ادب مقابل خداوند
وقتى یوسف به یك زندانى كه در شرف آزادى بود گفت: مرا در نزد ملك مصر یادآور و بى گناهى مرا بیان كن. خداوند او را عتاب كرد و گفت: اى یوسف، تو خلاص از دیگرى جویى و جز از من وكیلى دیگر خواهى؟ به عزّت من كه خداوندم كه ترا در این زندان روزگارى دراز بدارم. آنگه زمین شكافته شد تا به هفتم زمین و ربّ العزّة او را قوّت بینایى داد و گفت: فرو نگر اى یوسف در زیر این زمینها تا چه بینى؟ یوسف مورچه اى را دید كه چیزى در دهن داشت و مى خورد. گفت: اى یوسف، من از رزق این موجود كوچك هم غافل نیستم، اى یوسف، من نه آنم كه با تو كرامتها كردم؟ در دل پدر مهر تو افكندم، و بر او شیرین كردم، و در چاه عریان بودى تو را پوشاندم؟ و كاروان را برانگیختم تا ترا بیرون آورند، و آن كس كه ترا خرید در دل وى دوستى تو افكندم؟ اى یوسف كرامت همه از من بود، چرا دست به دیگرى زدى و استعانت به غیر من كردى؟ یوسف از خداوند عذر خواست و تقاضاى عفو نمود.(137)
نمونه اى از ادب
امام حسن(علیه السلام) روزى در مجلسى نشسته بود، هنگامى كه خواست برخیزد و بیرون رود فقیرى از راه رسید، امام به او خوش آمد گفت و به رویش لبخندى زد و فرمود: تو هنگامى نشستى كه ما برخاسته و قصد رفتن داریم، آیا اجازه رفتن مى دهى؟!(138)
سلطان مهربان
گویند شخصى به عنوان تحفه، ده عدد خیار براى سلطانى آورد و به حضورش گذاشت، سلطان یكى از آنها را خورد، و احساس كرد كه خیلى تلخ است، دومى را هم خورد، دید مثل اولى است، تا آنكه همه را خورد، و از آن شخص تشكّر كرد و هدیه اى به او داد.
اطرافیان به سلطان گفتند: همه خیارها را خودت مى خوردى، به ما هیچ ندادى! سلطان گفت: تمام خیارها تلخ بود، دیدم اگر به شما بدهم، اظهار مى كنید كه خیارها تلخ است؛ آن وقت این شخصى كه این خیارها را تحفه آورده بود، شرمنده مى شد، خواستم او شرمنده نشود.(139) ما نیز در برابر نعمت هاى خدا، هر چند گاهى به صورت درد و رنج است، باید شاكر باشیم.