فهرست کتاب


گنجینه معارف 3 (110 موضوع)

محمد رحمتی شهرضا

لطیفه

خوش اخلاق!

یه نفر میره خیاطى میگه آقا این پارچه رو بگیر واسم كت شلوار بدوز هفته بعد میخوام. نیام هفته بعد بگى چرخم خراب بود، مریض بودم، نرسیدم، واسم مسافرت پیش اومد و از این بهونه ها ولش كن نخواستم اصلاً پارچه مو بده ببرم.

اهانت مادرشوهر

مردى شب به خانه آمد و دید زنش خیلى ناراحت است. از او پرسید: چه شده است؟ زن جواب داد: دوباره مادرت به من توهین كرد. مرد گفت مادر من كه به سفر خارج رفته است.
زن گفت الان از او براى تو نامه اى رسید و وقتى من آن را خواندم دیدم آخر آن نوشته است: شهلا جان! حالا كه نامه را خوندى بده پرویز هم بخواند!