چه نیازی به نبی

اصغر طاهرزاده

مقدمه

باسمه تعالی
1- متنی که در اختیار دارید حاصل سخنرانی استاد طاهرزاده است که پس از پیاده‌شدن از نوار، مورد بازبینی سخنران محترم قرارگرفت و به جهت این که تبیین موضوع نبوت و تقلید از فقیه برای نسل جوان ضرورت دارد در اختیار عزیزان قرار می‌گیرد.
2- نیاز به نبی و نبوت، چیزی است که عقل انسان به‌خوبی متوجه آن است و عقل هرکس او را دعوت می‌کند که نسبت به آن بی‌تفاوت نباشد و در آن تأمل کند. کتاب حاضر نحوه‌ای از تأمل بر روی نبی و نبوت و جایگاه فقیه و تقلید دارد.
3- روش دینی آن است که انسان بعد از آن‌که باورهای حقیقی را با عقل خود قبول نمود، آن را با جان خود احساس کند و علم حصولی خود را به علم حضوری تبدیل نماید و شاخصه‌ی کتابی که روبه‌روی خود دارید دقیقاً از همین قرار است، و لذا سخنران محترم سعی می‌کند با انواع مثال‌ها چنین احساسی را در مخاطب خود ایجاد کند.
4- اساس کتاب بر روی این نکته تأکید دارد که اگر نتوانیم با شریعت الهی هماهنگ شویم، همواره بین پریشانی و پشیمانی سرگردان هستیم و در نهایت با پشیمانی کامل زندگی را به پایان می‌بریم و این پشیمانی در ابدیت ما تمام شخصیت ما را در بر می‌گیرد. با ایمان به شریعت الهی است که می‌توانیم از گردونه‌ی سرگردانی بین پریشانی و پشیمانی رها ‌شویم و با قلبی آرام و ضمیری امیدوار زندگی کنیم و به قیامت منتقل ‌شویم. إن‌شاءالله.
گروه فرهنگی المیزان

جلسه اول چه نیازی به نبی

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم
«اَلَّلهُمَّ عَرِّفنی نَفسَکَ فَاِنَّکَ اِن لَم تُعَرِّفنی نَفسَکَ لَم اَعرِف رَسُولَکَ اَللَّهُمَّ عَرِّفنی رَسولَک فَانَّکَ اِن لَم تُعَرِّفنی رَسُولَک لَم اَعرِف حُجَّتَک اَللَّهُمَّ عَرِّفنی حُجَّتَکَ فَاِنَّکَ اِن لَم تُعَرِّفنی حُجَّتَکَ ضَلَلتُ عَن دینی»(1)
پروردگارا خودت را به من بشناسان، زیرا اگر تو را نشناسم رسول تو را نخواهم شناخت. پروردگارا پیامبرت را به من بشناسان، چرا که اگر پیامبرت را نشناسم حجت تو را نخواهم شناخت. پروردگارا حجت خود را به من بشناسان که اگر حجت تو را نشناسم در دین خود گمراه می‌شوم.
حضرت صادق(ع) می‌فرمایند: در زمان غیبت امام زمان(عج) دعای فوق را بخوانید. چون در زمانی که ظلمت همه جا را گرفته برای آن که راه را گم نکنیم باید نظر خود را از خدا و رسول خدا و امام معصوم(ع) برنداریم و عملاً با نظر به دینِ خدا و شریعت محمدی و سیره‌ی ائمه(ع) وظیفه‌مان را انجام دهیم.
به راستی! آیا برای ما معلوم است که چه وظیفه‌ای در این دنیا داریم؟ آیا ملاک و معیاری وجود دارد برای این‌که روشن شود این وظیفه را درست انجام می‌دهیم یا نه؟ بعضی مواقع کُلِّ زندگی را گم می‌کنیم و یادمان می‌رود که به مرور، همه‌ی عمرمان را از دست می‌دهیم. به گفته‌ی مولوی:
ما در این انبان گندم می‌کنیم

گندم جمع آمده گم می‌کنیم

می‌نیندیشیم آخر ما به هوش

کین خلل درگندم است از مکر موش

چه کنیم که سرمایه‌ی گران‌بهای عمر را از دست ندهیم؟ چه کنیم که در ابدیتمان پوچ نباشیم؟ آیا متوجه هستیم که حقیقت ما نه مرد بودن است و نه زن بودن؟ و آیا دقت کرده‌ایم که حقیقت ما بدن ما نیست؟ آری، اگر‌چه بعضی از بدن‌ها زن و بعضی دیگر مرد هستند، ولی همه انسانند.
انسان یک حقیقت است که در مراحل مختلف، بدن‌های مختلف دارد. ما در دنیا بدن دنیایی و در برزخ بدن برزخی و در قیامت بدن قیامتی داریم. بدن دنیایی ما همین جسم خاکی است و بدن برزخی ما همانند بدنی است که در عالم خواب با آن روبه‌رو هستیم در حالی‌که جسم ما در رخت‌خواب آرمیده است، بدنی داریم که در خواب با آن روبه‌روئیم و بدن قیامتی همان بدنی است که سخن می‌گوید و قرآن در موردش می‌فرماید: «...وَ تُكَلِّمُنا أَیْدیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا یَكْسِبُونَ»(2) دست‌های آن‌ها با ما سخن می‌گوید و پاهایشان به آن‌چه کرده‌اند شهادت می‌دهند.
آن‌چه همیشه هست نفس ناطقه‌ی شما است و در واقع حقیقت شما همان نفس ناطقه است که زمانی در بدن دنیایی و زمانی در بدن برزخی و زمانی در بدن آخرتی ظهور و تجلی می‌کند. پس ممکن است بدن دنیایی برود ولی شما همیشه هستید، حتی اگر بدنتان بپوسد و از بین برود، شما خودتان همیشه با بدنی مناسبِ عالم برزخ و عالم قیامت هستید. حال این سؤال مطرح می‌شود که: چه کنیم تا در برزخ و قیامت بتوانیم راحت باشیم و دچار پریشانی و پشیمانی نگردیم.
تا به حال اندیشیده‌اید، چرا بعضی از افراد نیمی از عمرشان در پریشانی و نیم دیگر در پشیمانی می‌گذرد؟ مولوی خطاب به آن‌ها می‌گوید:
نیمِ عمرت در پریشانی رود

نیمِ دیگر در پشیمانی رود

انسان‌هایی که راهی صحیح و مطمئن برای زندگی در این دنیا پیدا نکنند، نیمی از عمرشان در پریشانی و اضطراب می‌گذرد که چه کاری صحیح است و باید انجام داد و چه کاری نادرست است و باید از آن فاصله گرفت؟ چه تصمیمی بگیریم که نتیجه‌بخش باشد، کجا سرمایه‌گذاری کنیم، چگونه خرج کنیم که درست خرج کرده باشیم؟ با چه کسی رفیق شویم؟ کجا برویم؟ و هزار چه‌کنم، چه‌کنم دیگر، همه‌ی این‌ها باعث می‌شود که پیوسته مضطرب باشیم. در مدت 25، 30 و 40 سال با تمام انرژی تلاش می‌کنیم و یک سلسله فعالیت‌هایی انجام می‌دهیم، اما بعد از ارزیابی آن سال‌ها به این نتیجه می‌رسیم که چقدر اشتباه کرده‌ایم، این‌جاست که اظهار پشیمانی می‌کنیم؛ و در بازخوانی گذشته‌ی خود می‌گوییم: اگر این کار را انجام نمی‌دادیم بهتر بود و اگر آن کار را می‌کردیم چقدر خوب بود و با زیر سؤال‌بردن گذشته‌ی خود نه‌تنها از گذشته‌ی خود ناراضی هستیم از همین حالای خود نیز ناراحتیم و گذشته‌ی غلط‌مان چون سایه‌ای، امروزمان را نیز تاریک می‌کند.

زندگی را چگونه شروع کنیم؟

اگر با دقت به آخرِ عمرِ آدم‌های عادی نگاه کنید؛ می‌بینید دائم می‌گویند اگر فلان کار را انجام داده بودیم بهتر بود و به همین ترتیب، نصف دوم عمر خود را با پشیمانی به سر می‌برند و معلوم است که بعد از مرگ همان حالت پشیمانی آن‌ها ادامه‌ می‌یابد و پشیمانی آخر عمر را با خود در برزخ و قیامت می‌برند. أمیرالمؤمنین (ع) می‌فرمایند: «مَنْ آثَرَ الدُّنْیا عَلى الآخِرَةِ وَ اخْتارَها عَلَیْهِ عَظُمَتْ حَسْرَتُهُ غَداً»(3) هرکس دنیا را بر آخرت ترجیح داد فردای قیامت حسرت او زیاد خواهد بود. اگر دقت بفرمایید هرکس بیشتر به دنیا نزدیک شده در آخر عمر بیشتر با پشیمانی و ناکامی روبه‌رو می‌شود، نمونه‌های سال‌های اخیر، مثل رضاخان و محمد رضاشاه و صدام و قذافی و حسنی مبارک جلوی چشم ما است، همه در آخر عمر با پشیمانی و ناکامی روبه‌رو شدند. باید از خود بپرسیم چرا این‌گونه است؟! رمز این مطلب کجاست؟! آیا به این علت نیست که نیمه‌ی اول عمر خود را درست شکل ندادند و از سنت‌های جاری در هستی غافل بودند و فکر کردند هر طور خواستند می‌توانند در دنیا زندگی کنند؟
ما هر عملی را که با عقل محاسبه‌گر دنیایی خود انجام دهیم، همواره در درستی و نادرستی آن دچار شک و تردید هستیم، حتی آن‌گاه که از نظر عقلِ جزییِ خود عملی را صحیح می‌دانیم در درون احساس نا امنی می‌کنیم که ممکن است عمل صحیح چیز دیگری باشد زیرا در درون خود می‌دانیم عقل ما قادر به فهم آینده نیست. آینده و تدبیر آن نزد خداست، به دست خدایی است که دنیا را و ما را خلق کرده است. خدایی که این دنیا را آفریده براساس مصلحتی که می‌داند، آینده‌ی آن را تدبیر کرده است. حال اگر شما با عقل خودتان زندگی کنید، عقل شما در زمان آینده حاضر نیست و اطلاعی از آینده ندارد، نمی‌داند 20 سال دیگر با چه چیزهایی روبه‌رو می‌گردد و شکل دنیا چه می‌شود. در حالی که هیچ چیز از خدا پنهان نیست و بنا به فرمایش حضرت علی(ع): «عَلِمَ بِمَا كَانَ قَبْلَ أَنْ یَكُونَ»(4) خداوند به آنچه هست، قبل از آن‌که به‌وجود آید آگاه است. پس اگر کسی با برنامه‌ی الهی و با ایمان و آگاهی نسبت به سنت‌های خداوند زندگی کرد، نسبت به آنچه در آینده پیش می‌آید غافل‌گیر نمی‌شود و با چیزی روبه‌رو نمی‌شود که خلاف میل او باشد. پیامبر خدا(ص) هنگام رحلت، بدون ذره‌‌ای پریشانی و پشیمانی می فرمایند: من به سوی دوستم می‌روم. و امام حسین(ع) با آن‌همه مصیبت، خود را در زندگی بازنده نمی‌بینند و در عصر عاشورا وقتی هنوز کوچک‌ترین رمقی برایشان مانده عرضه می‌دارند: «صَبْراً عَلی قَضائِک یا رَبِّ...لا مَعبوداً غَیرک»(5) ای پروردگار من، بر حکم تو شکیبایی می‌ورزم، غیر از تو معبود و محبوبی نیست. و یا حضرت امام خمینی«(رض)» در آخر وصیت‌نامه‌ی الهی، سیاسی خود می‌فرمایند: «با قلبی آرام و ضمیری مطمئن از خدمتتان مرخص می‌شوم».
امامی که روز 14 خرداد سال 1342 بر بالای منبر به نظام شاهنشاهی به جهت ظلم به مردم و خودفروختگی به بیگانگان اعتراض می‌کنند و اظهار ناراحتی می‌نمایند، وقتی از پاریس برمی‌گردند در حالی‌که پیروزمندانه وارد کشور شده‌اند، آن‌گاه که آن خبرنگار از ایشان می‌پرسد: در چه حالی هستید؟ می‌فرمایند: «در هیچ حال!» زیرا در ذیل وظیفه‌ی الهی برایشان زندان‌رفتن و پیروزشدن یکسان است، به جهت آن که راهی را می‌شناسند بالاتر از آن چه عقل خودشان تشخیص می‌دهد. بعد از جریان کاپیتولاسیون در سال 1343 و اعتراض شدیدی که حضرت امام به نظام شاهنشاهی داشتند، مأموران شاه نیمه شب به خانه‌ی ایشان هجوم آوردند تا امام را به ترکیه تبعید کنند، بعداً ایشان به آقا مصطفی گفته بودند: «آن‌هایی که مرا می‌بردند، همین طور از ترس می‌لرزیدند و من به آن‌ها دلداری می‌دادم». بعد از سوار شدن به هواپیما زمانی که خدمه‌ی هواپیما به امام پیشنهاد می‌کنند، اگر مایل باشند اطلاعاتی از کیفیت کار هواپیما در اختیار امام بگذارند، امام بلند می‌شوند، در کمال آرامش -گویا اصلاً تبعیدی در کار نیست- مانند فردی که آمده است دوره‌ی خلبانی ببیند، سؤالات خود را از خلبان می‌پرسند. رمز این نوع عملکرد و این همه آرامش و اطمینان را باید در جایی غیر از اعتماد به عقل جزئی‌شان جستجو کرد.
خداوند سه‌چیز برای ما آفریده است: «دین» ، «فطرت» و «جهان هستی». اگر می‌خواهید در این دنیا با آرامشِ کامل عمل کنید باید به دین الهی ایمان بیاورید و مطابق دستورات آن عمل کنید، زیرا دین الهی موجب هماهنگی انسان با جان خود -یعنی فطرت- از یک طرف و با جهان هستی از طرف دیگر می‌شود. در این حالت انسان همان‌طور عمل می‌کند که جانش اقتضا می‌کند و طبیعت با آن هماهنگی دارد. در حالی‌که اگر انسان بر اساس شریعت الهی زندگی نکند با دو مشکل روبه‌رو می‌شود، یکی مخالفت فطرت و دیگر مقابله‌ی طبیعت و در نتیجه نیمی از عمرش در پریشانی و نیمی دیگر در پشیمانی طی‌ خواهد شد.
انسان‌ها به خودی خود نمی‌دانند چگونه با طبیعت تعامل کنند که پس از مدتی با مشکلات غیر قابل پیش‌بینی روبه‌رو نشوند. از کجا می‌دانند زن و مرد چگونه باید با همدیگر ارتباط داشته باشند که مطابق فطرت و طبیعت باشد؟ آیا جز این است که باید خالق عالم، یک قانون کلی برای صحیح عمل کردن در این دنیا برای ما بفرستد تا بتوانیم مطابق فطرت خود و طبیعت موجود عمل کنیم؟