اسماء حسنا، دریچه‌های نظر به حق(شرحی بر دعای سحر)

اصغر طاهرزاده

مقام فنا

حضرت آیت‌الله‌جوادی«حفظه‌الله» در رابطه با دعای سحر می‌فرمایند: «رسیدن به آنچه در این دعا آمده به معنای رسیدن به مقام «فنا» است که در اثر قرب فرائض و نوافل حاصل شده و به مظهریت تامّ نسبت به اسمای حسنای الهی می‌انجامد. تا انسان به این مرحله نرسد در راه است»(58) مقام فنایی که در دین مطرح است موضوع قابل دسترسی است ولی چون به صورت اصطلاح عرفانی درآمده سخت می‌نماید. «فنا» یعنی رجحان دستور خداوند بر میل نفس امّاره. یعنی اگر می‌خواهی خدا برایت جلوه کند حرف‌های او را قبول کن و نظر خود را در مقابل دستورات الهی کنار بگذار. اولین قدمش این است که می‌گویند رعایت حرام و حلال خدا را بکنید. این دستورات، دعوت به مقام فناء فی الله است. اگر کسی درست با آن برخورد کند نتایجش فوق‌العاده است و حضرت حق با انوار اسمای حسنایش برای انسان جلوه می‌کند. حق ابتدا به نور بهاء‌اش جلوه می‌کند و شما را شیفته‌ی نور و حُسن خود می‌نماید تا از یک طرف زشتی گناهان را ببینید و از طرف دیگر زیبایی‌های عالم معنا را بنگرید. شما امتحان کنید و حرام و حلال خدا را رعایت نمایید ببینید چقدر خدا برایتان دوست‌داشتنی است به طوری که هرگز حاضر نیستید چیزی را بگیرید و خدا را از دست بدهید. چطور شد که این خدا در جان شما پیدا شد؟ جز این است که قدمی در نفی خود برداشتید و از حرام خدا بر خلاف میل نفس امّاره، دوری کردید؟ نتیجه‌اش این شد که خودش جلو آمد تا آن‌جایی که می‌توانی بگویی: «وَ کُلُّ جَمالِکَ جَمیل» همه‌ی جلوه‌های جمال تو، کامل‌ترین جمال است و جمال دیگری در میان نیست. وقتی متوجه شدیم جمال دیگری در میان نیست همه‌ی ‌کار ما آن است تا حق را بنمایانیم و به باطل مشغول نشویم، نه‌تنها رعایت حرام و حلال الهی، نمایش حکم خدا است که رعایت اصول اخلاقی نیز نمایش حُسن الهی است و در همین رابطه رسول خدا(ص) می‌فرمایند: «بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الْأَخْلَاق»(59) من برانگیخته شدم تا مکارم اخلاق را به انتهای خود برسانم. از این طریق نیز به نحوه‌ای از فنا می‌توان رسید، چون رسول خدا(ص) می‌فرمایند: «یَا عَلِیُّ ثَلَاثُ خِصَالٍ مِنْ مَكَارِمِ الْأَخْلَاقِ تُعْطِی مَنْ حَرَمَكَ وَ تَصِلُ مَنْ قَطَعَكَ وَ تَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَك »(60) اى على! سه خصلت از مكارم اخلاق به‌شمار مى روند، هركس تو را محروم كرد به او بخشش كنى و هركس با تو قطع رابطه كرد تو رابطه را وصل کنی و هركس به تو ظلم كرد از وى درگذرى. آیا این اعمال یک نحوه حق‌نمایی و فنا نیست که انسان خود را از میان برمی دارد و حق را در میان می آورد.
قرآن می‌فرماید در مورد قتلی که بر خانواده‌ی شما وارد شده می‌توانید قصاص کنید. سپس می‌فرماید: «فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ»(61) پس اگر قاتل از طرف برادر دینی‌اش بخشیده شد راه معروفی که مطابق حق است پیروی شده است. که حکایت از آن دارد کاری بالاتر از قصاص هم هست. این‌ها نمونه‌هایی است که معلوم شود چرا گفته می‌شود؛ «رسیدن به آنچه در این دعا آمده است به معنای رسیدن به مقام فنا است.» چون در هر فرازی از آن انانیّت انسان عقب می‌رود و اسماء الهی به جای آن جلوه می‌کند تا آن‌جا که به لطف الهی آنچنان انسان فانی می‌شود که همه‌ی عالم جلوه‌ی عالی‌ترین اسماء الهی مثل اَبهاء و اَجمل و اَنور می‌گردد. این فنا در اثر قرب فرایض و قرب نوافل حاصل می‌شود. در قرب نوافل بحث از فنای صفات بشری و ظهور صفات ربوبی است به بشر، به طوری که حق در حرکات و سکنات عبد ظهور دارد و این ثمره‌ی نوافل است و در قرب فرائض فنای کلی عبد در میان است به طوری که عبد هیچ موجودی حتی وجود خود را نبیند و در نظر او جز وجود حق هیچ وجود دیگری نباشد و این «فنا» ثمره‌ی فرائض است و تا انسان به این مرحله نرسیده در راه است و هنوز در جاده‌ی «إلیه راجِعون» قرار دارد و باید با انوار مختلفِ اسماء الهی مرتبط شود تا با اسم جامع «الله» مأنوس گردد. مثلاً در ابتدا متوجه می‌شوید خدا حافظ و حفیظ است و آثار حضور او را با نور چنین اسمی می‌یابید، وقتی سیر «إلیه راجعون» ادامه یافت می‌بینید مدافع هم هست و مواظب آبروی شما هم می‌باشد تا می‌رسید به این‌که «ربّ» است. جامعیت اسم «ربّ» کجا و اسم حفیظ کجا؟ تا آن‌جا که قلب شما می‌یابد «إنَّ ‌الله ربّی»(62) «الله» پروردگار من است، همان الله که به صورت کامل همه‌جا در صحنه است ربّ شما است، در نتیجه می‌توانی بگویی: «ما رَأیتُ شَیئاً إلاّ وَ رأیتُ اللَّه قَبْلَهُ وَ مَعَه وَ بَعْدَه».(63)
اگر انسان در مسیر عبودیت جلو رفت، حرام و حلال را به این اعتبار که حکم خدا است برای نفی خود انجام می‌دهد، دستورات خدا را می‌پذیرد چون حکم خدا است، برای این‌که بندگی‌اش را نشان دهد. انسان آرام‌آرام در مسیر عبودیت احساس می‌کند دارد خود را بی‌رنگ می‌کند، به لطف الهی دیگر خودی برایش نمی‌ماند. همین‌که انانیت او سر بر آورد، به نور حاکمیت همه‌جانبه‌ی «الله» آن را نفی می‌کند. این آدم را مقایسه کنید با بعضی‌ها که تماماً به خودشان به عنوان یک شخصِ مستقل از خدا نظر دارند، به طوری که همه‌ی چیزها باید به آن‌ها ربط پیدا کند - به جای این‌که همه‌ی چیزها به خدا ربط پیدا کند- یک لحظه مَن او از منظرش خارج نیست، وقتی متوجه ظلماتِ این نوع نگاه شدید متوجه خواهید شد توجه به حضور جامع و کامل اسماء الهی چقدر نورانی و حقیقی است، انسانی که می‌بیند همه‌کاره‌ خدا است و همه‌ی چیزها به او ختم می‌شود می‌گوید: «خرمشهر را خدا آزاد کرد» و همواره نظر به حق دارد، برعکسِ آن کسی که به خود نظر دارد و به حق پشت کرده است و حق را نمی‌بیند، وقتی حق را ندید هرچیزی را با جنبه‌ی باطلش می‌بیند و بنابراین در تمام امور بیراهه می‌رود و به سراب می‌رسد.
این‌که گفته می‌شود: «اگر انسان در مسیر عبودیت جلو رفت آرام‌آرام احساس می‌کند دارد خود را بی‌رنگ می‌کند و از خود فانی می‌شود» به همین معنی است که اسماء الهی را در همه‌ی صحنه‌ها منشأ اثر می‌داند و منطقش می‌شود «هرچه خدا بگوید؛ و در همه‌ی امور به خدا باید رجوع کرد». این حالت را اصطلاحاً «فنا» می‌گویند، چون انسان در این حالت همه‌ی توجهش به خداوند است. خداوند در قرآن در وصف بعضی از مؤمنین می‌فرماید: «إنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ»(64) ما آن‌ها را برای یاد آخرت خالص کردیم، به طوری‌که تمام توجه آن‌ها به دار آخرت است. اولین چیزی که خداوند با لطف خود از ذهن ما پاک می‌کند «انانیت» است، تا بتوانیم به حق نظر کنیم و نه به خود. همان خودی که رسول خدا(ص) در موردش فرمودند: «أَعْدَى عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْک»(65) دشمن‌ترین دشمنانت نفس تو است که در پیش خودت قرار گرفته است. برای نجات از این دشمن باید برسیم به این‌که در همه‌ی امور با اسماء الهی اُنس بگیریم، همان توصیه‌ای که خداوند فرمود: «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها»(66) خدا را اسمای حسنا‌یی است او را به آن اسماء بخوانید. یعنی از طریق نور آن اسماء به حق متصل بشوید. نتیجه‌اش این می‌شود که خدا در همه‌ی امور به میان می‌آید و انسان در وسعتی از نظام هستی حاضر می‌شود که خدا در صحنه است، نه در محدوده‌ای که خودش در میان است، چون نظر به خدایی دارد که همه‌ی اسماءِ حُسنا از آنِ اوست و همه‌ی عالم را با آن اسماء مدیریت می‌کند.

سیر توحیدی به سوی مطلق حق

با توجه به مقدماتی که گذشت وقتی در فراز دوم دعای سحر عرضه می‌دارید: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ مِنْ جَمَالِكَ» نظر به اسم جمال او دارید و این‌که هر جمالی مظهر جمال اوست و از نور جمال او تقاضای تجلی می‌کنید تا از طریق نور آن اسم به حق نزدیک شوید و تحت تأثیر قرار گیرید. شرط نظر به ذاتی که با نور جمال تجلی می‌کند نظرکردن به ذات جمال است. مثل وقتی که آدمی می‌فهمد آب عین تری است و به آن نظر می‌کند. در این حال به ذات تری نظر کرده و نه به یک چیزی که تر است. چون تربودن صفت ذات آب است، مثل حرارت برای آب نیست که ذات آب غیر آن باشد. ذات خداوند با صفات او متحد است پس خدا، خدایی نیست که جمال دارد بلکه خداوند همان جمال است، همان‌طور که خداوند همان علم است. پس حضور اسمای الهی در صحنه، عبارت است از حضور حق به صفتی خاص. می‌گویی: خدایا از تو خودت را به نور جمال می‌خواهم چون تو همان جمالی. «اللّهم» یعنی یا الله. عرضه می‌دارید ای الله که به جلوه‌ی جمالت نمایان شده‌ای، من نورِ جمالت را طلب می‌کنم و می‌خواهم با همان نور با تو مأنوس باشم و آن نور به قلب من منعکس شود. وقتی با نظر به جمال حق، آن نور بر قلب شما تجلی کرد احساس می‌کنید طالبِ شدت بیشتری از آن نور هستید و به همین جهت نظر به «اَجمل» آن نور می‌کنید و در نهایت با فنای کامل می‌یابید که همه‌ی جمال او جمیل است.

نتیجه شدت طلب

یک وقت حضرت حق به جلوه‌ی اسم جمال بر قلب شما تجلی می‌کند، در نتیجه همه‌ی زیبایی‌های عالم را به او نسبت می‌دهید. در این رابطه قسمت اول این فراز را بر زبان می‌آورید که: «اَللّهُمّ إنّی اَسْئَلُکَ مِنْ جَمالِکَ» از خدا می‌خواهید با نور اسم جمال بر شما جلوه کند تا تمام زیبایی‌های عالم را که از اوست ببینید و از طریق آن زیبایی‌ها با او مرتبط شوید. در همین رابطه اظهار می‌دارید: خدایا! این زیبایی‌ها جلوه‌ی تو است، در درون این نوع نگاه به عالم است که طلب «اَجمل» پیش می‌آید و طلب تجلی شدیدتری از آن اسم طلوع می‌کند. مثل این‌که با یک انسان مومنی روبه‌رو می‌شوید و زیبایی بندگی و تواضع را در او می‌یابید و در نتیجه طالب رجوع به شخصیتی می‌شوید که با شدت بیشتری آن بندگی و تواضع را نشان دهد تا آن‌جایی که طالب زیبایی بندگی و تواضع در جمال محمّد(ص) و آل محمّد(ع) می‌گردید. همان‌طور که در سوره‌ی تکاثر خودِ خداوند وعده می‌دهد که در راستای «علم‌الیقین» و نظر به جهنم با یقین علمی، رشدی حاصل می‌شود که انسان‌ها با «عین الیقین» متوجه جهنم می‌شوند و با تأکید فراوان می‌فرماید: «ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَینَ الْیقین» سپس حتماً جهنم را با چشم یقین خواهید دید.
در مسیر توحید با نظر به آن جمال نهایی شرایط جدیدی برای قلب‌تان فراهم می‌شود که هر جمالی را صورت آن جمال نهایی می‌یابید و هر تواضعی را پرتوی از تواضعی می‌بینید که در محمّد و آل محمّد(ع) بود و غیر آن تواضع و بندگی، تواضع و بندگی به حساب نمی‌آید. این است معنی سیر توحیدی به سوی مطلقِ حق که برای غیر حق اصالتی قائل نیست و اظهار می‌دارید: «وَ كُلُّ جَمَالِكَ جَمِیلٌ» و هر وجه از جمال تو که نمایان شود تماماً آن جمال، جمال نهایی نمایان شده است، یعنی می‌شود انسان به جایی برسد که هر اسمی از اسماء الهی را در هر مظهری که می‌بیند محدود به آن مظهر نبیند بلکه آن مظهر وسیله باشد تا آن اسم را به عالی‌ترین مرتبه بنگرد، چون قبل از آن‌که مظهر دیده شود این مطلق است که دیده می‌شود. قرآن در همین رابطه می‌فرماید: «أَوَ لَمْ یَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَیْ ءٍ شَهیدٌ»(67) آیا پروردگار تو کافی نیست که بر هر چیزی مشهود است و بر هر چه نظر کنی او را بنگری؟ نحوه‌ی حضور خداوند طوری است که همواره از هر چیزی خود را به صورت کامل می‌نمایاند و قبل از آن‌که چیزی را ببینید خدا مشهود است، همین طور که شما قبل از آن‌که همدیگر را ببینید نور را می‌بینید و چون نور را می‌بینید همدیگر را می‌بینید.
با توجه به این‌که خداوند مطلق وجود و حضور است اگر مشغول حجاب مظاهر نشویم و قلب خود را به حضور مطلق او منتقل کنیم او را در کامل‌ترین اسم می‌یابیم. در این مقام است که قبل از این‌که اسمی را در محدوده‌ی مظهر ببینید، مطلق آن اسم را می‌بینید و بر این اساس است که اظهار می‌دارید: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ بِجَمالِكَ كُلِّهِ» خداوندا! به نور جمالت که در همه‌ی مظاهر به صورتی اَجْمل در ظهور است تقاضای من را برآورده ساز. حالا که مشخص شد «همه‌ی جمال تو جمیل» است و در هر مظهری می‌توان به کامل‌ترین حالت بر جمال تو نظر کرد تقاضای من تجلی نور جمال تو است از هر منظری. اول از جمالش شروع کردی و به اجمل رسیدی و در انتها مرحله‌ی عالیه‌ی توحید ظهور کرد که همه‌ی عالم را مظهر نورِ اجملِ او می‌بینید و قبل از این‌که آن مظهری که جمال او را می‌نمایاند، محدودیت خود را بر آن حقیقت مطلق تحمیل کند، حق به کامل‌ترین جلوه‌، جمال خود را می‌نمایاند و شما را در آن اسم به حقِّ مطلق منتقل می‌کند. همان‌طور که می‌توانید در نظر به قرآن چنین مراحلی را طی کنید. ابتدا در قرآن تدبّر می‌کنید و همچنان تدبّر را ادامه می‌دهید تا متوجه می‌شوید چقدر مطالب آن متعالی است. ابتدا مطالب آن را مطالعه می‌کنید و متوجه‌ عالی‌بودن آن‌ها می‌شوید، ولی بعداً چون متوجه عالی‌بودن مطالب هستید تلاش می‌کنید آن حقایق متعالی را پیدا کنید. در مورد نظر به حقِّ مطلق هم وقتی متوجه شدید حضرت رب‌العالمین در هر حال در مطلقِ کمال و حضور است و قلب سالک این نحوه ‌بودن را برای خداوند شناخت یقیناً به این‌جا می‌رسد که هرچه در این عالم می‌نگرد بر این مبنا می‌نگرد که او در هر اسمی که جلوه کند به صورت مطلق جلوه می‌کند و لذا هر حادثه‌ای را به نور آن جمال مطلق می‌نگرد. دیگر حادثه نیست که او را متوجه نور مطلق خدا می‌کند بلکه حادثه‌ها و مظاهر، همه آینه‌ی نمایش آن نور مطلقی هستند که می‌شناسد و از طریق آن مظاهر به آن مطلق می‌نگرد.
سعی کنید در نظر به اسماء الهی به دنبال تعریف آن‌ اسماء نباشید، سعی بفرمایید آن‌ها را با چشم قلب بنگرید. در مورد اسماء الهی فرموده‌اند: «مَنْ لَمْ یذُقْ لَمْ یعْرِف»(68) هرکس آن را نچشد نخواهد شناخت. یا قرآن در باره‌ی آن می‌فرماید: «إِنَّ فِی ذَلِكَ لَذِكْرَى لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ»(69) یعنی در قرآن حقایقی هست برای تذکر که با نظر به آن‌ها نمایان می‌شوند و کسی می‌تواند آن‌ها را دریابد که با قلب خود به آن‌ها نظر کند. زیرا:
دل شناسد که چیست جوهر عشق

عقل را زَهره‌ی بصارت نیست

چیزی که خودش تماماً ظهور است با تعریف معلوم نمی‌شود باید راه نظرکردن به او را در خود رشد دهیم. گفت:
او هست نهان و آشکار است جهان

بل عکس بود شهود اهل عرفان

بل اوست همه، چه آشکارا، چه نهان

گر اهل حقی غیرِ یکی هیچ مدان

به همین جهت نفرمود: «لِمَنْ کان لَهُ عقل» زیرا به نور قلب می‌شود نور اسمای الهی را نظاره کرد.
کِی کور به سمع بیند الوان و صُوَر؟

یا کر به بصر شنود الحان و نغم؟

در همین رابطه حضرت امام حسین(ع) می‌فرمایند: «أَیَكُونُ لِغَیْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیْسَ لَكَ حَتَّى یَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِیلٍ یَدُلُّ عَلَیْكَ وَ مَتَى بَعُدْتَ حَتَّى تَكُونَ الْآثَارُ هِیَ الَّتِی تُوصِلُ إِلَیْكَ عَمِیَتْ عَیْنٌ لَاتَرَاك ...»(70) خداوندا! آیا غیر تو چیز دیگری ظهورى دارد كه تو آن ظهور را ندارى تا او مُظهِر تو گردد؟ كى نهان شدى تا نیازت به دلیل باشد كه تو را بنمایاند، كى دور شدى تا مخلوقاتت، انسان‌ها را به تو رسانند، كور است دیده اى كه تو را نبیند.
در دعای سحر همین را می‌خواهند متذکر شوند که خداوند در جمال اسماء‌اش دیدنی است و در فرازی که مورد بحث است شما جمال حضرت رب العالمین را در جزء جزء این عالم نگاه می‌کنید و می‌بینید و تحت تأثیر تجلیات نوری آن اسم قرار می‌گیرید. زیبایی‌ جاری در هستی به شکل‌های مختلف در مظاهر مختلف برای شما تجلی کرده تا شما را از جمال به اَجمل منتقل کند. هر اندازه روح انسان مصفاتر باشد تجلی آن اسم کامل‌تر خواهد بود و این بستگی دارد به سیر عبودی شما تا آن‌جایی که دیگر شیطان نمی‌تواند کاری انجام دهد، چون خودی برای انسان نمی‌ماند که شیطان خود را به آن متصل کند و وارد شود.