اسماء حسنا، دریچه‌های نظر به حق(شرحی بر دعای سحر)

اصغر طاهرزاده

جلسه سوم، چگونگی تجلّی اسماء الهی بر قل

بسم الله الرحمن الرحیم
(اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ مِنْ عَظَمَتِكَ بِأَعْظَمِهَا وَ كُلُّ عَظَمَتِكَ عَظِیمَةٌ(
(اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ بِعَظَمَتِكَ كُلِّهَا(
(اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ مِنْ نُورِكَ بِأَنْوَرِهِ وَ كُلُّ نُورِكَ نَیِّرٌ(
(اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ بِنُورِكَ كُلِّهِ (
خداوند می‌فرماید: «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها»(76) همچنان‌که حضرت علی(ع) در دعای کمیل نظر به اسماء الهی دارند و عرضه می‌دارند: «وَ بِأسْمائِکَ الَّتی مَلَأتْ اَرْکانَ کُلِّ شَیئ» خداوندا! به نور اسماءات که بنیان هر چیزی را فرا گرفته، تقاضا دارم. خواندن اسمای الهی به این معنی است که به نور آن اسماء و با نظر به آن‌ها با خدا ارتباط پیدا کنید. همان خدایی که مقصد همه‌ی انسان‌ها و مطلق کمال است. پس راه ارتباط با کمالِ مطلق، شناخت و معرفت صحیح به نحوه و جایگاه اسماء الهی است تا آن اسماء به قلب انسان تجلی کند و عملاً انسان به خداوند معرفت لازم را پیدا کند، چون تنها وقتی اسماء الهی بر قلب انسان تجلی کرد انسان خدا را خواهد شناخت. معرفت حقیقی این نیست که انسان فقط بداند خدایی هست، معرفت حقیقی آن است که انسان خدا را پیدا کند. به همین جهت در شناخت اسماء الهی بحث تجلی آن اسماء مطرح است، ما می‌توانیم زمینه‌ی آن تجلی را فراهم کنیم و از خدا بخواهیم با تجلی اسماء با ما حرف بزند و از این طریق، ارتباط ما با خدا برقرار شود.
عرض شد خودِ خداوند نور دعای سحر را بر قلب مبارک حضرت باقر(ع) انداخت تا حضرت به آن صورت با او سخن بگویند. به عبارت دیگر این دعا مثل سایر ادعیه، تجلی نور خدا به قلب اولیاء الهی است.
به مدد الهی اظهار می‌دارید: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ مِنْ عَظَمَتِكَ بِأَعْظَمِهَا وَ كُلُّ عَظَمَتِكَ عَظِیمَةٌ، اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ بِعَظَمَتِكَ كُلِّهَا» در این فراز از حضرت حق تقاضا می‌کنید که نور عظمت خود را بر جان شما متجلی کند تا بتوانید از این طریق به او معرفت پیدا نمایید. عرضه می‌داریم از تو، تو را می‌خواهیم، اما به نور عظمتت. در جای دیگر عظمتی نیست که از خدا بخواهیم آن عظمت را به ما بدهد. از آن طرف چون بین ذات و صفاتِ خداوند اتحاد هست و یک خدا نداریم و یک عظمت، پس با تجلی نور عظمت از ارتباط با حضرت معبود برخوردار می‌شویم. در واقع در این فراز «ذات» را به نور عظمت می‌خوانیم، زیرا بنا بر قاعده‌ی «بسیط‌الحقیقة کُلُّ الأشیاء و لیس بِشَیئٍ منها»(77) آن حقیقت بسیط از یک طرف به جهت وحدت ذاتی‌اش شامل همه‌ی اشیاء می‌شود و از طرف دیگر چون بسیط الحقیقة است هیچ‌کدام از اشیاء نیست و به این اعتبار با تجلی یک اسم، انسان از تجلی سایر اسماء به صورت اجمال بهره‌مند می‌شود و به حقِّ مطلق می‌رسد، منتها از دریچه‌ی آن اسم خاص.
در رابطه با مقام بسیط ‌الحقیقة بودن حضرت حق و جامعیت آن مقام نسبت به همه‌ی کمالات، حضرت علی(ع) در وصف خداوند می‌فرمایند: «هُوَ الَّذِی اشْتَدَّتْ نِقْمَتُهُ عَلَى أَعْدَائِهِ فِی سَعَةِ رَحْمَتِهِ وَ اتَّسَعَتْ رَحْمَتُهُ لِأَوْلِیَائِهِ فِی شِدَّةِ نِقْمَتِه »(78) اوست خدایى كه با همه‌ی وسعتى كه رحمتش دارد، كیفرش بر دشمنان سخت است و با سخت‌گیرى كه دارد، رحمتش همه‌ی دوستان را فرا گرفته است. چنانچه ملاحظه می‌فرمایید حضرت نشان می‌دهند که رحمت خداوند برای اولیائش در شدت سختی‌ها واقع است و نقمت و سختی او بر دشمنانش در وسعت رحمت واقع می‌شود و این همان مقام وحدتی است که اضداد را جمع می‌کند. او کُلُّ الأشیاء است در عین واحدبودن، و همان‌طور که حضرت حق در عین اَحدبودن جامع همه‌ی صفات می‌باشد، خلیفة‌الله نیز به جهت قرب به مقام حضرت احدی مستجمع صفات متقابله است. در تفسیر این‌که خداوند فرموده انسان را با دو دست خود آفریدم(79) گفته‌اند؛ منظور دو دستِ جمال و جلال بوده است.(80) و در همین رابطه در وصف انسان کامل گفته‌اند:
اى وجودت مظهر اسماء حسنى آمده

وى ز جودت جمله‌ی عالم هویدا آمده

ظاهرت مجموعه‌ی مجموعِ عالم‌ها شده

باطنت مرآت ذات حق تعالى آمده

در فضای دعای سحر دو نکته وجود دارد. یکی مسئله‌ی اسمائی است که باید بشناسیم و دیگر این‌که از طریق این اسماء با خداوند مرتبط شویم. مثلاً به نور عظمت الهی همه‌ی عظمت‌ها را که در مظاهر مختلف تجلی می‌کند در ذات حق بنگریم تا همه‌ی آن‌ها را عظیم ببینیم و از او بخواهیم حالا که می‌خواهی با عظمتت با ما برخورد کنی ما را تا کجاها جلو ببر. ابتدا باید اسم را بشناسیم و معنی این‌که خداوند می‌فرماید: «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها» را بفهمیم و متوجه باشیم با نظر به اسماء الهی می‌توان با خداوند مرتبط شد و بدانیم راه دیگری جهت ارتباط با خدا نیست. یک خدایی نیست که این اسماء را دارد، خدا یعنی حیّ. خدا یعنی قیّوم.(81) همه‌ی این اسماء با ذات اتحاد دارند و تنها در جلوات مختلف‌اند. به همین جهت به لطف الهی سالک به جایی می‌رسد و در وحدانیتی قرار می‌گیرد که همه‌ی اسماء آنجا یک نور می‌شوند. همه‌ی اسماء را در ذات حق می‌بیند که حکما به آن «علم اجمالی در عین کشف تفصیلی» گویند و عرفا آن را «شهودُ المفصلِ مجملاً» نامیده‌اند. عرض بنده آن است که ابتدا باید متوجه بود یک خدا نداریم یک عظمت، یک خدا نداریم یک جلال. خدا همان جلال است منتها به اندازه‌ی ظرفیت سالک و تقاضای روحانی او خود را به اسم خاص برای او می‌نمایاند بدون آن‌که از بقیه‌ی جلوات محرومش کند. در توجه به خداوند از طریق اسمای حسنا، دیگر خداشناسی ما محدود به خداشناسی ذهنی نیست، وگرنه نمی‌توان از طریق قلب خود با خدا اُنس برقرار کرد و عملاً در زندگی بی‌خدا می‌شویم. بعد از آن‌که متوجه اسماء و جایگاه آن‌ها شدیم می‌رسیم به این‌که خداوند با اسماء خود جلوه می‌کند و همه‌ی انبیاء و اولیاء و عرفا به نور اسماء الهی با خداوند مرتبط می‌شوند و نه این‌که کسی بتواند با ذات خداوند مرتبط باشد. وقتی متوجه شدیم خداوند با اسماء خود جلوه می‌کند می‌فهمیم حضرت حق در جلوه‌ی عظمت، یک حقیقت است در خارج که سالک با قلب خود می‌تواند او را درک کند و از او بهره‌مند شود. همان‌طور که وقتی می‌گوئید «الله اکبر» و با قلب خود به واسطه‌ی کبریایی حق - به عنوان یک حقیقتِ واقع در خارج- به حق نظر می‌کنید، نور کبریایی حق به قلب شما تجلی می‌کند و احوالاتی مناسب آن به شما می‌رسد.

معنی سلوک عرفانی

توصیه به خودسازی به این معنی است که بتوانید قلب را جهت نظر به حقایق اسماء آزاد نمایید و این با آزادشدن قلب از اعتباریات و کثرات محقق می‌شود تا در نتیجه‌ی آزاد شدن از اعتباریات، آن حقیقتِ وحدانی را با نظر به اسمای حُسنایش ملاحظه کنید و معنی سلوک عرفانی همین است. گفت:
تا خون نکنی دیده و دل پنجه سال

از قال تو را ره ننمایند به حال

پنجاه سال باید خون دل خورد و توجه دل را از کثرات برگرداند تا آرام‌آرام قلبِ انسان حقیقت‌بین شود. وقتی هنوز می‌خواهید بدانید آن شخص و آن شئ چه شکلی است، کجا توانسته‌اید دیده و دل را خون کنید. به قول بابا طاهر باید:
بسازم خنجری نیشش ز فولاد

زنم بر دیده تا دل گردد آزاد

این یعنی کنترل‌کردن دیده و دل از رجوع و توجه به کثرات و اعتباریات. چون این‌ها نمی‌گذارد انسان حقیقت را ببیند. معلوم است که کار آسانی نیست ولی نتیجه‌بخش است. گفت:
بس بلا و رنج بایست و وقوف

تا رهد آن روح صافی زین حروف

سخن عرفا این است که باید بتوان از «علم» به «عین» سیر کرد و از حروف و مفهوم به نور حقیقتِ «اسم» رسید. زحمتش در این حدّ است که باید از حروف آزاد شد بعد از آن متوجه می شوید حقیقت خودش پیدا است. اولین کاری که در این فراز از دعا باید انجام دهید این است که خودِ عظمت را با توجه قلبی و روحِ ذات‌بینی پیدا کنید و به دنبال چیزی که عظیم است نگردید تا به خودِ عظمت نظر کنید. در این مورد هم همان مثالی که در رابطه با حیاتِ دست عرض شد کمک می‌کند، شما ابتدا دستی را که حیات دارد می‌بینید ولی آرام‌آرام و با توجه قلبی خودِ حیات را می‌یابید و متوجه می‌شوید حیات به‌ خودی خود یک واقعیت است. ما عادت کرده‌ایم که حیات را در چیزی ببینیم و این عادت نمی‌گذارد با حضرت حیّ روبه‌رو شویم و خدا را پیدا کنیم. خدا که حیاتِ دست من نیست، خدا حیات است. حیاتِ دست من جلوه‌ای از حیات او است که با حجابِ دست من آن‌طور که هست رخ نمی‌نماید، مگر این‌که بتوانید خودِ حیات را بنگرید. در ابتدای امر هرچه می‌خواهید «حیات» را ببینید حیاتِ دست من نمی‌گذارد حیات را ببینید مگر این‌که ماوراء دست من و با نور قلب به ذاتِ حیات بنگرید، در آن صورت است که می‌توانید بگویید:
به هر شکلی که خواهی جامه می‌پوش

که من آن قد رعنا می‌شناسم

اگر انسان حقیقت را در اسماء مختلف دید و اگر ذات حیات را یافت آن حیات در هر مظهری که باشد نظرتان به آن حقیقت می افتد، به جای این‌که دستی ببینید که حیات دارد، حیات مطلق را که یک حقیقت واحدی است در دست هم می‌بینید.
در این فراز از دعای سحر متوجه حقیقت و ذات عظمت می‌شوید، همان عظمتی که در دعای کمیل مدّ نظر قرار می‌دهید و به ذات احدی اظهار می‌دارید: «وَ بِعَظَمَتِكَ الَّتِی مَلَأَتْ كُلَّ شَیْ ءٍ» به نور عظمت‌ات که همه‌ی اشیاء را پر کرده. یعنی حضرت مولی‌الموحدین(ع) هر چیزی را مظهر عظمت الهی می‌یابند و به جای آن‌که به آن چیز بنگرند از منظر نور عظمت به آن چیز می‌نگرند. همین‌طور که هر وقت خواستید نور را ببینید فقط باید به آن نظر کنید ولی اگر بخواهید در جایی دیگر دنبالش بگردید، نمی‌بینید. شما فوق نظر به محسوسات با نفس ناطقه‌ی خود به نور نظر می‌کنید و آن را می‌یابید. همین حالا بدون هرگونه تلاشی نور را در منظر خود دارید و به کمک آن دارید اطراف را می‌نگرید و اگر پرسیدید نور کو؟ دیگر رابطه‌تان با آن قطع می‌شود و به دنبال چیزی می‌گردید که تماماً پیدا است. گفت:
چو گوید مرغ جان یا هو، بگوید فاخته کوکو



بگوید چون نبردی بو نصیبت انتظار آمد

ارتباط با حقایق از طریق قلب محقق می‌شود نه از طریق فکر به همین جهت می‌فرمایند جای سؤال نیست، جای نظر کردن است. گفت:
اسرار طریقت نشود حل به سؤال

نِی نیز به درباختن حشمت و مال

وقتی می‌پرسید نور کو؟ می‌خواهید نور را با غیر نور ببینید. معلوم است که نسبت به نور محجوب می‌شوید. این برای سالک یک نقص است ، حتی اگر انتظار داشته باشد به کمک استدلالِ عقلی تا آخر جلو برود. همین عقل استدلالی در مرحله‌ای حجاب خواهد بود. مگر خدا گم شده است که می‌خواهید با استدلال پیدایش کنید؟ تعبیر «گمشدگان لب دریا» که حافظ به‌کار می‌برد همان کسانی‌اند که در حدّ استدلال متوقف شده‌اند. می‌گوید چرا می‌خواهید خدا را تا آخر از طریق استدلال به‌دست آورید.
گوهری‌کز صدف کون و مکان بیرون بود

طلب از گمشدگان لب دریا می‌کرد

عادت‌های مشکل زا

عموماً عادت‌های ما در رابطه با نظر به حقایق دو مشکل ایجاد می‌کنند. یکی این‌که می‌خواهیم حقایق را با ساحت عقلِ استدلالی پیدا کنیم که مسلّم در این ساحت حقیقت به حجاب می‌رود. می‌گوییم به این دلیل نور هست که این دیوار را می‌بینم در حالی‌که شما از این طریق نور را ندیدید بلکه به نور فکر کردید، بدون آن‌که نفس ناطقه‌ی شما با نور مرتبط شود. مشکل دیگر گرفتارشدن در ساحت حسّ است. وقتی می‌پرسید نور کو؟ به این معنا است که می‌خواهید از ساحت حسّ باصره نور را ببینید در حالی‌که باصره فقط حدود را درک می‌کند. وقتی می‌پرسید کو دیوار؟ از موضوعی سؤال کرده‌اید که شکل و حدود دارد و چشم به کمک قوه‌ی باصره آن شکل را - که نور به آن می‌خورد و منعکس می‌شود- می‌بیند، در حالی‌که نور مثل دیوار نیست، به همین جهت وقتی نفس ناطقه به آن نظر کرد می‌تواند آن را بیابد. این نشان می‌دهد شما یک استعداد دیگری غیر از قوه‌ی باصره دارید که آن استعداد می‌تواند ذات روشنایی را ببیند. وقتی به خود رجوع کنید به واقع نور را می‌بینید نه این‌که از آن مطلع شوید. با این‌که نور را می‌بینید اگر از بنده بپرسید نور کو؟ بنده نمی‌توانم آن را نشان دهم چون شما می‌خواهید از ساحتی که در آن ساحت نور پیدا نیست نور را دنبال ‌کنید و از من در آن ساحت سراغ نور را می‌گیرید. به نفس ناطقه‌ی خود رجوع نکردید تا نور را بنگرید، به حسّ باصره‌ی خود نظر کردید و در نتیجه نور را نیافتید - حسّ باصره محدودیت‌ها را به کمک نور می‌بیند، نه خودِ نور را - شما یک بُعد دیگری دارید که از طریق آن بُعد نور را می‌یابید.
روشن‌ترین چیز برای هرکس منِ او است. همین‌که بخواهد آن را در ساحتی بنگرد که اشیاء را می‌نگرد خواهد گفت: «منِ مَن کو؟» در حالی‌که منِ او نزد اوست که می‌گوید: من کو؟ عادتِ دیدن از طریق حسّ و عقلِ استدلالی، آن «من» را در حجاب می‌برد. همین‌که در حضور باشید من با تمام ادراکاتش در صحنه است و از آن‌ها بهره می‌گیرد حتی از ادراکاتی که نسبت به خود دارد و به کمک آن‌ها خود را درک می‌کند. اگر به وجودِ خود نظر کرد و فقط رجوع کرد - نه این‌که فکر کند- منِ او در حضور است و او همان حضور خواهد بود. در رابطه با نظر به خدا - خدایی که از نفس ناطقه‌ی هرکس برایش حاضرتر است- نیز موضوع از این قرار است. همین‌که انسان خود را در حضور آورد با خدا روبه‌رو است و با نور عظمت مرتبط است. وقتی انسان توانست با حقیقت مرتبط شود مصداق‌ها و مظاهرِ آن حقیقت به‌خوبی شناخته می‌شوند. یعنی با چشم حق به مظاهر می‌نگرد و راه ارتباط کامل با حقیقت را می‌یابد. در همین رابطه حضرت صادق(ع) نسبت به آیه‌ی «وَ لِلّهِ الأَسماءُ الْحُسنی فَادعُوهُ بِها» فرمودند: «نَحْنُ وَ اللَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى الَّتِی لَا یَقْبَلُ اللَّهُ مِنَ الْعِبَادِ عَمَلًا إِلَّا بِمَعْرِفَتِنَا»(82) سوگند به خدا ما همان اسماء حسنایی هستیم که از بندگان هیچ عملی پذیرفته نمی‌شود مگر با معرفت به ما. اگر کسی توانست خدا را در اسماء حسنایش پیدا کند و نه در ذات، و متوجه شد تفصیل اسماء حسنا در جمال اهل‌البیت(ع) به نمایش آمده، همان گرایشی که به خدا دارد او را به محبت فوق‌العاده نسبت به اهل‌البیت (ع)می‌رساند.