اسارت بهتر از آزادى
جوانى عزب و بدون زن است، زیبا هم هست آن هم در نهایت زیبایى! به جاى اینكه او بخواهد برود سراغ زنها، زنها سراغ او مى آیند، روزى نیست كه صدها نامه و صدها پیغام براى او نیاید، از همه بالاتر برجسته ترین زنان مصر، صددرصد عاشق او شده اند، شرایط كامجویى برایش فراهم است، تمام امكانات آماده، درها همه بسته، خطر جان برایش درست كرده است، زن به او مى گوید: یا كام مى دهى، یا به كشتنت خواهم داد و خون تو را خواهم ریخت.
با این شرایط یوسف چه مى كند؟ دست به دعا برمى دارد و عرض مى كند: «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ اِلَىَّ مِمَّا یَدعُونَنى اِلیهِ وَ اِلاّ تَصْرِفْ عَنّى كَیدَهُنَّ أَصْبُ اِلَیْهِنَّ(57)؛ پروردگارا! زندان براى من از آنچه این زنها دارند مرا به سوى آن دعوت مى كنند بهتر است، خدایا! من را به زندان بفرست و به چنگال این زنها گرفتار نكن.»(58)
تطمیع ابوذر
ابوذر تا اواسط دوره عثمان بود. در همان زمانى كه دیگران با پولهاى كلان زندگى مى كردند و جایزه هاى صد هزار دینارى و صد هزار درهمى از خلیفه مى گرفتند و جیب هایشان را پر مى كردند و براى خودشان رمه هاى گوسفند درست مى كردند. گله هاى اسب درست مى كردند. غلام ها درست مى كردند. كنیزها درست مى كردند. اما ابوذر بود و امر به معروف و نهى از منكر، كه جز امر به معروف و نهى از منكر چیز دیگرى نداشت.
عثمان هر چه كوشش كرد تا این زبانى كه از صدها شمشیر، ضررش براى او بیشتر بود، خاموش كند، نتوانست. به شام تبعیدش كرد، فائده نكرد. شكنجه اش دادند و كتكش زدند، اثرى نكرد. غلامى داشت یك كیسه پول به او داد و گفت: اگر بتوانى با این كیسه پول ابوذر را قانع كنى تا این كیسه پول را از ما بگیرد، تو را آزاد مى كنم. غلام چرب زبان، پیش ابوذر آمد، هر كار كرد و هر منطقى بكار برد، ابوذر نپذیرفت و گفت: اول بایستى روشن بشود كه این پول از كیست و پول چیست كه به من مى دهید، اگر سهم من است كه مى خواهید به من بدهید، سهم دیگران چطور مى شود؟ آیا سهم دیگران را مى دهید كه مى خواهید سهم من را بدهید؟ وگرنه، چرا آمده اید تنها مى خواهید سهم مرا بدهید؟!
بالاخره غلام از راه دینى و مذهبى وارد شد و گفت: ابوذر! آیا نمى خواهى یك بنده اى آزاد بشود؟
گفت: چرا.
گفت: من غلام عثمانم او با من شرط كرده است كه اگر شما این پول را بپذیرید او مرا آزاد مى كند و شما به خاطر این كه من آزاد شوم این پول را بپذیرید.
ابوذر گفت: خیلى مایل هستم كه تو آزاد شوى، اما متأسّفم از اینكه اگر من این پول را بگیرم، تو آزاد مى شوى من غلام عثمان مى شوم.(59)
دموكراسى على(علیه السلام)
امیرالمؤمنین با خوارج در منتهى درجه آزادى و دموكراسى رفتار كرد. او خلیفه است و آنها رعیتش، هر گونه اعمال سیاستى برایش مقدور بود. اما او زندانشان نكرد و شلاقشان نزد و حتى سهمیه آنان را از بیت المال قطع نكرد، به آنها نیز همچون سایر افراد مى نگریست. این مطلب در تاریخ زندگى على عجیب نیست، اما چیزیست كه در دنیا كمتر نمونه دارد. آنها در همه جا در اظهار عقیده آزاد بودند و حضرت خودش و اصحابش با عقیده آزاد با آنان روبرو مى شدند و صحبت مى كردند، طرفین استدلال مى كردند، استدلال یكدیگر را جواب مى گفتند. شاید این مقدار آزادى در دنیا بى سابقه باشد كه حكومتى با مخالفین خود تا این درجه با دموكراسى رفتار كرده باشد. مى آمدند در مسجد و در سخنرانى و خطابه على(علیه السلام) پارازیت ایجاد مى كردند. روزى امیرالمؤمنین بر منبر بود. مردى آمد و سؤالى كرد، على(علیه السلام) بالبدیهه جواب گفت، یكى از خارجیها از بین مردم فریاد زد: قاتله اللّه ما افقهه؛ خدا بكشد این را، چقدر دانشمند است؟ دیگران خواستند متعرّضش شوند اما على(علیه السلام) فرمود: رهایش كنید او به من تنها فحش داد. خوارج در نماز جماعت به على(علیه السلام) اقتداء نمى كردند زیرا او را كافر مى پنداشتند، به مسجد مى آمدند و با على(علیه السلام) نماز نمى گزاردند و احیاناً او را مى آزردند. على(علیه السلام) ، روزى به نماز ایستاده و مردم نیز به او اقتداء كرده اند، یكى از خوارج به نام «ابن الكواء» فریادش بلند شد و آیه اى را به عنوان كنایه به على(علیه السلام) بلند خواند: «و لقد اوحى الیك و الى الذین من قبلك لئن اشركت لیحبطن عملك و لتكوننّ من الخاسرین». این آیه خطاب به پیغمبر است كه به تو و همچنین پیغمبران قبل از تو وحى شد كه اگر مشرك شوى اعمالت از بین مى رود و از زیانكاران خواهى بود. ابن الكوا با خواندن این آیه خواست به على(علیه السلام) گوشه بزند، كه سوابق تو را در اسلام مى دانیم، اول مسلمان هستى، پیغمبر تو را به برادرى انتخاب كرد، در «لیلة المبیت» فداكارى درخشانى كردى و در بستر پیغمبر خفتى، خودت را طعمه شمشیرها قرار دادى و بالاخره خدمات تو به اسلام قابل انكار نیست، اما خدا به پیغمبرش هم گفته اگر مشرك بشوى اعمالت به هدر مى رود.
على(علیه السلام) در مقابل چه كرد؟! تا صداى او به قرآن بلند شد سكوت كرد تا آیه را به آخر برساند؛ همین كه به آخر رسید، على(علیه السلام) نماز را ادامه داد. باز ابن الكواء آیه را تكرار كرد و بلافاصله على(علیه السلام) سكوت نمود.
على(علیه السلام) سكوت مى كرد چون دستور قرآن است كه: «اذا قرء القرآن فاستمعوا له و انصتوا؛ هنگامیكه قرآن خوانده مى شود گوش فرا دهید و خاموش شوید.»
و به همین دلیل است كه وقتى امام جماعت مشغول قرائت است مأمومین باید ساكت باشند و گوش كنند.
بعد از چند مرتبه اى كه آیه را تكرار كرد و مى خواست وضع نماز را به هم زند، على(علیه السلام) این آیه را خواند: «فاصبر ان وعد اللّه حقّ و لا یستخفتك الدین لا یوقنون؛ صبر كن وعده خدا حق است و خواهد فرا رسید، این مردم بى ایمان و یقین، تو را تكان ندهند و سبكسارت نكنند.»
دیگر اعتنا نكرد و به نماز خود ادامه داد.(60)