فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۵۹۸

صورت به این لطافت سیرت به این نکوئی - در جسم پاک حور است روح فرشته گوئی
بستست خطش از نو دیباچه‌ای که گویا - هست آیت نخستین از مصحف نکوئی
گر کار خوبی از پیش رفتی به محض صورت - می‌کرد نقش دیوار دعوی خوب روئی
شغل طبیعت اوست در عین خشم و اعراض - زان نرگس سخن گو دزدیده عذر گوئی
در کامیابی توست سعی از تو بیش ما را - در قتل ماچه لازم چندین بهانه جوئی
در جستجوی ما نیست هیچت تعلل اما - گاهی که جمع گردید اسباب تندخوئی
بوی بهشت دارد این باغ اگرچه حالا - در وی مشام جان راست وقت بنفشه بوئی
در پاکدامنی‌ها دخلی ندارد اما - مانند خرقه پوشان دامان خرقه شوئی
هان محتشم درین راه سر نه که سالکان را - مشکل بود به این پا راه نیاز پوئی

غزل شماره ۵۹۹

دل خود رای مرا برده گل خودروئی - ترک خنجر کش مردم کش آتش خوئی
طفل نو سلسله‌ای شوخ تنگ حوصله‌ای - شاه دیوانه و شی ماه مشوش موئی
سر و کارم به غزالیست کزاغیار مدام - می‌کند روکش مردم به یک آدم روئی
دیده پرنور شود نرگس نابینا را - گر به گلشن رسد از پیرهن او بوئی
گوش بر بد سخنم کی منهی امروز ای گل - خورده بر گوش تو گویا سخن بدگوئی
چند سویت نگرم عشوهٔ چشمی بنما - عشوهٔ چشم نباشد گره ابروئی
عشوهٔ غلب شده بر محتشم آری چکند - ناتوانی چنین خصم قوی بازوئی

غزل شماره ۶۰۰

به جائی دلت گرم سوداست گوئی - دل بی‌سر و برگ از آنجاست گوئی
تو را مستی هست پنهان نه پیدا - ولیکن نه مستی صهباست گوئی
دل نیست برجا فلک بر تو دیدی - ز جام هوس باده پیماست گوئی
به من می‌کنی لطفی از حد زیاده - مرادت ازین لطف ایذاست گوئی
بهر چشم برهم زدن بهر قتلم - ز چشمت به ابرو صد ایماست گوئی
فلک بر زمین از دو چشم تر من - گمارنده هفت دریاست گوئی
متاع قرار و سکون در دل ما - درین عهد اکسیر و عنقاست گوئی
به دل هرچه دیدند بردند خوبان - دل عاشقان خوان یغماست گوئی
پراکنده عشقی که دانم به طعنش - لب اوست گویا دل ماست گوئی
ز بزم بتان محتشم خاست طوفان - ستیزندهٔ مست من آنجاست گوئی