فهرست کتاب


گنجینه معارف 3 (110 موضوع)

محمد رحمتی شهرضا

دقت به آفات یك جریان

رهبر معظم انقلاب فرموده اند: «مكرّر عرض كرده ایم كه در خیلى از مناطق دنیا، انقلابها با نفس دین شروع شد؛ اما به خاطر ضعف رهبرى، از دین فاصله گرفت و گاهى هم ضد شد. در تاریخ خودمان در نهضت مشروطیت دیدیم كه روحانیون آمدند یك حادثه بزرگ (نظام مشروطیت) را در كشور ایجاد كردند و پایان دوره استبداد را تدارك دیدند، بعد همین مشروطیت، پایگاهى براى ضدّیت با دین و روحانیت شد و هنوز ابتداى كار بود كه روزنامه هاى صدر مشروطیت، به نام آزادى شروع به كوبیدن دین كردند، تا جایى كه یكى از شخصیتهاى روحانى آن زمان -آقا شیخ فضل الله نورى- كه جزو پیشروان مشروطیت بود، در مقابل آن مجلس و مشروطیت ایستاد و سرانجام هم به شهادت رسید.
اگر روحانیون، به آینده به چشم میدان كار ننگرند و براى آن برنامه ریزى نكنند و آفات مسیر را از سر راه برندارند، دنبال این غفلت، ضربه است. در این هیچ، ادامه حمل این بار آماده نمایند و وظایفشان را پیش بینى و خودشان را آماده عمل به آن بكنند، اسلام در سطح جهان روز به روز قوت خواهد گرفت در این هم هیچ تردیدى نیست.»(86)

تسلیم را از كبوتران بیاموزید

در زمان یكى از پیامبران مادرى جوانى داشت كه او را بسیار دوست مى داشت و به قضاى الهى آن جوان مُرد و آن مادر داغدار شد و بسیار ناراحتى مى كرد، تا جائى كه اقوام او نزد پیامبر وقت رفتند و از او چاره خواستند.
او نزد آن مادر آمد و آثار گریه و غم و بى تابى را در او مشاهده كرد. بعد به اطراف نگریست و لانه كبوترى او را جلب توجه نمود و فرمود: «اى مادر! این لانه كبوتر است؟» گفت: آرى، فرمود: «این كبوتران جوجه مى گذارند؟» گفت: آرى، فرمود: «همه جوجه ها به پرواز مى آیند؟» گفت: نه، زیرا بعضى از جوجه هاى آنها را ما مى گیریم و از گوشت آنها استفاده مى كنیم. فرمود: «با این همه این كبوتران ترك لانه خود نمى كنند؟» گفت: نه، و به جائى دیگر نمى روند.
فرمود: «اى زن! بترس از اینكه تو در نزد پروردگارت از این كبوتران پست تر باشى، زیرا این كبوتران از خانه شما با آنكه فرزندان آنها را در پیش روى آنها مى كُشید و مى خورید هجرت نمى كنند، لكن تو با از دست دادن یك فرزند از نزد خدا قهر كرده اى و به او پشت نمودى و این همه بى تابى مى كنى و سخنان ناشایست به زبان جارى مى كنى.»
آن مادر چون این سخنان را شنید اشك از دیده برگرفت و دیگر بى تابى ننمود.(87)

آب لیموى شیراز

مرحوم شیخ عبدالحسین خوانسارى گفت: در كربلا عطارى بود مشهور و معروف، مریض شد و جمیع اجناس دكان و اثاث خانه منزل خود را به جهت معالجه فروخت اما ثمر نكرد؛ و جمیع اطباء اظهار ناامیدى از او كردند.
گفت: یك روز به عیادتش رفتم و بسیار بدحال بوده و به پسرش مى گفت: اسباب منزل را به بازار ببر و بفروش و پولش را بیاور براى خانه مصرف كنید تا به خوب شدن یا مردن راحت شوم!
گفتم: این چه حرفى است مى زنى؟! دیدم آهى كشید و گفت: من سرمایه زیادى داشتم و جهت پولدار شدن من این بود كه یكسالى مرضى در كربلا شایع شد كه علاج آنرا دكترها منحصر به آبلیموى شیراز دانستند، آب لیمو گران و كمیاب شد.
نفْسم به من گفت: قدرى آب لیمو داراى چیز دیگر ممزوج به او كن و بوى آب لیمو از آن فهمیده مى شد او را به قیمت آب لیموى خالص بفروش تا پولدار شوى.
همین كار را كردم، و آب لیمو در كربلا منحصر به دكان من شد و سرمایه زیادى از این مال مغشوش بدست آوردم تا جائى كه در صنف خودم مشهور شدم به پدر پولهاى هزارهزارى.
مدتى نگذشت كه به این مرض مبتلا شدم، هر چه داشتم فروختم براى معالجه فایده اى نكرده است، فقط همین آخرین متاع بود كه گفتم این را بفروشند یا خوب مى شوم یا مى میرم و از این مرض خلاص مى شوم.(88)