آب لیموى شیراز
مرحوم شیخ عبدالحسین خوانسارى گفت: در كربلا عطارى بود مشهور و معروف، مریض شد و جمیع اجناس دكان و اثاث خانه منزل خود را به جهت معالجه فروخت اما ثمر نكرد؛ و جمیع اطباء اظهار ناامیدى از او كردند.
گفت: یك روز به عیادتش رفتم و بسیار بدحال بوده و به پسرش مى گفت: اسباب منزل را به بازار ببر و بفروش و پولش را بیاور براى خانه مصرف كنید تا به خوب شدن یا مردن راحت شوم!
گفتم: این چه حرفى است مى زنى؟! دیدم آهى كشید و گفت: من سرمایه زیادى داشتم و جهت پولدار شدن من این بود كه یكسالى مرضى در كربلا شایع شد كه علاج آنرا دكترها منحصر به آبلیموى شیراز دانستند، آب لیمو گران و كمیاب شد.
نفْسم به من گفت: قدرى آب لیمو داراى چیز دیگر ممزوج به او كن و بوى آب لیمو از آن فهمیده مى شد او را به قیمت آب لیموى خالص بفروش تا پولدار شوى.
همین كار را كردم، و آب لیمو در كربلا منحصر به دكان من شد و سرمایه زیادى از این مال مغشوش بدست آوردم تا جائى كه در صنف خودم مشهور شدم به پدر پولهاى هزارهزارى.
مدتى نگذشت كه به این مرض مبتلا شدم، هر چه داشتم فروختم براى معالجه فایده اى نكرده است، فقط همین آخرین متاع بود كه گفتم این را بفروشند یا خوب مى شوم یا مى میرم و از این مرض خلاص مى شوم.(88)
آفات علم بى تزكیه
قاضى على بن محمد الماوردى، اهل بصره و در فقه شافعى استاد بود. او معاصر با شیخ طوسى(رحمه الله) بود. خودش مى گوید: زحمت زیادى كشیدم در جمع و ضبط كتابى در خرید و فروش (بیع و شراء) و همه جزئیات و فروعات مسائل مربوط به آن را در خاطرم ثبت كردم، بطوریكه بعد از اتمام آن كتاب به ذهنم آمد كه من از هر كسى در این باب فقه، عالم ترم، عجب و خودپسندى مرا گرفت.
روزى دو نفر عرب بادیه نشین (عشایر) به مجلس من آمدند و راجع به معامله اى كه انجام گرفته بود پرسیدند، كه از آن مسئله چهار فرع دیگر هم منشعب مى شد كه من هیچكدام را نتوانستم جواب دهم.
مدتى به فكر فرو رفتم و به خودم گفتم: كه تو ادعا مى كردى كه در این باب فقه مرجع و اعلم همه زمان هستى، حال چطور نمى توانى این مسئله را جوابگو باشى!
بعد به آنها گفتم: این مسئله را وارد نیستم! آنها تعجب كردند و گفتند: باید بیشتر زحمت بكشى تا بتوانى جواب مسائل را بدهى.
از نزدم رفتند به پیش كسى كه عده اى شاگردانم بر او از نظر علمى مقدم بودند.
از او مسئله را سؤال كردند و همه را جواب داد، آنها از جواب سؤال خوشحال شدند و او را مدح كردند و به طرف دهات خودشان رفتند.
ماوردى مى گوید: این جریان سبب شد تا من متنبه بشوم و نفسم را از خودپسندى و غرور در علم ذلیل كنم تا دیگر میل به خودستائى ننمایم.(89)
شعر
آفت مردم طمع شد از خود و مردم مرنج
مرغ را دانه بلا شد طعنه بر صیّاد چیست؟
«امیر خسرو دهلوى»
صیقل نفس چیست؟ كم خوردن
آفت عقل؟ نفس پروردن
«اوحدى مراغه اى»
آفت ایجاد است ساز زندگى هشیار باش
از طراوت خانه دارد در ره سیلاب گل
«بیدل دهلوى»