات كه هرگز شرك نیاورد، آن طور بمیرد، و این شخص كه هرگز پرستش ننموده این طور بمیرد.»
خطاب شد: «همانطور كه گفتى من حكیم هستم و ستم روا نمى دارم، اما آن بنده گناهانى داشت، خواستم به این نوع مردن كفاره گناهانش باشد، كه پاكیزه نزدم آید. و این شخص نیكوكاریهائى داشت، خواستم پاداش آن را در دنیا به او بدهم و چون نزدم آید كردار نیكى برایش نباشد.»(278)
اى خدا آیا خوابى؟
فرعون فرمان داد، تا یك كاخ آسمان خراش براى او بسازند، دژخیمان ستمگر او هم مردم را از زن و مرد براى ساختن آن كاخ و بیگارى گرفته بودند، حتى زنهاى آبستن از این فرمان استثناء نشده بودند.
یكى از زنان جوان كه آبستن بود، سنگى سنگین را براى آن ساختمان حمل مى كرد و چاره اى جز این نداشت.
زیرا همه تحت كنترل مأموران خونخوار بودند، اگر او از بردن آن سنگها شانه خالى مى كرد، زیر تازیانه جلادان به هلاكت مى رسید.
آن زن جوان در برابر چنین فشارى قرار گرفت و بار سنگین سنگ را همچنان حمل مى كرد، ولى ناگهان حالش منقلب شد و بچه اش سقط گردید.
در این تنگناى سخت از اعماق دل غمبارش ناله كرد و در حالى كه گریه گلویش را گرفته بود، گفت: اى خدا آیا خوابى؟ آیا نمى بینى این طاغوت زورگو با ما چه مى كند؟
چند ماهى از این ماجرا نگذشت كه همین زن در كنار رود نیل نشسته بود كه ناگهان نعش فرعون را در روبروى خود دید.
آن زن صداى هاتفى را شنید كه به او گفت: هان اى زن، ما در خواب نیستیم ما در كمین ستمگران مى باشیم.(279)
شعر
متواریست وقت شاد مباش
ایمن از قبض و مكر و استدراج
«سنایى غزنوى»
هر چه غیر اوست استدراج توست
گرچه تخت و ملك تست و تاج تست
«مولوى»
گوش كن هاروت را ماروت را
اى غلام و چاكران ماروت را
مست بودند از تماشاى اله
وز عجایب هاى استدراج شاه
این چو مستى است ز استدراج حق
تا چه مستى ها كنَد معراج حق
«مولوى»