اسماء الهی
وقتی خداوند میفرماید: «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى»؛ نظرها را به «الله» میاندازد و نه به ذات و میفرماید: «الله» اسماء حسنایی دارد و از هر اسمی، عالیترین نحوهی آن نزد خدا است و شما خدا را به آن اسماء بخوانید. اسماء خدا مثل «حیّ»، «قیّوم»، «جلال»، «جمیل»، «نور»، «عظمت»، «عزت» و ...میباشد؛ یعنی حیّ و قیّوم و جلالِ خدا، اسم خدا است. این با آنچه ما در محاورات بهکار میبریم فرق میکند. اسم خدا «عظمت» است، «جلال» است، «جمال» و «نور» و «بهاء» است. وقتی میگوییم «جلال» اسم خدا است یعنی حق با این صفت تجلی کرده است.
در این عالم فقط «حق» در صحنه است، مگر میشود غیر حق چیز دیگری هم در عالم باشد؟ منتها یک وقت عالَم آینهی نمایش حق است و یک وقت حق محل تجلی عالم میباشد که بحث خواهد شد. سالک به جایی میرسد که حق را میبیند و هرچیزی را در آینهی حق مینگرد. در دعای سحر روشن میشود که حق در صحنه است، به اسماء خاص. حق در صحنه است به جلوهی جلال. نه اینکه یک خدا داریم و یک اسم، بلکه «اسم» همان ذات است در صفت خاص که اصطلاحاً «اسم»میگویند. پس وقتی میگوئیم جلالِ حق یعنی حق به جلوهی جلال. زیرا حق جلوه دارد و جلوات او همان اسماء است، مثل این میز نیست که جلوه ندارد، در اصطلاح فلاسفه اشیایی مثل میز و دیوار را «ماهیات» میگویند که برعکس «وجود» جلوه ندارند.
رؤیت حق در مظاهر
اولین چیزی که باید مواظب بود از قلب بیرون نرود رؤیت حق است به نورانیت و نه به ماهیت. اگر یک خدایی مثل یک شخص بسازید، هرگز با خدا روبهرو نمیشوید تا بتوانید قلب خود را محل تجلیات انوار او قرار دهید. اولین شرطِ ارتباط با خدا این است که حجاب کثرت و ماهیت را در بین خود و حضرت احدی کنار بزنید و متوجه باشید خدا شخص نیست همچنان که وحدتش وحدت عددی مثل یکبودن این سیب یا آن پرتقال نیست، در ارتباط با خدا به دنبال نورِ جلال و حقیقت کبریایی باشید. این گل و درخت و رزمندگان و حضرت امام خمینی(رض)، نوری را با خود دارند که شما خدا را باید در ارتباط با آن نورها پیدا کنید و حق را در این مظاهر میتوانید ببینید. اگر به دنبال خدایی بیرون از این مظاهر هستید مشغول خدای انتزاعی و ذهنی میشوید و نه خدای واقعی که در سراسر عالم حاضر است. خودِ خداوند میفرماید: «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها»(19) خداوند را اسماء حسنایی هست با او از طریق آن اسماء اُنس بگیرید و او را طلب کنید. «فَادْعُوهُ بِها» یعنی او را از اسماء حسنایش بخواهید و از آن طریق به او نظر کنید. حضرت «الله» از طریق آن اسماء، خود را به ما مینمایاند تا ما هم از همان طریق به او نظر کنیم. اسماء الهی عبارت است از نورِ جلال و جمال و سمیع و بصیر. ما خودش را میخواهیم و میخواهیم با خودش مرتبط شویم ولی او خود را در نور جمال و جلال مینمایاند. وقتی شما میخواهید با خدا مرتبط شوید اول باید او را بشناسید و نحوهی حضورش را بدانید تا یک مفهوم ذهنی را خدای خود نکرده باشید که هیچ واقعیتی در خارج ندارد و بخواهید با آن مفهوم مرتبط شوید. با چیزی که نیست چگونه مأنوس شویم؟ خدای ساختگی که نور جمال و جلال و کبریایی ندارد. خدایی که ما در ذهن خود خلق کنیم که خدا نیست، به گفتهی مولوی:
هرچه اندیشی پذیرای فنا است
آنکه در اندیشه ناید، او خداست
خدا را باید پیدا کرد، او خود را در مظاهرش نمایانده است و اگر قلبها را آماده دید به سراغ آنها میآید. ممکن است اشکال کنید مگر میشود خدا گم شود؟ خیر! خدا هرگز گم نمیشود چون او اول و آخر و ظاهر و باطن است، ولی اگر ما آمادهی ظهور حق در جان خود نباشیم و در نتیجه او با اسماء حسنایش مثل جلال و جمال و کبریایی و غیره بر قلب ما تجلی نکند ما خدا را گم میکنیم. ولی اگر آماده بودیم تا او بر جان ما تجلی کند با هر اسمی هم که تجلی کند او را خواهیم شناخت و میگوییم:
به هر رنگی که خواهی جامه میپوش
که من آن قد رعنا میشناسم
در چنین حالت است که میتوانید دعای سحر بخوانید و با خداوند مرتبط شوید. جمال او به سراغ شما میآید و لذا در مظاهرِ جمال او، او را مینگرید. «گُل» مظهر جمال اوست، اگر خداوند به نور جمالش به سراغ شما آید، او را در گل به اسم جمال میبینید.
در دعای سحر در فراز «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ مِنْ بَهَائِكَ بِأَبْهَاهُ وَ كُلُّ بَهَائِكَ بَهِیٌّ، اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ بِبَهَائِكَ كُلِّهِ » پس از آنکه از خدا بهاء او را تقاضا میکنید و کاملترین بهاء یعنی «اَبْهاء» را میخواهید، متذکر میشوید همهی بهاء او بَهیّ و کامل است، در نتیجه در آخرِ این فراز «بهاءِ» او را به صورت کلی تقاضا مینمایید و عرضه میدارید: «بِبَهائِکَ کُلّه» یعنی از تو نور بهاءات را به صورت کلی طلب میکنم.
در این دعا عرض میکنیم خدایا! با توجه به نور بهاء و روشنی و حُسن و جلال و جمالِ تو، به تو نظر داریم تا تو نیز به نور همان اسماء به سراغ ما بیایی. همانطور که به خدا عرضه میدارید به حقِّ فاطمهی زهرا(س) ما را از این مشکل نجات بده. چون میدانید حضرت حق در جلوهای خاص بر قلب مبارک حضرت صدیقهی طاهره(س) جلوه کرده و او را به مقام فاطمی رسانده است، حال وقتی از خدا میخواهید به حقِّ فاطمه(س) گشایش لازم را در امور ما إعمال کند، به آن نوری از خداوند نظر دارید که در جمال حضرت فاطمه(س) نمایان است و با امیدِ تجلی آن نور بر اموراتتان از طریق نظر به نور آن حضرت، از خداوند تقاضا میکنید و به آن جلوهی ناب الهی که بر جان حضرت زهرا(س) تجلی کرده نظر مینمایید و مدد میگیرید. میخواهید با توجه به آن جلوه با خدا مرتبط شوید، چون شما در همه حال میخواهید با خدا مرتبط باشید و منظری زیبا پیدا کردهاید که راه ارتباط با خدا را آسان و ممکن میکند، آن منظر، جمال معنوی حضرت فاطمه(س) است. با توجه به چنین قاعده و معرفتی عرضه میداری: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ بِبَهَائِكَ كُلِّهِ» خدایا با نظر به همهی نورِ بهاء و تابش و روشنایی و حُسنات از تو میخواهم که به نورِ همان اسم بر من نظر کنی.
اسماء الهی مسیر اُنس با خدا
عمده آن است که ابتدا «اسم» را بیابید، اگر معنی اسماء الهی درست روشن نشود ما نمیتوانیم درست سیر کنیم. بناست از طریق اسماء الهی با حق مأنوس شویم زیرا خودش فرمود: «فَادْعُوهُ بِها» او را از طریق اسماء حُسنایش طلب کنید. عرض شد که در تعریف اسم میفرمایند: اسم همان ذات حق است به جلوه و صفت خاص. برای فهم این موضوع به علم دیگری نیاز نداریم، کافی است در موضوعِ اسمای حُسنا تأمل و تدبّر کنیم تا به راحتی منظور دعای سحر را بفهمیم و از طریق این دعا، راه اُنس با خدا را به عالیترین شکل پیدا کنیم.
عرضه میدارید: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ مِنْ بَهَائِكَ بِأَبْهَاهُ وَ كُلُّ بَهَائِكَ بَهِیٌّ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ بِبَهَائِكَ كُلِّه» خدایا از تو از نور بهاء و تابش و حُسنات تقاضا دارم، اما آن بهاء و درخششی که از همهی درخششها کاملتر است در حالی که هر بهاء و حُسن و کمالی که از تو باشد کاملترین تابش و حسن و کمال است. پس خدایا از تو نورِ همهی بهاء و روشنی و حسن و کمالت را تقاضا دارم.
در هر فرازی از فرازهای دعای سحر چنین سیری را ملاحظه میکنید که ابتدا نظر به نورِ اسمی از اسماء الهی میکنید تا خداوند بر اساس آن اسم بر جان شما تجلی کند، سپس دل را به جنبهی متعالی آن اسم معطوف میدارید تا جایی که آنچنان دل شکوفا شود که از هر جنبهای از جنبههای آن اسم متوجه جنبهی متعالی آن گردد و اظهار کند: « وَ كُلُّ بَهَائِكَ بَهِیٌّ » هر نور و روشنی که از تو باشد، کاملترین و شدیدترین روشنایی است و در نتیجهی چنین سیری سالک در پرتو نورِ آن اسم، به حقِ مطلق میرسد و در نهایت اظهار میدارد: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ بِبَهَائِكَ كُلِّهِ » خدایا از تو به نور اسم بهاءات به صورت کلی تقاضای توجه دارم. در قسمت آخر دعا قلب نظر به جامعیت نور بهاءِ الهی انداخته و طلب تجلی آن نور را بر جانِ خود میکند. به عبارت دیگر در این قسمت از این فراز سالک نظر به حقِّ مطلق نموده، منتها در صفت «بهاء» و آماده شده تا حقِّ مطلق به نور آن اسم بر قلب او تجلی کند.
ملاحظه کنید آنچه در صحنه است ذات است به صفاتی خاص. گُل مظهر جمال حق است و چون همهی زیباییها از حق است، پس ذات حق به نور جمال جلوه کرده و شما از منظر آن گُل با حق روبهرو شدهاید و هر اندازه ما کامل شویم جلوهی حق هم کاملتر ظهور میکند. گفت:
هرچه روی دلت مصفاتر
زو تجلی تو را مهیاتر
چون خداوند وجود مطلق و حضور مطلق است پس از جانب او غیبتی و نقصی نیست و لذا هر اندازه قلب انسان توجه بیشتری به خداوند داشته باشد، حق با جامعیتِ بیشتری ظهور میکند، در آن حال دیگر از جمال حق متوجه حق نمیشوید بلکه از حق متوجه جمال او میگردید و در آن شرایط است که بهواقع میتوانیم با قلب خود تصدیق کنیم که «اسم» عبارت است از ذات به صفتی خاص.
در مسیر رجوعِ به حق، حق را به اسم جمال در گُل میبینیم. گُل مظهر است تا با اسم جمال مرتبط شویم و ذات حق را در صفت جمال بنگریم. ذات در اسماء، به صفات خاص جلوه میکند و خود را از طریق مظاهر مینمایاند. میفرماید: «فَادْعُوهُ بِها» از طریق نظر به اسماء الهی در آینهی مظاهر، به حق رجوع کنید و حق را طلب نمایید. در مسیر رجوع الی الله، ابتدا جمال حق را در مظهری مثل گُل میبینید و به اسم جمال منتقل میشوید و ذاتبینی را در صفتی خاص تجربه میکنید تا آنجا که إنشاءالله، «الله» را بیابید و از آینهی اسم «الله» به اسم جمالِ او بنگرید که این غایتُالقصوای سیر إلی الله است و مقصد اصلی هر سالکی همین است.(20) اینکه میگویند در مسیر «إلیهِ راجِعون» باید دل انسان خدابین شود به همین معنی است که بتواند به «الله» برگردد.
اگر انسان خواست خدا را پیدا کند ابتدا باید او را بشناسد و قلب او از طریق معرفتِ صحیح و طهارت و تزکیه، از غیر خدا منصرف شود و در عالَمِ وجود هیچچیزی را مستقل نبیند تا خداوند آرامآرام خود را در مظاهر به او نشان دهد. بهترین و کاملترین مظاهر الهی، اولیاء معصوم(ع) هستند و بعد از آنها علماء بالله میباشند. کسی که بداند خدا را باید با اسماء حُسنایش طلب کرد و اسماء او مظهر دارد، به ناکجاآبادها نظر نمیکند، قلب را طوری تربیت میکند تا در مظاهرِ حق، حق را بیابد. حق در جمال اولیاء تجلی میکند و خود را نشان میدهد. همینطور که در دعای جوشن کبیر از یک طرف میگوئیم این دعا را رسول خدا(ص) گفتهاند و از طرف دیگر میدانیم چون خدا قلب حضرت را آمادهی تجلی دید، با آن اسماء در آن قلب تجلی کرد، هرگز نباید از حضور خدا در قلب پیامبر خدا(ص) هنگام گفتن این دعا غفلت کنیم وگرنه از حقیقت بزرگی غافل شدهایم. خداوند در آن دعا با هزار جلوه، هزار اسم را بر قلب رسول خدا(ص) متجلی کرده و در همین رابطه حضرت سیدالساجدین(ع) میفرمایند: جبرائیل در یکی از غزوات، دعای جوشن کبیر را بر قلب مبارک رسول خدا(ص) القاء فرمود.