رسالت تاریخ شناساندن استبداد
مرحوم مدرس مى گوید: كریم خان هم سلطان این مملكت بوده در تاریخ به وكیل الرعایا معروف است ولى واقع این است كه شاه و سلطان است. مى گویند یكى از تجار و مالداران بزرگ ولایت خودمان اصفهان از آن همه پول و ثروت خسته شد و همه را بار شتر كرد و با زحمت زیاد از اصفهان به شیراز برد و یكراست شترها را با بار مقابل ارك كریمخانى خوابانید و خودش به سراغ وكیل رفت. كریم خان كه از ورود او به شیراز از دم دروازه تا همانجا خبر داشت، پرسید بار این قطارهاى شتر چیست؟ مرد تاجر گفت: اینها سرمایه و ثروت عظیمى است كه به روزگاران بدست آورده ام و به همه فرزندان و فامیلم بخشیده ام، ولى باز زیاد آمده است؛ آورده ام كه شما به هر طریقى كه مى دانید صرف آبادى و ترقى مملكت كنید. كریمخان دستور داد براى او شربت و قلیان بیاورند بعد او را به بام قصر برد و گفت: تماشا كن آنجا بازار ساخته مى شود، آن گوشه مسجد است و آن طرف دیگر دار العدل (ظاهراً دارالعلم صحیح است) است كه اداره اینها خود گرفتاریهاى زیادى دارد و تو آمده اى كه بر این همه گرفتارى من بیفزائى؛ این اموال را بردار و به اصفهان برگرد و صرف آبادى همانجا بنما و خودت در ولایت خود كریم خان دیگرى باش. این یك سلطان بوده و آغا محمد خان لئیم كه دائم در فكر كندن و كلاش بود هم بعد از او یك سلطان بود در ولایت ما مى گویند: هر گردى گردو نیست. كار تاریخ آن است كه این گردها را از هم جدا كند و اصل استبداد را بشناسد.(248)
نامه سید محمد طباطبائى به مظفرالدین شاه
...اعلیحضرتا! مملكت خراب، رعیت پریشان و گدا، دست تعدّى حكام و مأمورین بر مال و عرض و جان مردم دراز؛ ظلم حكام و مأمورین اندازه ندارد... اعلیحضرتا! تا تمام این مفاسد را، مجلس عدالت یعنى انجمنى مركب از تمام اصناف مردم كه در آن انجمن به داد عامه مردم برسند، شاه و گدا در آن مساوى باشند، فوائد این مجلس را اعلیحضرت همایونى بهتر مى دانند. مجلس اگر باشد، این ظلمها رفع خواهد شد خرابیها آباد خواهد شد، خارجه طمع به مملكت نخواهد كرد.
اعلیحضرتا! سى كرور نفوس را كه اولاد پادشاهند اسیر استبداد یك نفر نفرمائید...
مظفرالدین شاه نیز در فرمان مشروطیت تشكیل مجلس شوراى ملّى را براى تحقّق خواسته هاى مردم اعلام نمود.(249)
تهمت به استبداد
طلحه و زبیر پس از عثمان از نزدیكترین افراد به على(علیه السلام) بودند. آنها توقع داشتند كه امام على(علیه السلام) بیش از دیگران به آنها امتیاز بدهد و با آنها در امور، مشورت كند و در ریاست بیت المال، آنها را بر دیگران مقدم بدارد. روزى آنها نزد على(علیه السلام) آمدند و رسماً از آن حضرت تقاضا كردند تا آنها را به فرماندارى بعضى از شهرها منصوب كند. وقتى با جواب منفى على(علیه السلام) روبرو شدند، توسط محمد بن طلحه این پیام خشن را به آن حضرت رساندند: ما براى خلاف تو فداكاریهاى بسیار كردیم، اكنون كه زمام امور به دست تو آمده، راه استبداد را به پیش گرفته اى و افرادى مانند مالك اشتر را روى كار آورده اى و ما را عقب زده اى.
امام على(علیه السلام) توسط همان محمد بن طلحه به آنها پاسخ داد كه: «چه كنم تا شما خشنود شوید؟» آنها پس از دریافت پیام امام جواب دادند: یكى از ما را فرماندار بصره كن و دیگرى را فرماندار كوفه. امام على(علیه السلام) فرمود: «به خدا سوگند من در اینجا (مدینه) آنها را امین نمى دانم چگونه آنها را امین بر مردم در كوفه و بصره نمایم.» آن گاه امام به محمد بن طلحه فرمود: «نزد طلحه و زبیر برو و از قول من به آن ها بگو اى دو شیخ! از خدا و پیامبرش(صلى الله علیه و آله) نسبت به امتش بترسید و بر مسلمانان ظلم نكنید...» لیكن آنها بخاطر همان غرور ذاتى و انحراف دینى خود بر علیه حضرت به همراهى عایشه قیام كردند.(250)