روش حوزه
در حوزههای علمیه؛ یك طلبه بنای خود را اینطور میگذارد كه تا آخر عمر در رابطه با مسائل دینی تحقیق كند و بهواقع هم علوم دینی چنین وسعتی را دارند که همواره ما را جلو ببرند، مثل نظر به نور است که از یک جهت با آن روبهرو میشوید و روشنایی لازم را جهت دیدن اطراف بهدست میآورید و از جهت دیگر متوجه نور شدیدتری هستید که باید به سوی آن حرکت کنید. به همین جهت یك مجتهد این طور نیست كه سر ساعت 8 صبح بر سر درس خود حاضر شود و ساعت 2 بعدازظهر هم درس را ترک کند و بعد به استراحت و تفریح بپردازد، بلكه فرهنگ حوزههای علمیه و فقهای ما آنطور است که شب و روز نمیشناسند و تمام زندگیشان تحقیق در دین است تا بتوانند تكلیف مردم را از متن دین، در هر زمانی و هر شرایطی استخراج كنند. در حوزههای علمیه تفقه در دین همهی زندگی فقها را تشکیل میدهد و هرگز ارزیابی نمیكنند كه آیا حقوقی كه میگیرند در حدّ کاری که انجام میدهند هست یا نه، اصلاً این حرفها نیست. حیات و زندگی و نفس كشیدن یک فقیه با تحرّك در دین و تفقّه در متون دینی یکی شده است و تا این روحیه پیش نیاید کسی فقیه نمیشود و نمیتواند حكم فقهی بدهد و به قول معروف بتواند بر «عروةالوثقی» حاشیه بزند. این از نکات بسیار مهمی است که بدانیم ما در حوزههای علمیه سابقهی هزارسال تحقیقِ منظمِ همراه با چنین روحیهای داریم و این برای ما شرایطی را بهوجود آورده که فقهای ما به کمک آن روحیه نهتنها وظایف فردی مسلمانان را بهخوبی برای آنها روشن میکنند، بلکه تحت عنوان حکومت دینی میتوانند به بهترین نحو جامعه را در امور سیاسی و اقتصادی و تربیتی تغذیه نمایند هرچند در مورد اخیر هنوز در اول راه هستیم و حوزهها آنطور که باید در فقه سیاسی و حکومتی مثل فقه در امور فردی رشد نکردهاند.
در روش حوزوی، در مسیر پروریدهشدن افراد جهت رسیدن به اجتهاد، گاهی بر سر یك موضوعی یک نفر موضع انكارِ كامل میگیرد و هیچ پیشفرضی را به راحتی نمیپذیرد تا طرف مقابل با دلایل کاملاً محکم نظر خود را اثبات کند و از این طریق نسبت به هیچ موضوعی سرسری عبور نمیشود و اینطور نیست كه از ابتدا موضوعات را صرفاً با روحیهی پیروی از گذشتگان پذیرفته باشند زیرا در آن صورت افراد، مقلد خواهند بود و نه مجتهد. اینهمه نوآوری فقهی که در طول تاریخِ هزارسالهی فقه ظهور کرده تا آنجایی که میرزای شیرازی براساس مبانی فقه شیعه، استعمال تنباکو را حرام میکند و یا حضرت امام«(رض)»، ولایت فقیه را به عنوان یک نظریه جهت تأسیس یک نظام و یک تمدن در مقابل تمدن غربی، مطرح میکنند، همه در راستای روحیهی بازبینی مجتهدین در متون فقهی و اِعمال اجتهاد نمودن بر اساس زمان و مکان است.
در بین مجتهدین یك روش زودباورانه كه حالا زود مطلب را تمام كنند به چشم نمیخورد و یا این که بخواهند بر اساس بودجهای که در اختیار دارند تحقیق کنند. در حوزههای علمیه تحقیق تا آنجا جلو میرود که مجتهد یقین کند به مطلب رسیده است زیرا باید تکتک فتواهایی که میدهد برایش مسلّم شود و به همین جهت کار با حدسیات جلو نمیرود.
رجوع به کارشناس
آنچه در این بحثِ مختصر خواستم برای عزیزان عرض کنم آن است که بدانند فقیه در فرهنگ شیعه كسی است كه با آن روش و با سابقهی هزار ساله بر روی احكام تحقیق میکند تا تكالیف دینی ما را در حال حاضر از متون دین استخراج كند، از طرفی ما در این جهان وقتی میتوانیم درست زندگی كنیم كه دینی زندگی كنیم و وقتی بخواهیم دینی زندگی كنیم باید حكم دین را بیابیم و فقها در این امر کمک شایانی به ما میکنند.
ملاحظه فرمودید که دین، مشتمل بر «احكام» و «اخلاق» و «عقاید» است.(43) عقاید را باید با تحقیق و تعقل بهدست آورد لذا شما هرگز نمیتوانید توحید و نبوّت و معاد را تقلید كنید، باید با سرمایهی عقل و فكر به آن دست یابید، بههمینجهت آغاز هر رسالهای نوشته شده؛ «اصول دین تحقیقی است نه تقلیدی» و اخلاق را نیز با توجه به سیرهی اهل البیت(ع) میتوانیم بهدست آوریم. امّا در مورد کشف احکام و عمل به آنها یا باید خودمان فقیه باشیم و یا باید به فقیه رجوع کنیم. اگر بخواهیم در این دنیا منطبق بر فطرت الهی خود زندگی كنیم، ضروری است که از فقیه كمك بگیریم تا احكام الهی را كه هماهنگ بر فطرت و نظام عالم است از متون دینی استخراج كرده و با اجتهادِ خود تكلیف امروز ما را برای ما روشن کند و برای اینكه بتوانیم احكام الهی را از قرآن و حدیث استخراج كنیم نیازمند یك روش تحقیق دقیقی هستیم که مربوط به «علم فقه» است و فقها آن را به عهده گرفتهاند. بنابراین فلسفهی تقلید از فقه بر این مبنا است كه میخواهیم حكم خدا را در زندگیِ فردی و اجتماعی خود پیاده كنیم تا مخالف نظام هستی و فطرت خود عمل نکرده باشیم. برای اینكه حكم خدا را در زندگی پیاده كنیم، باید در دین تفقّه كنیم و آن احکام را بیابیم، حال كه خودمان - بهجهت وسعت و عمق دین- نمیتوانیم این كار را بكنیم از فقیهی تقلید میكنیم که توانایی چنین کاری را دارد.
کتابی را که فقیه در آن، احکام خدا در امور فردی را ارائه میدهد، «رسالهی عملیّه» مینامند. انصافاً برای آن که یك مجتهد یک رسالهی عملیه بدهد به اندازهی چندین دكترا باید وقت و انرژی و فکر صرف كند تا به كمك سرمایهی فقاهتِ هزارساله و تفكّر و ملكهی اجتهادش، حكم خدا را به ما اعلام كند.
این یک روش عاقلانه است كه در هر امری باید به کارشناس مربوط به آن امر رجوع کنیم، همانطور که برای بیماری خود باید به متخصّص علم طب رجوع كرد، در همین رابطه برای اطلاع از احكام الهی نیز باید به كارشناس آن احکام كه همان فقیه است رجوع كنیم. زیرا ما فطرت داریم و فطرت انسانها دین میطلبد و دین، قانون صحیح زندگی كردن در حیات زمینی است و مسلّم است كه نظام این عالَم فقط با قانون خدا با شما مدارا میكند و چون فقیه از طریق تدبّر در دین، حكم خدا را برای ما معلوم میکند تا در زندگی زمینی، درست زندگی كنیم، پس باید از فقه و فقاهت و فقیه در این راستا استفاده كنیم. زیرا ما نمیتوانیم در مسیر دینداری به سلیقهی خودمان عمل کنیم. خداوند در حدیث قدسی میفرماید: «إنّی اُحبّ أنْ اطاعَ مِن حیثُ اُرید»(44) دوست دارم همانطور که اراده کردهام اطاعت شوم.
آنچه عرض كردیم، كلیّاتی در مورد ضرورت تقلید از فقیه و فقه و فقاهت بود. وگرنه در جای خود بحثهای زیادی مطرح شده است که میتوانید رجوع فرمائید.
سؤال: ممكن است ما فكر كنیم كه فلان مجتهد «اعلم» است و از او تقلید كنیم، ولی در واقع اعلم نباشد و در نتیجه حكمش مطابق حكم خدا نخواهد بود، در آن صورت چه میشود؟!
جواب: باید توجّه داشته باشید که علم فقه مثل سایر علوم الهی، نور است، در عین این که ممکن است مثل نور شدت و ضعف داشته باشد ولی در درون خود تضاد ندارد و به همین جهت هرگز اینطور نیست كه در دستگاه فقاهت مثلاً یك مجتهد بگوید «تراشیدن ریش حرام است» و دیگری بگوید: «واجب است» زیرا فقیه براساس مبانی قرآن و سنّت و عترت، فتوا میدهد و همهی فقها در این مبانی مشتركاند و در فتوا دادن در ذیل یك نظام، اجتهاد میكنند. بله ممكن است در مورد یك موضوعی یكی بگوید:«حرام است» و دیگری بگوید: «احتیاط واجب در ترك آن است» و این دو نظر مقابل هم نیستند تا جهت اصلی اعمال شما را تغییر دهند و به همینجهت هم اگر شما به فتوای هر كدام عمل كنید، به حكم خدا تن دادهاید و خدایِ مدیر عالم؛ عمل شما را با انجام همین احكامی كه از فقیه گرفتهاید، میپذیرد و محافظت میكند؛ زیرا پذیرفتن و نپذیرفتن اعمال ما در دست خداست و خداوند بندگی ما را به اندازهی وسعمان از ما میپذیرد. مواظب باشید شیطان شما را در این وسوسهها گرفتار نکند که تصور کنید ممکن است فقیهی در ذیل اجتهاد قرآن و حدیث، حکمی بدهد که مطابق حق نباشد. این را بدانید كه دستگاه فقه با آن نظم فوقالعاده و آن سرمایهی تاریخی و آیات و روایات مشخص، حتماً ما را به سوی احکام الهی هدایت میكند و به همین جهت در روایت عمر بن حنظله داریم که حضرت صادق(ع) میفرمایند: به کسانی رجوع کنید که احادیث ما را روایت میکنند و نظر در حلال و حرامی دارند که ما مشخص کردهایم ... پس چون کسی به حکم ما حکم کرد و کسی از او قبول نکرد به واقع حکم خدا را سبک شمرده است.(45) پس اگر بنده به این نتیجه رسیدم كه این فقیه، مجتهد اَعلم است - حال یا با مشورت با افراد صاحبنظر و یا با تحقیقات خودم- پس دیگر جای وسواس نیست و با عمل به دستور او مأجور خواهم بود و سرنوشتم در نظام عالم به خطر نمیافتد و این جهان به ضدّ بنده نمیشورد. ولی اگر كسی، نه خودش فقیه باشد و نه اهل تقلید، باید بداند نمیتواند در این جهان زندگی با ثمری داشته باشد و صحیح زندگی كند و انتظار داشته باشد جهان هستی با او مدارا كند، چنین آدمی در این دنیا هرروز مشكلی دارد و در قیامت در عذاب گرفتار است، در حالیکه مطابق آنچه در ابتدا بحث شد، روحیهی تقلید در احكام دین، روحیهی تأمین است و برای اینكه انسان روی زمین امن باشد باید حكم خدا را بگیرید و عمل كند تا نسبت به فطرت خود و نظام هستی درست برخورد کرده باشد و با همان فطرت به برزخ و قیامت منتقل شود. در روایت از حضرت امام حسن عسگری(ع) داریم: «فَأَمَّا مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِینِهِ مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ مُطِیعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِّ أَنْ یُقَلِّدُوهُ وَ ذَلِكَ لَا یَكُونُ إِلَّا بَعْضَ فُقَهَاءِ الشِّیعَةِ لَا جَمِیعَهُم »(46) و امّا آن كسى از فقهاء امّت ما كه نگهبان نفس خود و حافظ دین خدا و مخالف هوا و هوس و مطیع أمر حضرت مولاى خود بود، بر عموم مردم لازم است از او تقلید کنند. و بعد حضرت در ادامهی روایت میفرمایند: و البته بعضی از فقهای شیعه متّصف به این صفتند و نه جمیع آنها.
با توجه به روایت فوق است که گفته میشود اگر کسی که مجتهد نیست، مرجع تقلید خود را مشخص نکند همهی اعمالش باطل است، چون بدون توجه به دستگاه فقهی به سلیقهی خود عمل کرده و از ذیل ولایت الهی خارج شده است.
وقتی به این بصیرت رسیدید که باید در احکام دین از فقیه تقلید کنید دیگر دلیل چگونگی احکام به عهدهی ما نیست. نمیدانیم چرا طلا برای مرد حرام است ولی میدانیم فقیه از متن دین این حكم را درآورده؛ عمده آن است كه بدانیم دین، مصالح دنیائی و آخرتی ما را در نظر گرفته و احكام خود را بیان كرده و عاقلانهترین کار آن است كه بر حكم دین كه توسط شخص متخصّص به ما رسیده، سرتسلیم فرود آوریم.
محدودیتهای علوم تجربی
شما ملاحظه کردهاید چگونه کسانی که در علوم تجربی اهل تحقیق هستند و متوجه محدودیتهای علوم تجربی میباشند، در مقابل احكام دین كاملاً تسلیماند و راحت حكم فقیه را میپذیرند. زیرا اوّلاً؛ متوجّه محدودیتهای علوم تجربی شدهاند و میدانند آنچه علوم تجربی به دست میآورد همهی مطلب نیست و ممکن است در این مورد فردا نظر دیگری بدهد. ثانیاً؛ متوجهاند علوم تجربی در حد عالَم محسوس و عالم مادّه میتواند اظهار نظر کند. ثالثاً؛ معلوم نیست حکمی که دین میفرماید نظر به کدامیک از ابعاد انسان دارد، مثلاًَ وقتی میفرماید: طلا برای مرد حرام است آیا مربوط به بدن و سلامتی بدن اوست و یا مربوط به روح و کمالات روح انسان میباشد و همین امر باعث میشود كه آن عالِم تجربی، حكم فقیه را كه مربوط به متن دین است و دین هم همهی ابعاد انسان و جهان را مدّ نظر دارد، راحت بپذیرد وآن چون و چراها را كه در علوم تجربی دارد، آنجا نداشته باشد و با این كار و با این دقت یك امنیّت روحی برای خود بهدست آورد. منطقش این است كه چون مجتهد و مرجع تقلیدِ من اینطور میفرماید، و چون من در فقه مقلّد او هستم، پس دیگر«سمعاً و طاعةً». اینجاست كه آگاهی به نتایج علوم تجربی روحیهی تقلید از مجتهد را از من نمیگیرید و این سخن پیش نمیآید که چون نظر فقیه را علوم تجربی اثبات نکرده پس نباید بپذیریم.
هرکس باید در مورد اینكه کدام فقیه اعلم است، تحقیق كند و در حدّ وسع تلاش نماید و از چند نفر صاحبنظر بپرسد ولی وقتی بدون هیچگونه تعصّبی تحقیق كرد به وظیفهی خود در شناخت مجتهد عمل كرده است و در روی این زمین امنیّت یافته است.