اسماء حسنا، دریچه‌های نظر به حق(شرحی بر دعای سحر)

اصغر طاهرزاده

ذات بینی و ایمان قلبی

قرآن می‌فرماید: «قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِكُمْ وَإِن تُطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَا یَلِتْكُم مِّنْ أَعْمَالِكُمْ شَیْئًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ»(40) عده‌ای از بادیه نشینان گفتند ایمان آوردیم، بگو ایمان نیاورده اید لیكن بگویید اسلام آوردیم و هنوز در دل‌هاى شما ایمان داخل نشده است و اگر خدا و پیامبرِ او را فرمان برید از ارزش اعمالتان چیزى كم نمى كند، خدا آمرزنده‌ی مهربان است.
چنانچه ملاحظه می‌فرمایید در آیه‌ی فوق محل ایمان را قلب قرار داده که محل درک حضوری حقایق است و به آن‌هایی که فقط در حدّ رعایت ظاهر دین به دین عمل می‌کنند می‌فرماید: «وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِكُمْ» هنوز ایمان در قلب‌هایتان وارد نشده است. سپس می‌فرماید مواظب باشید تسلیم‌شدن در مقابل دستورات دین را که به امید کسب بهشت و دوری از جهنم است، «ایمان» نخوانید و به آن‌هایی که پذیرفته‌اند طبق دستورات اسلام عمل کنند ولی هنوز برنامه‌ای برای حضوری‌کردن باورهای خود و نظر به اسماء الهی ندارند، می‌فرماید: هنوز ایمان وارد قلب‌های شما نشده، چون ایمان به حقایق و نظر به اسماء الهی و تحت تأثیر نور آن اسماء قرارگرفتن، مقامی است بالاتر از پذیرفتن ظاهر اسلام.
ایمان قلبی وقتی محقق ‌شود امکان رؤیت اسماء پروردگار فراهم گردد. چیزی که امامان(ع) ما را بدان آگاه کرده‌اند. در روایت داریم؛ عبدالله‌بن‌سنان از پدرش نقل كرده كه حضور امام باقر(ع) بودم یكى از خوارج خدمت ایشان رسید و گفت: «یَا أَبَا جَعْفَرٍ أَیَّ شَیْ ءٍ تَعْبُدُ؟ قَالَ: اللَّهَ تَعَالَى. قَالَ: رَأَیْتَهُ؟ قَالَ: بَلْ لَمْ تَرَهُ الْعُیُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِیمَانِ، لَا یُعْرَفُ بِالْقِیَاسِ وَ لَا یُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ وَ لَا یُشَبَّهُ بِالنَّاسِ، مَوْصُوفٌ بِالْآیَاتِ مَعْرُوفٌ بِالْعَلَامَاتِ لا یَجُورُ فِی حُكْمِهِ. ذَلِكَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ قَالَ: فَخَرَجَ الرَّجُلُ وَ هُوَ یَقُولُ: اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ» (41) اى ابا جعفر چه‌چیزی را می‌پرستى؟ فرمود: خدای تعالی را. گفت او را دیده‌اى؟ فرمود: دیده ها با چشم او را نبینند ولکن قلب‌ها به حقیقت ایمان او را مشاهده کنند، به قیاس نتوان او را شناخت و به حواس درک نشود و به مردم مانند نیست، به نشانه‌ها توصیف و به علامت‌ها شناخته ‌شود، در حكمش جور و ظلم نیست، آن است خدا، نیست معبودِ حقى جز او. راوی گوید: آن مرد بیرون شد و می‌گفت: خدا داناتر است كه رسالت خود را كجا بنهد.
چنانچه ملاحظه می‌فرمایید حضرت در جواب سؤال فردی که می‌پرسد آیا خدا را می‌بینی؟ می‌فرمایند؛ نه با چشم سر دیده می‌شود و نه با قیاس و تعقل و نه با حواس، بلکه قلب‌ها وقتی منوّر به نور ایمان الهی شد مفتخر به رؤیت حضرت «الله» می‌گردد. این حدیث شریف راه بسیار دقیقی را در راستای رؤیت قلبی در جلو ما می‌گذارد که امیدوارم عزیزان با توجه به موضوعِ اسماء الهی متوجه آن راه بشوند.
در باره‌ی این‌که خدا را به عنوان ذات می‌توان نگریست از هشام‌بن‌‌سالم آمده است که «دَخَلْتُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(ع) فَقَالَ لِی أَ تَنْعَتُ اللَّهَ؟ قُلْتُ نَعَمْ. قَالَ هَاتِ. فَقُلْتُ: هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ. قَالَ: هَذِهِ صِفَةٌ یَشْتَرِكُ فِیهَا الْمَخْلُوقُونَ. قُلْتُ: فَكَیْفَ نَنْعَتُهُ؟ فَقَالَ هُوَ نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِیهِ، وَ حَیَاةٌ لَا مَوْتَ فِیهِ، وَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِیهِ، وَ حَقٌّ لَا بَاطِلَ فِیهِ، فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَ أَنَا أَعْلَمُ‌ النَّاسِ بِالتَّوْحِیدِ.»(42) در محضر حضرت صادق(ع) وارد شدم، از من پرسیدند آیا می‌توانی خدا را وصف کنی؟ عرض کردم بلی، فرمودند: وصف کن، گفتم: او سمیع و بصیر است. فرمودند: این‌که صفتی است مشترک بین خدا و مخلوقات او. عرض کردم چگونه او را وصف کنم؟ فرمودند: او نوری است که ظلمتی در او نیست و حیاتی است که مرگی در او نیست و علمی است که جهلی در او نیست. هشام‌‌بن‌سالم می‌گوید در حالی از محضر آن حضرت خارج شدم که عالم‌ترین مردم به توحید بودم.
چنانچه ملاحظه می‌شود حضرت می‌فرمایند؛ بگو او نور است بدون هرگونه ظلمتی، یعنی عین نور است، یا بگو او حیات است بدون هرگونه مرگی، یعنی عین حیات است نه این‌كه او چیزی است که حیات دارد و معنی توجه به ذات همین است که قلب متوجه «عین حیات» و «عین علم» و «عین نور» شود و از این طریق مصداق نور و علم و حیات را شهود کند.

مقام محسنین و رؤیت حقایق

حضرت امام خمینی(ره) می‌فرمایند: «انبیاء و اولیاء قدمشان برهانی نبوده، آن‌ها برهان را می‌دانستند، اما قضیه، قضیه‌ی اثبات واجب به برهان نبوده، حضرت سیدالشهداء(ع) می‌فرمایند: «مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِیلٍ یَدُلُّ عَلَیْكَ عَمِیتْ عَینٌ لا تَراکَ»(43) چه موقع غایب بودی تا این‌که نیاز باشد با دلیلی تو را نشان داد، چشمی که نمی‌بیند تو حاضری، کور است ... در سببیت و مسببیت، یک تمایزی که مقتضی ذات حق تعالی نیست، مطرح است ... من در کتاب و سنت یادم نیست که علیّت و یا سببیت به این معنا باشد، تعابیری مثل «خلق»، «ظهور» و «تجلی» مطرح است».(44)
وقتی در رابطه با خدا و مخلوق بحث علت و معلول به میان آید یک نحوه دوگانگی به میان آمده است و جنبه‌ی مظهربودن عالَم در حجاب می‌رود. ولی اگر متوجه شویم که عالم سراسر مظهر جلوات اسماء الهی است به‌راحتی می‌توان در همین عالم در ساحت قربِ اسماء الهی وارد شد و همین‌که نظر ‌کنی، با حق روبه‌رو شوی. این حالت را مقام محسنین می‌گویند و رسول‌خدا(ع) در وصف این مقام می‌فرمایند: «الْإِحْسَانُ أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ یَرَاكَ»(45) احسان و مقام محسنین این است که آنچنان خدا را عبادت کنی، که گویا او را می‌بینی و اگر تو او را نمی‌بینی آنچنان در حضور باش که متوجه باشی او تو را می‌بیند.
چنانچه ملاحظه می‌فرمایید این روایت می‌فرماید علاوه بر مقربان که خدا را می‌بینند، محسنین نیز در مقام «کَأنَّ» مفتخر به رؤیت حق هستند و هرکدام - اعم از مقربان و محسنین- به اندازه‌ای که خدا را می‌بینند، او را می‌پرستند. به فرموده‌ی امام موسی‌بن‌جعفر(ع): «لَیسَ بَینَهُ وَ بَینَ خَلْقِهِ حجابٌ غَیرَ خَلْقِه».(46) بین خدا و خلق او به‌جز خودِ خلق حجابی نیست.
در بحث حرکت جوهری روشن می‌شود که ذاتِ «حرکت» به‌ خودی خود یک مرتبه از وجود است. انسان در زندگی عادی در رابطه با حرکت فقط اشیائی را می‌بیند که حرکت می‌کنند، وقتی رسید به این‌که خودِ حرکت یک چیز است ذات‌بینی شروع شده و جوهری را که عین حرکت است می‌یابد. اگر کسی وقتی می‌گوید خدا علیم است معتقد باشد یک ذات داریم و صفت علم، گرفتار یک نوع شرک است و همان‌طور که ملاحظه فرمودید حضرت علی(ع) در خطبه‌ی اول نهج‌البلاغه این نگاه را رد می‌کنند. چون برای خداوند اجزاء قائل شده‌ایم به طوری که یک جزء می‌شود ذات خدا و یک جزء می‌شود علمی که بر او عارض شده، این می‌شود دوتا. وقتی چیزی دو جزء داشت برای تحقق‌اش باید هر دو جزء در میان باشد و این نیازِ به اجزاء، با ذات احدی نمی‌خواند. به همین جهت در متون دینی سخن از وحدتِ بین ذات و صفات مطرح است. یعنی ذات او عین صفات اوست. صفات خداوند مفهوماً غیر ذات‌اند ولی مصداقاً یکی هستند، خدا همان علیم است. وقتی می‌گوئیم ذات و صفاتِ خدا دو تا نیست نتیجه می‌گیریم صفات خدا همان ذات خدا است. و بر همین اساس گفته شده: اسماء الهی همان ذات است به صفت خاص. در غیر این صورت دوگانگی بین ذات خدا و صفات او پیش می‌آید. خدا همان علیم است یعنی او عین علم است و این اولِ توحید است. عموماً ذهن ما این‌طور عادت کرده که خداوند یک چیزی است که حیات دارد. آری برای دست بنده که حیات دارد این حرف درست است ولی در مورد خدا و کسی که معتقد به اسماء الهی است این‌طور نیست بلکه او عین حیات است. اعتقاد به حیات برای خداوند به این معنی است که ذاتِ حیات در صحنه است، نه چیزی که حیات دارد. حیات همان ذات است و به این معنی می‌گویید: «هُوَالْحیّ».
در آخر سوره‌ی حشر اظهار می‌دارید: «هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ» یعنی همانی که «الله» است، همان حقیقت یگانه‌ای است که ملکِ قدوسِ سلامِ مؤمنِ مُهیمِن است. وقتی متوجه شدید «هُوَ الْحیّ» است متوجه شده‌اید تمام این عالم را حقیقت یگانه‌ی «حیّ» پر کرده که در عین حال «علیم» است. این‌طور نیست که از جنبه‌ای «حیّ» باشد و از جنبه‌ا‌ی دیگر «علیم»، این با «لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ» نمی‌خواند. «لا إله الاّ هو» می‌رساند که از هر جهتی نظر کنید، به حی نظر کرده‌اید. این را ذات‌بینی می‌گویند. در آیه‌ی بعدی در سوره‌ی حشر می‌فرماید: «هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ» آن که «الله» است و جز او هیچ چیزِ قابل توجهی در عالم نیست، خالق است و هرچه در این عالم هست ظهور خالقیت او است و مخلوقات همگی جلوه‌ی خالق‌اند و لذا خالقیت او عالم را پر کرده، همان‌طور که مصوِّربودن او چنین است، بنابر این «لَهُ الْأَسْمَاء الْحُسْنَى»(47) همه‌ی خوبی‌ها به او که «الله» است برمی‌گردد.

سیر به سوی حقِّ مطلق

با توجه به مقدماتی که عرض شد و تأکید بر این‌که فراموش نکنیم با هر اسمی که روبه‌رو می‌شویم با ذات به صفت خاص روبه‌رو شده‌ایم، می‌خواهم عرض کنم «در راه سلوک باید درجه ‌درجه قدم برداشت» تا به حقِّ مطلق رسید همچنان که حضرت ابراهیم(ع) در سیر و سلوک الی الله قدم برداشتند. همین‌‌که قصد کردید به حق رجوع کنید از همان ابتدا با ذات روبه‌رو می‌شوید اما در جلوه‌ی نازله، ولی در این مسیر هر اندازه انانیت خود را نفی کنید به همان اندازه حضرت حق برای شما تجلی بیشتری خواهد داشت. به گفته‌ی فیض کاشانی:
ز بس بستم خیال تو، تو گشتم پای تا سر من



تو آمد رفته‌رفته، رفت من، آهسته‌آهسته

این همان معنی است که می‌گوید: «هر روز مرا تازه خدای دگری هست» چون هر اندازه روح انسان آماده‌تر باشد خداوند با اسمی جامع‌تر بر قلب او جلوه می‌کند، در واقع خدا عوض نمی‌شود ما عوض می‌شویم. به این معنی که هر روز بهتر از قبل خدا را می‌شناسیم چون در رابطه با آیه‌ی «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ»(48) در روایت آمده است: «لِیَعْرِفُوا رُبُوبیّتَه»(49) یعنی هدفِ خلقتِ جن و انس، شناخته شدن ربوبیت خداوند است، زیرا عبادت بدون ‌معرفت ممکن نیست. پس در واقع جن و انس فقط برای معرفت خدا و او را یافتن خلق شده‌اند و چون می‌فرماید خلق نکردیم مگر برای بندگی و معرفت به ربوبیت او، پس باید تمام هدف ما معرفت به خدا باشد و نه چیز دیگر و این می‌‌رساند که باید به معرفتی کامل دست یافت تا به هدف اصلی خلقت خود دست یافته باشیم. و از آن جایی که خداوند در همه‌ی ابعاد و اسماء، مطلق است، اعم از ربوبیت و علیم‌بودن و حی‌بودن، پس هیچ غیری را نمی‌پذیرد و همه‌ی ربوبیت و علم و حیات مربوط به اوست. در نتیجه به همان اندازه که غیری در میان باشد خداوند در حجاب می‌رود و به عبارت دیگر او خود را در خفا می‌برد و جلوه‌ی کامله‌ی خود را از ما می‌پوشاند.
هر قدر ما برسیم به این‌که هرچه هست خدا خواسته و نه ما، به همان اندازه ما در میان نیستیم. حضرت امام خمینی(رض) فرمودند: «هیچ شک در این نکنید که هرکه گفت «من»، این «من» شیطان است».(50) هرکس بتواند از «منِ» خود بگذرد جانش با خدا روبه‌رو می‌شود. گفت:
هر عنایت که داری ای درویش

هدیه‌ی حق بود نه کرده‌ی خویش

باید برسیم به این‌که هرچه در صحنه بوده از الطاف اوست. این موجب می‌شود تا خداوند در هر منظری خود را نشان دهد. یک وقت می‌گوئید من تصمیم گرفتم که به اعتکاف بروم، می‌گویند خودت برو. تو خودت گفتی من تصمیم گرفتم به اعتکاف بروم. خداوند به همان اندازه در خفا می‌رود و خودش را نشان نمی‌دهد. اما یک وقت می‌گویی خدا به لطف و کرمش به من توفیق داد تا موفق به اعتکاف شوم. در این نگاه نشان دادی که «من» به عنوان یک وجود مستقل در میان نیست و لذا خداوند خود را با رحمت خاص نمایان می‌کند. حضرت سجاد(ع) عرضه می‌دارند: خدایا شکر می‌کنیم از این‌که موفق شدیم تو را شکر کنیم. در نعمت‌ها خدا را می‌یابیم و شکر می‌کنیم، حالا باید برای این شکرمان هم شکر کنیم که متوجه شدیم او ما را متوجه خودش کرد، چون ما فقط یک چیز بیشتر نیستیم و آن عبارت است از نظر به حق و به چشم حق عالم را دیدن، خودش این نظرکردن را به ما داده است.
عرض شد «در راه سلوک باید درجه ‌درجه قدم برداشت تا به حقِّ مطلق رسید.» می‌رسی به این‌که تماماً او در صحنه است. این معنی «بِأَبْهَاهُ» و «بِأجْمَلِهِ» است چون از یک جهت مطلقِ بهاء و نور و تابش را می‌خواهی و از طرف دیگر در این مسیر متوجه می‌شوید غیر او در صحنه نیست، تا بحث ناقص و کامل مطرح باشد، زیرا اگر نور و بهاءِ او در مقامی و منظری ناقص باشد پس چیز دیگری در میان است در حالی‌که غیر او هرچه باشد آن چیز در ذات خود عدم است و لذا در ادامه می‌گویید: «و کُلُّ بَهائِکَ بَهی» و هر نور و حُسن تو بهترین است. یا می‌گویی «و كُلُّ جَمَالِكَ جَمِیلٌ» و هر جمالی که از جمال تو در هر منظری ظاهر شود، کامل‌ترین است. این رسیدن به مرحله‌ی حقِّ مطلق است و شرطش آن است که انسان بتواند خود را نفی کند و در نتیجه متوجه می‌شود هر شُکری هم شُکر می‌خواهد. ابتدا با شکرِ بر نعمت همه را به خدا نسبت می‌دهید متوجه می‌شوید این منی که همه را به خدا نسبت داد نیز باید در میان نباشد و برود و این شکر را هم به خدا نسبت دهد.
بعضی‌ها تصور می‌کنند این اصطلاحات، اصطلاحات عرفانی است در حالی‌که عرفا از متن دین و از دل همین ادعیه‌‌ی نورانی این مطالب را گرفته‌اند. همین‌که شما فکر کنید این حرف‌ها حرف‌های عرفانی است ارتباطی که باید با این دعا برقرار کنید از دست می‌رود و مشغول اصطلاحات عرفانی می‌شوید که خودش حجاب است. به همین جهت حضرت امام خمینی(رض) از یک طرف کاملاً به روح عرفانیِ ادعیه توجه دارند و از طرف دیگر مواظب‌اند اصطلاحات عرفانی حجاب عارف نگردد.(51) عارفی که نمی‌فهمد عارف است راحت‌تر سیر می‌کند. آنچه شما در حضرت امام خمینی(رض) می‌یافتید این بود که ایشان متوجه بودند خدا این الطاف را به ایشان و سایرین کرده ولی بقیه متوجه بودند ایشان عارف است.(52) شما بدون آن‌که به اصطلاحات عرفانی توجه داشته باشید می‌دانید در سجده باید در مقابل عظمت الهی هرگونه انانیت را نفی کنید و در مقام «فنا» قرار بگیرید و در سجده‌ی دوم توجه به این فنا را نیز نفی کنید تا به حقِّ مطلق برسید، حالا این حالت را می‌خواهید «فنایِ در فنا» بگویید می‌خواهید نگویید، عمده آن سیر قلبی است که باید برای شما پیش آید.
اگر نظر به اسماء الهی را دنبال کنید و معتقد باشید که حضرت حق همه‌جا در صحنه است و باید با حق از آن جهت که به طور مطلق در همه‌جا هست مرتبط شد، در راه سلوک قدم به قدم جلو آمده‌اید. باید چنین سلوکی را از متون دین اخذ کنید. در سجده‌ی اول می‌گویید: «سُبْحَانَ رَبِّی الأعْلی وَ بِحَمدِه» در این «ربی» که می‌گویید، خبر از آن می‌دهید که تمام حرکات و افکارتان را پروردگارتان مدیریت می‌کند و آن پروردگار، «سُبْحَان» است یعنی بلندمرتبه‌تر از آن است که بتوان او را با چیز دیگری مقایسه کرد و چیزی را در عرض او دانست. نظر به حقیقت مطلقِ او دارید و با توجه به «اَعْلی»‌بودن پروردگارتان تأکید می‌کنید او در حدّ عقل و فکر و برنامه‌هایی که انسان‌ها دارند نیست. این‌ صفات اگر از ربّ ما جدا شوند رب‌های کاذب وارد زندگی می‌شوند و با گفتن «بحمده» نظر به کمالات ربِّ سبحان دارید و این‌که در آن حالتِ فنا به تماشای کمالات حضرت حق نشسته‌اید. بعد که از سجده بلند می‌شوید متوجه‌اید چنین حضوری با پروردگار سبحان شکر می‌خواهد تا همه را از خدا ببینید. اینجا است که می‌گویند سجده‌ی دوم برای نفی سجده‌ی اول است تا در سجده‌ی دوم خودی که سجده کرده است نیز در میان نماند.