فهرست کتاب


گنجینه معارف 3 (110 موضوع)

محمد رحمتی شهرضا

آراستگى، نه وقت تلف كردن

اى كاش همه مثل او فكر مى كردیم. در یكى از روزها كه در منطقه عملیاتى بودیم، بعد از نماز صبح، جلوى آیینه رفتم و شروع كردم به شانه زدن موهایم كه تا حدى بلند بود. صداى خنده آهسته اى مرا به خود آورد. به طرف صدا برگشتم. شهید بابایى بود كه در كنار سوله دراز كشیده بود و به من نگاه مى كرد. رو به من كرد و گفت: مى خواهى یكى از دلایل تراشیدن سرم را برایت بگویم؟ الآن یك ربع است كه جلوى آینه ایستاده اى و موهایت را چپ و راست مى كنى، مى دانى زیر هر تار مویت یك شیطان خوابیده؟ غرور این موها، تو را جلوى آینه نگه داشته و فكر مى كنى خوش تیپ تر مى شوى ولى من سرم را با ماشین چهار تراشیده ام و یك قیافه معمولى به خود گرفته ام. قیافه معمولى هیچ وقت انسان را مغرور نمى كند. شهادت مناسب ترین هدیه اى بود كه خدا به پاس زحماتش به او بخشید. گوارایش باد.(25)

چرا قرآن را با این زینتها زندانى كرده اید!

روزى آیت الله وحید بهبهانى در حالى كه مشغول مطالعه بود، درب منزل را مى كوبند و وى در حالى كه قلم در دست داشت بسوى درب مى رود و آن را مى گشاید:
- آه تو هستى میرزا شمس الدین، سلام.
- سلام استاد. چند نفر با شما كار داشتند. گویا از فرستادگان شاه ایرانند، من آنها را راهنمایى كردم.
آقا در حالى كه به فرستادگان دربار چشم دوخته بود، مى پرسد چه شده؟ كارى دارند؟
یكى از نمایندگان آغا محمد خان، با سبیلهاى سیاه تابداده، هیكل درشت و قد بلند دست به سینه نهاده، مى گوید: سلام قربان!
- سلام علیكم.
سپس به اشاره مرد چهارشانه، یكى از همراهانش كه ریش انبوه سیاهى داشت، درِ صندوقچه اى را گشوده، در برابر دیدگان آقا قرار داد.
- این هدیه اى است از سوى آغا محمدخان قاجار پادشاه ممالك محروسه(26) ایران. ایشان سلام رسانده، فرمان دادند این صندوقچه را به شما بسپاریم.
- چه هست فرزندم؟
- قرآن، قربان؛ قرآنى بسیار نفیس به خط میرزاى تبریزى.
سپس قرآن را گشوده، مى گوید: ملاحظه مى فرمایید قربان، بى نظیر است.
- این دانه ها چیست كه بر جلد قرآن چسبانده اند؟
- قربان، اینها سنگهاى گرانبهاست كه جلد قرآن را زیبا ساخته و به ارزش آن افزوده اند.
- فرزندم، چرا كلام پروردگار را به پیرایه هایى مى آرایید كه به سبب آنها از دسترس مردم دور شود و در صندوقچه ها قرار گیرد؟ این دانه ها را جدا كرده، بفروشید و بهاى آن را میان دانشجویان و مردم تهیدست پخش كنید.
- آقا پس قرآن را كه به خط میرزاى تبریز است بپذیرید.
- هركس قرآن را آورده، نزد او باقى بماند تا پیوسته در آن بنگرد و كلام خداوند را بخواند!
سپس در را بسته، بازمى گردد. محمد على كه بر سر صندوق كتابهاست، مى پرسد: كه بود پدر؟
- فرستادگان دربار ایران. هدیه اى آورده بودند.
- چه هدیه اى؟
- یك قرآن. چه روزگارى شده قرآنها را با طلا و زمرّد و الماس آزین مى بندند و مى گویند بر ارزش كتاب خدا افزوده مى شود! آیا چند تكّه سنگ به اندازه اى ارجمند است كه مى تواند بر ارزش سخن پروردگار بیفزاید؟ مى بینى چگونه است؟
محمد على فرصت ادامه گفتار را از پدر مى گیرد و مى پرسد: حالا آن قرآن كجاست؟
- كجاست؟! نزد فرستاده دربار.
- نپذیرفتید؟
- نه، ما كه قرآن براى خواندن داریم، گفتم نزد خودش باشد تا پیوسته بخواند.
سپس مشغول ادامه مطالعه خود شد و اعتنایى به فرستادگان نكرد.(27)

زینت منزل یا رضایت خداوند

در روایات بسیارى وارد شده است: هر گاه رسول خدا(صلى الله علیه و آله) از مسافرت مراجعت مى نمود، ابتدا به حضور دختر گرامیش فاطمه زهرا(علیها السلام) وارد مى شد و دقایقى را در كنار وى مى نشست، تا آن كه جریان غزوه تبوك پیش آمد و حضرت رسول به همراه امیرالمؤمنین على(علیه السلام) به قصد جنگ تبوك، حركت كردند و رفتند.
حضرت زهرا(علیها السلام) خود و فرزندانش را با گوشواره و گردنبند نقره زینت كرد، همچنین روسرى خود را با زعفران رنگ نمود و پرده اى هم براى اتاق تهیّه و آویزان كرد. و این حركت بدان جهت بود كه وقتى پدرش رسول خدا و شوهرش امیرمؤمنان از مسافرت و میدان نبرد بازگشتند خوشحال شوند.
هنگامى كه حضرت رسول(صلى الله علیه و آله) از مسافرت بازگشت طبق معمول به منزل حضرت زهرا(علیها السلام) وارد شد؛ و چون آن صحنه را مشاهده نمود با ناراحتى از منزل خارج گشت و به مسجد رفت.
حضرت فاطمه(علیها السلام) متوجّه علّت ناراحتى پدرش شد، به همین جهت سریع تمام آنچه را كه براى زینت خود و بچّه ها و براى زینت اتاق تهیّه كرده بود، درآورد و همه آن ها را براى پدرش فرستاد و پیام داد تا آن ها را، به هر كارى كه صلاح مى داند در راه خداوند متعال مصرف نماید.
موقعى كه آن اسباب و وسایل را خدمت رسول خدا(صلى الله علیه و آله) آوردند، حضرت سه مرتبه فرمود: «فداها أبوها؛ پدرش فدایش گردد.»
و سپس افزود: «دنیا از براى محمّد و اهل بیتش(علیهم السلام) و نیز براى شیعیانشان نخواهد بود. و چنانچه دنیا به اندازه بال پشه اى ارزش مى داشت، ذرّه اى از آن را كافران بهره مند نمى شدند.»(28)