اسماء حسنا، دریچه‌های نظر به حق(شرحی بر دعای سحر)

اصغر طاهرزاده

نتیجه شدت طلب

یک وقت حضرت حق به جلوه‌ی اسم جمال بر قلب شما تجلی می‌کند، در نتیجه همه‌ی زیبایی‌های عالم را به او نسبت می‌دهید. در این رابطه قسمت اول این فراز را بر زبان می‌آورید که: «اَللّهُمّ إنّی اَسْئَلُکَ مِنْ جَمالِکَ» از خدا می‌خواهید با نور اسم جمال بر شما جلوه کند تا تمام زیبایی‌های عالم را که از اوست ببینید و از طریق آن زیبایی‌ها با او مرتبط شوید. در همین رابطه اظهار می‌دارید: خدایا! این زیبایی‌ها جلوه‌ی تو است، در درون این نوع نگاه به عالم است که طلب «اَجمل» پیش می‌آید و طلب تجلی شدیدتری از آن اسم طلوع می‌کند. مثل این‌که با یک انسان مومنی روبه‌رو می‌شوید و زیبایی بندگی و تواضع را در او می‌یابید و در نتیجه طالب رجوع به شخصیتی می‌شوید که با شدت بیشتری آن بندگی و تواضع را نشان دهد تا آن‌جایی که طالب زیبایی بندگی و تواضع در جمال محمّد(ص) و آل محمّد(ع) می‌گردید. همان‌طور که در سوره‌ی تکاثر خودِ خداوند وعده می‌دهد که در راستای «علم‌الیقین» و نظر به جهنم با یقین علمی، رشدی حاصل می‌شود که انسان‌ها با «عین الیقین» متوجه جهنم می‌شوند و با تأکید فراوان می‌فرماید: «ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَینَ الْیقین» سپس حتماً جهنم را با چشم یقین خواهید دید.
در مسیر توحید با نظر به آن جمال نهایی شرایط جدیدی برای قلب‌تان فراهم می‌شود که هر جمالی را صورت آن جمال نهایی می‌یابید و هر تواضعی را پرتوی از تواضعی می‌بینید که در محمّد و آل محمّد(ع) بود و غیر آن تواضع و بندگی، تواضع و بندگی به حساب نمی‌آید. این است معنی سیر توحیدی به سوی مطلقِ حق که برای غیر حق اصالتی قائل نیست و اظهار می‌دارید: «وَ كُلُّ جَمَالِكَ جَمِیلٌ» و هر وجه از جمال تو که نمایان شود تماماً آن جمال، جمال نهایی نمایان شده است، یعنی می‌شود انسان به جایی برسد که هر اسمی از اسماء الهی را در هر مظهری که می‌بیند محدود به آن مظهر نبیند بلکه آن مظهر وسیله باشد تا آن اسم را به عالی‌ترین مرتبه بنگرد، چون قبل از آن‌که مظهر دیده شود این مطلق است که دیده می‌شود. قرآن در همین رابطه می‌فرماید: «أَوَ لَمْ یَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَیْ ءٍ شَهیدٌ»(67) آیا پروردگار تو کافی نیست که بر هر چیزی مشهود است و بر هر چه نظر کنی او را بنگری؟ نحوه‌ی حضور خداوند طوری است که همواره از هر چیزی خود را به صورت کامل می‌نمایاند و قبل از آن‌که چیزی را ببینید خدا مشهود است، همین طور که شما قبل از آن‌که همدیگر را ببینید نور را می‌بینید و چون نور را می‌بینید همدیگر را می‌بینید.
با توجه به این‌که خداوند مطلق وجود و حضور است اگر مشغول حجاب مظاهر نشویم و قلب خود را به حضور مطلق او منتقل کنیم او را در کامل‌ترین اسم می‌یابیم. در این مقام است که قبل از این‌که اسمی را در محدوده‌ی مظهر ببینید، مطلق آن اسم را می‌بینید و بر این اساس است که اظهار می‌دارید: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ بِجَمالِكَ كُلِّهِ» خداوندا! به نور جمالت که در همه‌ی مظاهر به صورتی اَجْمل در ظهور است تقاضای من را برآورده ساز. حالا که مشخص شد «همه‌ی جمال تو جمیل» است و در هر مظهری می‌توان به کامل‌ترین حالت بر جمال تو نظر کرد تقاضای من تجلی نور جمال تو است از هر منظری. اول از جمالش شروع کردی و به اجمل رسیدی و در انتها مرحله‌ی عالیه‌ی توحید ظهور کرد که همه‌ی عالم را مظهر نورِ اجملِ او می‌بینید و قبل از این‌که آن مظهری که جمال او را می‌نمایاند، محدودیت خود را بر آن حقیقت مطلق تحمیل کند، حق به کامل‌ترین جلوه‌، جمال خود را می‌نمایاند و شما را در آن اسم به حقِّ مطلق منتقل می‌کند. همان‌طور که می‌توانید در نظر به قرآن چنین مراحلی را طی کنید. ابتدا در قرآن تدبّر می‌کنید و همچنان تدبّر را ادامه می‌دهید تا متوجه می‌شوید چقدر مطالب آن متعالی است. ابتدا مطالب آن را مطالعه می‌کنید و متوجه‌ عالی‌بودن آن‌ها می‌شوید، ولی بعداً چون متوجه عالی‌بودن مطالب هستید تلاش می‌کنید آن حقایق متعالی را پیدا کنید. در مورد نظر به حقِّ مطلق هم وقتی متوجه شدید حضرت رب‌العالمین در هر حال در مطلقِ کمال و حضور است و قلب سالک این نحوه ‌بودن را برای خداوند شناخت یقیناً به این‌جا می‌رسد که هرچه در این عالم می‌نگرد بر این مبنا می‌نگرد که او در هر اسمی که جلوه کند به صورت مطلق جلوه می‌کند و لذا هر حادثه‌ای را به نور آن جمال مطلق می‌نگرد. دیگر حادثه نیست که او را متوجه نور مطلق خدا می‌کند بلکه حادثه‌ها و مظاهر، همه آینه‌ی نمایش آن نور مطلقی هستند که می‌شناسد و از طریق آن مظاهر به آن مطلق می‌نگرد.
سعی کنید در نظر به اسماء الهی به دنبال تعریف آن‌ اسماء نباشید، سعی بفرمایید آن‌ها را با چشم قلب بنگرید. در مورد اسماء الهی فرموده‌اند: «مَنْ لَمْ یذُقْ لَمْ یعْرِف»(68) هرکس آن را نچشد نخواهد شناخت. یا قرآن در باره‌ی آن می‌فرماید: «إِنَّ فِی ذَلِكَ لَذِكْرَى لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ»(69) یعنی در قرآن حقایقی هست برای تذکر که با نظر به آن‌ها نمایان می‌شوند و کسی می‌تواند آن‌ها را دریابد که با قلب خود به آن‌ها نظر کند. زیرا:
دل شناسد که چیست جوهر عشق

عقل را زَهره‌ی بصارت نیست

چیزی که خودش تماماً ظهور است با تعریف معلوم نمی‌شود باید راه نظرکردن به او را در خود رشد دهیم. گفت:
او هست نهان و آشکار است جهان

بل عکس بود شهود اهل عرفان

بل اوست همه، چه آشکارا، چه نهان

گر اهل حقی غیرِ یکی هیچ مدان

به همین جهت نفرمود: «لِمَنْ کان لَهُ عقل» زیرا به نور قلب می‌شود نور اسمای الهی را نظاره کرد.
کِی کور به سمع بیند الوان و صُوَر؟

یا کر به بصر شنود الحان و نغم؟

در همین رابطه حضرت امام حسین(ع) می‌فرمایند: «أَیَكُونُ لِغَیْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیْسَ لَكَ حَتَّى یَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِیلٍ یَدُلُّ عَلَیْكَ وَ مَتَى بَعُدْتَ حَتَّى تَكُونَ الْآثَارُ هِیَ الَّتِی تُوصِلُ إِلَیْكَ عَمِیَتْ عَیْنٌ لَاتَرَاك ...»(70) خداوندا! آیا غیر تو چیز دیگری ظهورى دارد كه تو آن ظهور را ندارى تا او مُظهِر تو گردد؟ كى نهان شدى تا نیازت به دلیل باشد كه تو را بنمایاند، كى دور شدى تا مخلوقاتت، انسان‌ها را به تو رسانند، كور است دیده اى كه تو را نبیند.
در دعای سحر همین را می‌خواهند متذکر شوند که خداوند در جمال اسماء‌اش دیدنی است و در فرازی که مورد بحث است شما جمال حضرت رب العالمین را در جزء جزء این عالم نگاه می‌کنید و می‌بینید و تحت تأثیر تجلیات نوری آن اسم قرار می‌گیرید. زیبایی‌ جاری در هستی به شکل‌های مختلف در مظاهر مختلف برای شما تجلی کرده تا شما را از جمال به اَجمل منتقل کند. هر اندازه روح انسان مصفاتر باشد تجلی آن اسم کامل‌تر خواهد بود و این بستگی دارد به سیر عبودی شما تا آن‌جایی که دیگر شیطان نمی‌تواند کاری انجام دهد، چون خودی برای انسان نمی‌ماند که شیطان خود را به آن متصل کند و وارد شود.

جمع اسم جمال و جلال

پس از آن‌که به نور اسم بهاء و جمال نظر کردید، به اسم جلال می‌نگرید و اظهار می‌دارید: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ مِنْ جَلالِكَ» خدایا از تو نور جلالت را طلب می‌کنم. اسم جلال بر عکس اسم جمال است. در اسم جمال به تماشای زیبایی‌هایِ حق می‌نشینید ولی با تجلی اسم جلال، شکوه حق در جان شما نمایان می‌شود و جنبه‌ی خوف از جلال الهی بر قلب شما غلبه می‌کند. خداوند با تجلی اسم جمال و اسم جلال، قلب مؤمن را در تعادلِ بین خوف و رجاء قرار می‌دهد و حضرت باقر(ع) در این رابطه می‌فرمایند: «إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ إِلَّا فِی قَلْبِهِ نُورَانِ نُورُ خِیفَةٍ وَ نُورُ رَجَاءٍ لَوْ وُزِنَ هَذَا لَمْ یَزِدْ عَلَى هَذَا وَ لَوْ وُزِنَ هَذَا لَمْ یَزِدْ عَلَى هَذَا»(71) هیچ بنده‌ی مؤمنى نیست مگر آن‌که در قلبش دو نور هست، نورِ خوف و نورِ رجاء، اگر آن دو را با هم وزن كنند هر دو مساوى خواهند شد.
خداوند با اسم جمالِ خود امید اتصال به رحمتش را در شما ایجاد می‌کند و یک نحوه مؤانست با خود را برای شما فراهم می‌کند و با اسم جلالش جنبه‌ی متعالی‌اش را بر قلب شما می‌نمایاند و قلب باید بتواند محل جمع هر دو نور باشد. خداوند از یک طرف آنچنان خود را به نمایش گذاشته که بر هرچه بنگری جمال حق را می‌بینی و از طرف دیگر قلب متوجه می‌شود او بسیار متعالی‌تر از این حرف‌ها است.
انگشت‌های خود را نگاه کنید! این زیبایی‌ها و نظمِ دقیق آن‌ها نمایان‌کننده‌ی جمال حضرت حق است و قلب شما می‌تواند با او از این طریق اُنس بگیرد. از طرف دیگر هرچه می‌نگرید به حقیقت آن زیبایی و نظمی که در انگشت‌هایتان نمایان بود نمی‌رسید و می‌یابید که او اَجَلّ از آن است که بتوان به آن دست یافت و لذا اسم جمال و جلال هر دو در انگشتان شما نمایان است و قلب می‌تواند به هر دوی آن‌ها نظر کند و آن دو را جمع نماید. همان نوع جمع‌بودنی که در آیه‌ی «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ»(72) مطرح است که می‌گوید همان خدایی که اول است، آخر است و همان خدایی که ظاهر است، باطن است. یعنی در هر مظهری می‌توان اول‌بودن و آخربودن و ظاهربودن و باطن‌بودن او را یافت. اسم جمالش صورت اسم اول و ظاهر است و اسم جلالش صورت اسم آخر و باطن می‌باشد.
وقتی دست بنده را می‌بینید که حرکت می‌کند حیات را می‌بینید. از طرفی هرچه نگاه می‌کنید حیات را پیدا نمی‌کنید زیرا همین حیات که از حرکات دست بنده به راحتی ظاهر است اَجلّ از آن است که به صورت کامل، ظاهر شود. هر اندازه بنگرید تا حیات جاری در عالم را بنگرید قلب‌تان می‌یابد که موضوع بالاتر از آن است و به یک اعتبار هیبتش قلب را می‌گیرد. بهترین جایی که انسان می‌تواند اسم جلال حق را درست ببیند مسجدالحرام و حرم‌های ائمه(ع) است. هیبت و عظمت حضرت رب‌العالمین را در منظر کبریایی در جایی مثل مکه‌ی معظمه می‌توان به‌خوبی مشاهده کرد. به نظر می‌رسد چون می‌خواهند باطن و ظاهر منطبق بشود به ما دستور داده‌اند ظاهر مکه را نیز با شکوهِ هرچه تمام‌تر به صورتی مرتفع بسازیم، همین‌طور که مستحب است مساجد از سایر ساختمان‌ها بلندتر باشد و یا حرم رسول خدا(ص) و ائمه‌ی هدی(ع) شکوه داشته باشد تا در عین ظهور اسم جمال الهی، متذکر اسم جلال الهی نیز باشند. بر زائر خانه‌ی خدا و ائمه‌ی معصومین(ع) است که با نظر به جمال، از جلال حق غافل نشود و یا با نظر به جلال از جمال او محروم نگردد، همین‌طور که باید شکوه مساجد را حفظ کنیم ولی مساجد را به زینت آلوده نکنیم. چون در روایت داریم وقتی حضرت صاحب‌الأمر(عج) تشریف می‌آورند زینت مساجد را خراب می‌کنند. در حالی‌که شکوه مساجد را حفظ می‌کنند.
در سیر توحیدی، به لطف الهی در عین آن‌که متوجه جمال حق می‌شوید، جلال حق خود را می‌نمایاند و می‌بینید حضرت حق خیلی بالاتر از این حرف‌ها است، چون در عین آن‌که او جمال است، جلال است. حضرت امام خمینی(رض) هم نمایش اسم جمال حق بودند و مسیر لطف حق به مردم شدند و هم نمایش اسم جلال حق بودند و زمانه هرگز نتوانست عظمت ایشان را درک کند و حتی وقتی در محضر ایشان قرار می‌گرفتی در عین اُنس با جمال ایشان، جلال ایشان بر قلب‌ها حاکم می‌شد. رفقا می‌گفتند در نوفل لوشاتو که حضرت امام(رض) تشریف داشتند افراد می‌آمدند و نزدیک در می‌نشستند. آقای فخر الدین حجازی(ره) جهت ملاقات با امام از ایران به پاریس آمده بودند، همان نزدیک در نشستند. امام ایشان را شناختند و فرمودند: آقای فخرالدین تشریف بیاورید بالا. آقای فخرالدین دست و پایشان را گم کردند و تا آمدند بروند بالا چند بار نزدیک بود زمین بخورند. به دنبال این باشیم که جلال الهی را در مظاهرِ جلال او بنگریم تا بر قلب ما تجلی کند و طالب تجلی بیشتری از نور جلال الهی باشیم تا در اثر آن تجلی انانیّت ما هرچه بیشتر زدوده شود. با نظر به اسم جلال است که حافظ از خدا تقاضا می‌کند:
روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر

خرمن سوختگان را تو بگو باد ببر

جلال خداوند را در حضرت امام خمینی(رض) دیدیم. «اَجَلِّ» آن نور را از خدا در جمال حضرت مهدی(عج) طلب می‌کنیم. این‌که در روایت داریم؛ روز قیامت هیچ چشمی نمی‌تواند فاطمه‌ی زهرا(س) را ببیند به جهت آن است که آن حضرت با مظهریت اسم جلال وارد صحرای محشر می‌شوند.(73) نظر به جلال خداوند مشکل‌تر است، جمال الهی خودش سراغ انسان می‌آید ولی باید به دنبال جلال او رفت و بر اساس نور اسم جلال الهی است که انسان را به راحتی به آستانه‌ی قرب راه نمی‌دهند. گفت:
چو پرده‌دار به شمشیر می‌زند همه را

کسی مقیم حریم حرم نخواهد شد

اسم جلال با آن‌همه عظمت، نوری است که مطلوب اولیاء الهی است و در این فراز نه‌تنها طالب جلوه‌ای از آن بلکه طالب عالی‌ترین جلوه هستید تا به‌کلی از دست خودتان راحت شوید و سیر توحیدی‌تان به جایی برسد که قبل از این‌که چیزی را بنگرید آن چیز مظهری از تجلی اسم جلال او باشد و این سیر ادامه یابد تا همه‌ی عالم را مظهرِ نور اَجَلّ حضرت حق بنگرید و هرجا جلال او را ببینید همه‌ی او را با صفت «جلیل» دیده باشید.
این حرف درستی نیست که می‌گویید ما اسماء را نمی‌فهمیم، خداوند خودش خود را با همین اسماء به شما معرفی کرده است، به قلبتان رجوع نکرده‌اید، به عقلتان رجوع کرده‌اید و می‌خواهید با عقل بنگرید. در موضوعِ ارتباط با اسماء الهی باید چشم قلب را به‌کار گرفت، زیرا:
گر هزاران گوش‌ها صف بر زنند

جمله محتاجان چشم روشن‌اند

قلبتان به اسماء الهی آشنا است، به قلبتان رجوع کنید تمام این اسماء را می‌شناسید. ما هنوز عادت نکرده‌ایم ذات‌بین باشیم تا اسماء الهی را در منظر خود بیابیم و به همین جهت وقتی می‌خواهیم جلال الهی را بنگریم به دنبال چیزی هستیم که جلال را نشان دهد در حالی‌که اگر جلال الهی را بشناسیم در هر منظری آن را می‌یابیم، چه در کوه و دشت و چه در جمال اولیاء، آن‌وقت توانسته‌ایم خدا را پیدا کنیم و می‌یابیم خودِ جلال و کبریایی و جمال و بهاء در صحنه است. قلب شما کبریایی را می‌شناسد همان‌طور که می‌بیند خودِ عظمت در صحنه است، با نظر به اسماء الهی با خدا مرتبط می‌شوید و او را می‌خوانید. همان‌طور که خودش فرمود: «فَادْعُوهُ بِها»(74) او را به نور اسماء حُسنایش بخوانید تا او نیز با نور اسماء حُسنایش بر قلب شما تجلی کند و شما با معبود خود مأنوس شوید، دیگر فرقی نمی‌کند او با کدام اسم بر شما نظر ‌کند. بنا به فرمایش امام خمینی(رض): پاره‌ای از قلوب «خوفی» است که خدای‌تعالی بر آن‌گونه قلب‌ها به جلال و عظمت و کبریا و هیبت تجلی می‌کند و بعضی از قلوب هر دو جهت را دارا است که خداوند بر آن‌ها به جلال و جمال و صفات متقابله تجلی می‌فرماید و یا به اسم اعظمِ جامع تجلی کند که این مقام به خاتم انبیاء و اوصیاء آن حضرت اختصاص دارد، ولی دیگر اولیاء چنین نیستند زیرا به هریک از آنان پروردگارشان به اسمی که مناسب حالش بوده تجلی کرده است یا به صفات جمال، مانند حضرت ابراهیم(ع) یا به صفت جلال، مانند حضرت یحیی(ع) که قلبش خاضع و خاشع و منقبض بود و جلوه‌ی عظمت و کبریا را مشاهده کرده بود، یا پروردگار به صفت جمال تجلی ‌فرماید همان‌طور که بر حضرت عیسی(ع) تجلی فرمود.(75) این احوالات در عین جمع بین خوف و رجاء، بر قلب اولیاء الهی غلبه می کند.
خدا به حقیقت خودش ما را از طریق اسماء حسنایش با خودش آشنا بگرداند.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»

جلسه سوم، چگونگی تجلّی اسماء الهی بر قل

بسم الله الرحمن الرحیم
(اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ مِنْ عَظَمَتِكَ بِأَعْظَمِهَا وَ كُلُّ عَظَمَتِكَ عَظِیمَةٌ(
(اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ بِعَظَمَتِكَ كُلِّهَا(
(اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ مِنْ نُورِكَ بِأَنْوَرِهِ وَ كُلُّ نُورِكَ نَیِّرٌ(
(اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ بِنُورِكَ كُلِّهِ (
خداوند می‌فرماید: «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها»(76) همچنان‌که حضرت علی(ع) در دعای کمیل نظر به اسماء الهی دارند و عرضه می‌دارند: «وَ بِأسْمائِکَ الَّتی مَلَأتْ اَرْکانَ کُلِّ شَیئ» خداوندا! به نور اسماءات که بنیان هر چیزی را فرا گرفته، تقاضا دارم. خواندن اسمای الهی به این معنی است که به نور آن اسماء و با نظر به آن‌ها با خدا ارتباط پیدا کنید. همان خدایی که مقصد همه‌ی انسان‌ها و مطلق کمال است. پس راه ارتباط با کمالِ مطلق، شناخت و معرفت صحیح به نحوه و جایگاه اسماء الهی است تا آن اسماء به قلب انسان تجلی کند و عملاً انسان به خداوند معرفت لازم را پیدا کند، چون تنها وقتی اسماء الهی بر قلب انسان تجلی کرد انسان خدا را خواهد شناخت. معرفت حقیقی این نیست که انسان فقط بداند خدایی هست، معرفت حقیقی آن است که انسان خدا را پیدا کند. به همین جهت در شناخت اسماء الهی بحث تجلی آن اسماء مطرح است، ما می‌توانیم زمینه‌ی آن تجلی را فراهم کنیم و از خدا بخواهیم با تجلی اسماء با ما حرف بزند و از این طریق، ارتباط ما با خدا برقرار شود.
عرض شد خودِ خداوند نور دعای سحر را بر قلب مبارک حضرت باقر(ع) انداخت تا حضرت به آن صورت با او سخن بگویند. به عبارت دیگر این دعا مثل سایر ادعیه، تجلی نور خدا به قلب اولیاء الهی است.
به مدد الهی اظهار می‌دارید: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ مِنْ عَظَمَتِكَ بِأَعْظَمِهَا وَ كُلُّ عَظَمَتِكَ عَظِیمَةٌ، اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ بِعَظَمَتِكَ كُلِّهَا» در این فراز از حضرت حق تقاضا می‌کنید که نور عظمت خود را بر جان شما متجلی کند تا بتوانید از این طریق به او معرفت پیدا نمایید. عرضه می‌داریم از تو، تو را می‌خواهیم، اما به نور عظمتت. در جای دیگر عظمتی نیست که از خدا بخواهیم آن عظمت را به ما بدهد. از آن طرف چون بین ذات و صفاتِ خداوند اتحاد هست و یک خدا نداریم و یک عظمت، پس با تجلی نور عظمت از ارتباط با حضرت معبود برخوردار می‌شویم. در واقع در این فراز «ذات» را به نور عظمت می‌خوانیم، زیرا بنا بر قاعده‌ی «بسیط‌الحقیقة کُلُّ الأشیاء و لیس بِشَیئٍ منها»(77) آن حقیقت بسیط از یک طرف به جهت وحدت ذاتی‌اش شامل همه‌ی اشیاء می‌شود و از طرف دیگر چون بسیط الحقیقة است هیچ‌کدام از اشیاء نیست و به این اعتبار با تجلی یک اسم، انسان از تجلی سایر اسماء به صورت اجمال بهره‌مند می‌شود و به حقِّ مطلق می‌رسد، منتها از دریچه‌ی آن اسم خاص.
در رابطه با مقام بسیط ‌الحقیقة بودن حضرت حق و جامعیت آن مقام نسبت به همه‌ی کمالات، حضرت علی(ع) در وصف خداوند می‌فرمایند: «هُوَ الَّذِی اشْتَدَّتْ نِقْمَتُهُ عَلَى أَعْدَائِهِ فِی سَعَةِ رَحْمَتِهِ وَ اتَّسَعَتْ رَحْمَتُهُ لِأَوْلِیَائِهِ فِی شِدَّةِ نِقْمَتِه »(78) اوست خدایى كه با همه‌ی وسعتى كه رحمتش دارد، كیفرش بر دشمنان سخت است و با سخت‌گیرى كه دارد، رحمتش همه‌ی دوستان را فرا گرفته است. چنانچه ملاحظه می‌فرمایید حضرت نشان می‌دهند که رحمت خداوند برای اولیائش در شدت سختی‌ها واقع است و نقمت و سختی او بر دشمنانش در وسعت رحمت واقع می‌شود و این همان مقام وحدتی است که اضداد را جمع می‌کند. او کُلُّ الأشیاء است در عین واحدبودن، و همان‌طور که حضرت حق در عین اَحدبودن جامع همه‌ی صفات می‌باشد، خلیفة‌الله نیز به جهت قرب به مقام حضرت احدی مستجمع صفات متقابله است. در تفسیر این‌که خداوند فرموده انسان را با دو دست خود آفریدم(79) گفته‌اند؛ منظور دو دستِ جمال و جلال بوده است.(80) و در همین رابطه در وصف انسان کامل گفته‌اند:
اى وجودت مظهر اسماء حسنى آمده

وى ز جودت جمله‌ی عالم هویدا آمده

ظاهرت مجموعه‌ی مجموعِ عالم‌ها شده

باطنت مرآت ذات حق تعالى آمده

در فضای دعای سحر دو نکته وجود دارد. یکی مسئله‌ی اسمائی است که باید بشناسیم و دیگر این‌که از طریق این اسماء با خداوند مرتبط شویم. مثلاً به نور عظمت الهی همه‌ی عظمت‌ها را که در مظاهر مختلف تجلی می‌کند در ذات حق بنگریم تا همه‌ی آن‌ها را عظیم ببینیم و از او بخواهیم حالا که می‌خواهی با عظمتت با ما برخورد کنی ما را تا کجاها جلو ببر. ابتدا باید اسم را بشناسیم و معنی این‌که خداوند می‌فرماید: «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها» را بفهمیم و متوجه باشیم با نظر به اسماء الهی می‌توان با خداوند مرتبط شد و بدانیم راه دیگری جهت ارتباط با خدا نیست. یک خدایی نیست که این اسماء را دارد، خدا یعنی حیّ. خدا یعنی قیّوم.(81) همه‌ی این اسماء با ذات اتحاد دارند و تنها در جلوات مختلف‌اند. به همین جهت به لطف الهی سالک به جایی می‌رسد و در وحدانیتی قرار می‌گیرد که همه‌ی اسماء آنجا یک نور می‌شوند. همه‌ی اسماء را در ذات حق می‌بیند که حکما به آن «علم اجمالی در عین کشف تفصیلی» گویند و عرفا آن را «شهودُ المفصلِ مجملاً» نامیده‌اند. عرض بنده آن است که ابتدا باید متوجه بود یک خدا نداریم یک عظمت، یک خدا نداریم یک جلال. خدا همان جلال است منتها به اندازه‌ی ظرفیت سالک و تقاضای روحانی او خود را به اسم خاص برای او می‌نمایاند بدون آن‌که از بقیه‌ی جلوات محرومش کند. در توجه به خداوند از طریق اسمای حسنا، دیگر خداشناسی ما محدود به خداشناسی ذهنی نیست، وگرنه نمی‌توان از طریق قلب خود با خدا اُنس برقرار کرد و عملاً در زندگی بی‌خدا می‌شویم. بعد از آن‌که متوجه اسماء و جایگاه آن‌ها شدیم می‌رسیم به این‌که خداوند با اسماء خود جلوه می‌کند و همه‌ی انبیاء و اولیاء و عرفا به نور اسماء الهی با خداوند مرتبط می‌شوند و نه این‌که کسی بتواند با ذات خداوند مرتبط باشد. وقتی متوجه شدیم خداوند با اسماء خود جلوه می‌کند می‌فهمیم حضرت حق در جلوه‌ی عظمت، یک حقیقت است در خارج که سالک با قلب خود می‌تواند او را درک کند و از او بهره‌مند شود. همان‌طور که وقتی می‌گوئید «الله اکبر» و با قلب خود به واسطه‌ی کبریایی حق - به عنوان یک حقیقتِ واقع در خارج- به حق نظر می‌کنید، نور کبریایی حق به قلب شما تجلی می‌کند و احوالاتی مناسب آن به شما می‌رسد.