فهرست کتاب


گنجینه معارف 3 (110 موضوع)

محمد رحمتی شهرضا

ادب با پاسخ بهتر

انس بن مالك مى گوید: یكى از كنیزان امام حسن (علیه السلام) شاخه گلى را به امام حسن(علیه السلام) هدیه داد، امام حسن(علیه السلام) آن شاخه را گرفت و به او فرمود: «تو را در راه خدا آزاد ساختم.»
من به آن حضرت عرض كردم: به راستى به خاطر هدیه یك گل ناچیز، او را آزاد كردى؟
فرمود: «خداوند ما را در قرآن چنین ادب كرده آنجا كه مى فرماید: «و اذا حُیِّیْتُم بِتَحیَّةٍ فَحَیّوا بَاَحسَنِ منها اَورُدّوها؛ هنگامى كه كسى به شما تحیّت گوید، پاسخ او را به طور بهتر، یا همان گونه بدهید.»(140) من خواستم پاسخ بهتر كه همان آزاد نمودن او است بدهم.(141)

على(علیه السلام) و كاسب بى ادب

در ایامى كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) زمامدار كشور اسلام بود، اغلب به سركشى بازارها مى رفت و گاهى به مردم تذكراتى مى داد.
روزى از بازار خرمافروشان گذر مى كرد، دختر بچه اى را دید كه گریه مى كند، ایستاد و علت گریه اش را پرسش كرد. او در جواب گفت: آقاى من یك درهم داد خرما بخرم، از این كاسب خریدم به منزل بردم اما نپسندیدند، حال آورده ام كه پس بدهم كاسب قبول نمى كند.
حضرت به كاسب فرمود: «این دختر بچه خدمتكار است و از خود اختیار ندارد، شما خرما را بگیر و پولش را برگردان.»
كاسب از جا حركت كرد و در مقابل كسبه و رهگذرها با دستش به سینه على(علیه السلام) زد كه او را از جلوى دكانش رد كند.
كسانى كه ناظر جریان بودند آمدند و به او گفتند، چه مى كنى این على بن ابیطالب(علیه السلام) است!
كاسب خود را باخت و رنگش زرد شد، و فوراً خرماى دختربچه را گرفت و پولش را داد.
سپس به حضرت عرض كرد: اى امیرالمؤمنین(علیه السلام) از من راضى باش و مرا ببخش.
حضرت فرمود: «چیزى كه مرا از تو راضى مى كند این است كه: روش خود را اصلاح كنى و رعایت اخلاق و ادب را بنمایى.»(142)

مستمند و ثروتمند

رسول اكرم(صلى الله علیه و آله) طبق معمول، در مجلس خود نشسته بود، یاران گرداگرد حضرتش حلقه زده او را مانند نگین انگشتر در میان گرفته بودند. در این بین یكى از مسلمانان كه مرد فقیر ژنده پوشى بود از در رسید. و طبق سنّت اسلامى كه هر كس در هر مقامى هست، همین كه وارد مجلسى مى شود باید ببیند هر كجا جاى خالى هست همانجا بنشیند و یك نقطه مخصوص را به عنوان اینكه شأن من چنین اقتضا مى كند، در نظر نگیرد، آن مرد به اطراف متوجه شد، در نقطه اى جایى خالى یافت، رفت و آنجا نشست. از قضا پهلوى مرد متعیّن و ثروتمندى قرار گرفت. مرد ثروتمند جامه هاى خود را جمع كرد و خودش را به كنارى كشید، رسول اكرم(صلى الله علیه و آله) كه مراقب رفتار او بود به او رو كرد و گفت: «ترسیدى كه چیزى از فقر او به تو بچسبد؟!»
- نه یا رسول اللّه!
- «ترسیدى كه چیزى از ثروت تو به او سرایت كند؟»
- نه یا رسول اللّه!
- «ترسیدى كه جامه هایت كثیف و آلوده شود؟»
- نه یا رسول اللّه!
- «پس چرا پهلو تهى كردى و خودت را به كنارى كشیدى؟»
- اعتراف مى كنم كه اشتباهى مرتكب شدم و خطا كردم. اكنون به جبران این خطا و به كفاره این گناه حاضرم نیمى از دارایى خودم را به این برادر مسلمان خود كه درباره اش مرتكب اشتباهى شدم ببخشم؟
مرد ژنده پوش: ولى من حاضر نیستم بپذیرم.
جمعیت: چرا؟!
چون مى ترسم روزى مرا هم غرور بگیرد و با یك برادر مسلمان خود آنچنان رفتارى بكنم كه امروز این شخص با من كرد.(143)